معناي بذاته و لذاته در نزد صدرالمتألهين - شرح منظومه جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح منظومه - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نسبتش با هستي نسبت ضرورت است و عدم بر وي محال است ولي براي اين كه ملاكي به دست داشته باشند كه چگونه مي شود ذاتي اين چنين باشد به اين نكته رسيده اند كه واجب الوجود ذاتي است كه ذات و ماهيتش عين هستي است و چون هستي را در مرتبه ذات دارد نه در مرتبه زائد بر ذات ، پس در مرتبه ذات خود فاقد هستي نيست تا نيازمند به هستي باشد . پس عينيت ذات با هستي ، ملاك بي نيازي و كمال ذاتي حق است . و چون ذاتش عين هستي است و هستي نقيض نيستي است ، بر ذات او عدم محال است . از نظر اين فلاسفه روح سخن درباره واجب و ممكن اين است كه ممكن يك موجود مزدوج است از ماهيت و وجود ، اما واجب الوجود ذاتي است صرف وجود . پس سخن درباره اثبات واجب الوجود برمي گردد به سخن درباره حقيقي كه وجود صرف باشد . اين نظر البته از نظريه متكلمين دقيق تر است .

ولي صدرالمتألهين بيان دقيق تري دارد . او همان طور كه مفهوم " قديم " را براي معرفي ذات حق و براي به دست دادن ملاك بي نيازي و كمال ذاتي او كافي نمي داند مفهوم عينيت ذات و وجود را نيز كافي نمي داند . يعني اين كه ذاتي بسيط و موجود صرف باشد دليل بر وجوب وجود و غنا و بي نياز مطلق بودن نيست . اين كه ذات عين هستي باشد صرفا دليل بر اين است كه موجود مفروض ما ، موجود حقيقي است نه موجود اعتباري و به عبارت مصطلح موجود " بذاته " است نه موجود " بغيره " و به اصطلاح ديگر ، در اتصافش به موجوديت ، نيازمند به " حيثيت تقييديه " و واسطه در عروض نيست . و اين خود نوعي بي نيازي است ، ولي براي وجوب وجود كافي نيست . براي وجوب وجود شرط است كه موجود علاوه بر حقيقي بودن و حيثيت تقييديه و واسطه در عروض نداشتن ، بي نياز از " حيثيت تعليله " نيز باشد . اين دو حيثيت ازيكديگر قابل انفكاكند . پس واجب الوجود موجودي است كه هم " بذاته " است و هم " لذاته " . اين كه تو هم شده است كه " بذاته " بودن مستلزم " لذاته " بودن است غلط است . صدرالمتألهين به همين جهت درتعريف واجب الوجود دو قيد مي آورد : " بذاته ، و لذاته " .

معناي بذاته و لذاته در نزد صدرالمتألهين

از نظر جمهور فلاسفه بذاته بودن يك " موجود " دليل لذاته بودن او نيز هست ، ولي صدرالمتألهين معتقد است كه مانعي ندارد كه موجودي بذاته باشد و لذاته نباشد : پس در مقام معرفي ذات واجب هر دو قيد را بايد آورد و با اين دو قيد است كه مي توانيم تصوري صحيح از ذات واجب الوجود بالذات غني بالذات قائم بالذات به دست بدهيم . اصطلاح " لذاته " همچنان كه حكماء گفته اند به معني " لالغيره " است . يعني موجود قائم بنفس نه قائم به غير و اصطلاح " بذاته " به معني اين است كه موجوديت عين ذاتش است ، يعني حقيقتش عين حقيقت هستي است . هر يك از دو كلمه " بذاته " و " لذاته " در اصطلاح حكما نماينده يك بي نيازي است ، كلمه " لذاته " مفهوم بي نيازي از واسطه ء در ثبوت و حيثيت تعليليه را مي رساند و كلمه " بذاته " مفهوم بي نيازي از واسطه ء در عروض و حيثيت تقييديه را ( 1 ) و به هر حال در اصطلاح حكماء مفهوم


1 - براي كساني كه علاقمندند تا با اين اصطلاحات آشنا گردند در اينجا توضيحي داده مي شود تا هم مطلب روشن شود و هم فرق موجود لذاته و موجود بذاته كه مي گوئيم مفهوم اولي بي نياز از حيثيت تعليليه و واسطه ء در ثبوت است ، و مفهوم دومي بي نياز از حيثيت تقييديه و واسطه در عروض است ، روشن شود .

/ 71