فغايه لقوه في العضله
شوقيه غايتها ان لم تجد
ذوالغايتين مبدا بعيدا
لاالفكر فهوا عبث ان غايه
ما هوللتحرك نهايه
مثل الطبائع ذواما حاصله
لها مقيسافعله الباطل عد
كان له تخيل وحيدا
ما هوللتحرك نهايه
ما هوللتحرك نهايه
ان ليس اما وحده المبدا او
كان مع الخلق فعادي و في
كاللعب باللحيه عادي و ما
كحركه المريض والتنفس
غايتها لكن حيث ما ثبت
مبدا فكرغايه كذا انتفت
مع طبع او مزاج او خلق فلو
اولهاسمي بالمجازف
يبقي فبالقصد الضروري سما
كل المبادي في الجميع تكتسي
مبدا فكرغايه كذا انتفت
مبدا فكرغايه كذا انتفت
مقصد سوم الهيات بالمعني الاخص
مشتمل بر : مقدمه فريده اول : در احكام ذات واجبمقدمه
در اصطلاح حكماء اسلامي مسائل مربوط به خداوند از قبيل اثبات وجود خدا ، وحدت وي ، صفات ثبوتيه و سلبيه او ، عموم و شمول قدرت و مشيتش ، جبر و تفويض ، خير و شر ، صدور كثير از واحد ، عوالم كلي وجود و برخي مباحث و مسائل ديگر " الهيات بالمعني الاخص " ناميده مي شود . اين اصطلاح در مقابل اصطلاح الهيات بالمعني الاعم قرار مي گيرد كه شامل اين مباحث و يك عده مباحث ديگر است كه " امور عامه " ناميده مي شوند و مجموعا " حكمت الهي " يا " حكمت عليا " يا " فلسفه اولي " را تشكيل مي دهند . امور عامه چنان كه بعدا خواهيم گفت عبارت است از معاني و مفاهيمي كه به هيچ نوع خاص و مقوله خاص از موجودات اختصاص ندارد يعني اتصاف موجودات به آنها نيازمند به اين نيست كه آن موجود مقوله خاص و يا جنس خاص يا نوع خاصي باشد ، از قبيل مباحث وجود و عدم ، وجوب و امكان و امتناع ، ماهيت ، قوه و فعل ، حدوث و قدم ، وحدت و كثرت ، علت و معلول ، جوهر و عرض . از نظر حكماء اسلامي امور عامه و الهيات بالمعني الاخص را نبايد دو علم و دو فن مستقل به شمار آورد . اين دو قسمت مجموعا فن واحد و علم واحدي را تشكيل مي دهند و موضوع واحدي دارند كه عبارت است از " موجود بماهو موجود " .يعني با آن كه به نظر مي رسد الهيات بالمعني الاخص از آن جهت كه اختصاص دارد به مسائل مربوط به خدا ، بايد علم و فن مستقلي شمرده شود ، آن را جدا و مستقل نشمرده اند بلكه مسائل آن را جزء علم ديگر كه " علم وجود " است و موضوعش " موجود بماهو موجود " است به حساب آورده اند .زيرا معتقدند كه مسائل الهيات بالمعني الاخص جزء احكام " موجود بما هو موجود " است بر خلاف مسائل رياضي يا طبيعي كه حسابي جداگانه و مستقل دارد . و معتقدند كه مسائل الهيات بالمعني الاخص مستقيما از مباحث امور عامه استنتاج مي شود ، بر خلاف مسائل رياضي و طبيعي كه از يك سلسله اصول و مبادي خاص استنتاج مي گردد ، هم چنان كه روش تحقيق در مسائل الهيات بالمعني الاخص نيز عينا همان روش تحقيق در امور عامه است . عليهذا الهيات بالمعني الاعم شامل دو قسمت است . 1- امور عامه 2- " الهيات بالمعني الاخص " يا " فن مفارقات " كه شامل مباحث مربوط به خدا و عوالم ماوراء الطبيعي است . والبته الهيات بالمعني الاعم كه مشتمل بر مجموع اين دو قسمت است ، " علم اعلي " و " علم ما بعد الطبيعه " و " فلسفه اولي " نيز ناميده مي شود . " علم اعلي " مقابل " علم اوسط " و " علم ادني " است ، " علم اوسط " يعني رياضيات و " علم ادني " يعني طبيعيات و مجموع اينها را " علوم نظري " يا " فلسفه نظري " مي نامند و فلسفه نظري در مقابل فلسفه و علوم عملي است . فلسفه نظري مشتمل بر سه قسمت است : 1- الهيات بالمعني الاعم يا علم اعلي . 2- رياضيات يا علم اوسط .3- طبيعيات يا علم ادني . " فلسفه عملي " نيز به نوبه خود به سه قسم منقسم مي شود . 1- علم اخلاق . 2- علم تدبير منزل و اصول خانه داري . 3- علم سياست مدن و تدبير اجتماع .اين گونه تقسيم علم به نظري و عملي و تقسيم هر يك از دو قسم اخير به شعب و شاخه هايي ديگر ، از ارسطو به يادگار مانده است . ولي حكماء و فلاسفه معاصر مغرب زمين ، علوم را به شكلهاي ديگري تقسيم كرده اند كه در كتاب هاي روش شناسي علوم ( متدولوژي ) مسطور است . مجموعا مي توان گفت كه براي علوم هنوز تقسيمي كه مقبوليت عمومي يافته باشد و از هر جهت بي نقص باشد ، صورت نگرفته است . هر يك از رشته هاي نظري و عملي ، بر طبق تقسيم ارسطوئي ممكن است خود به علوم و فنون مستقلي تقسيم شود همچنان كه رياضي و طبيعي هر كدام به علوم متعددي تقسيم مي شوند و رشته هاي گوناگوني دارند . ولي " علم اعلي " كه بعد از ارسطو " علم الهي " ناميده شده است با اين كه مشتمل بر دو قسمت متمايز است از نظر حكماي اسلامي علم و فن واحدي به حساب مي آيد . اين علم را از آن جهت علم اعلي خواندند كه اولا : از همه علوم كلي تر است و ثانيا : چنان كه در محل خود ثابت شده است علوم ديگر به آن نيازمندند و او از آنها بي نياز است و ثانيا : معاني و مفاهيم مورد استفاده ء اين علم ، معاني و مفاهيمي مادي نيستند نيستند . يعني مصاديق آنها انحصاري به ماديات ندارد و به علاوه مستقيما از ماديات گرفته نشده است ، و به عبارت ديگر اين معاني تصويرات مستقيم اشياء مادي نمي باشند و به اصطلاح معقول ثانوي اند نه معقول اولي و همه اينها در امور عامه بيان شده است . رابعا : در اين علم است كه مبادي و اسباب و علل اوليه وجود جستجو و اثبات مي شود ، بحث واجب الوجود ، عقول قاهره ، ماده المواد ، بلكه حتي حركت ( البته حركت جوهري ) آنها و زمان در شأن اين علم است . عليهذا موجوداتي كه در اين علم وجود آنها اثبات مي شود اعلي و اشرف و اقدمند از موجوداتي كه در علوم ديگر به شكل ديگر اثبات مي شوند .اين علم ، " ما بعد الطبيعه " نيز ناميده مي شود . كلمه " ما بعد الطبيعه " در زبان عربي ترجمه مستقيم كلمه " متا فيزيك " است كه لغتي است يوناني ، بنابر مشهور نام و اصطلاح متا فيزيك بعد از ارسطو به وسيله شاگردان و شارحان كلام وي روي اين علم گذاشته شد . از مجموع آنچه تاكنون گفتيم معلوم شد كه از نظر قدما ، حكمت ، يعني حقايق و علومي كه قابل دريافت با نيروي عقل است ، در وهله اول منقسم مي شود به حكمت نظري و حكمت عملي ، حكمت نظري به نوبه خود منقسم مي شود به " حكمت الهي " يا " حكمت عليا " ، و " حكمت رياضي " يا " حكمت وسطي " ، و " حكمت طبيعي " يا " حكمت سفلي " . حكمت الهي ، " علم اعلي " ، " علم كلي " ، " فلسفه ما بعد الطبيعه " و همچنين " الهيات بالمعني الاعم " نيز ناميده مي شود . الهيات بالمعني الاعم داراي دو بخش است : بخش " امور عامه " كه شامل مباحث وجود و عدم ، ضرورت و امكان و امتناع ، قدم و حدوث ، وحدت و كثرت ، قوه و فعل ، ماهيت ، علت و معلول است و ملحق بر اين بخش است مباحث جواهر و اعراض ، و حقيقت جسم طبيعي و برخي مباحث ديگر . و بخش الهيات بالمعني الاخص كه درباره خدا و صفات و افعال خدا بحث مي كند . در اينجا جاي يك پرسش هست و آن اينكه چرا اين علم را الهيات مي نامند و چرا مجموع را الهيات بالمعني الاعم و بخش مخصوص به ذات و صفاي و افعال باري را الهيات بالمعني الاخص مي نامند .اين كه مباحث مربوط به ذات ، صفات و افعال خدا را الهيات ناميده اند ، وجه روشني دارد ، اما اين كه چرا مجموع فلسفه اولي را الهيات مي نامند ، سئوالي است كه بايد بدان پاسخ گفت . ممكن است گفته شود : اين كه همه فلسفه اولي را حكمت الهي يا الهيات مي نامند ، - در مقابل حكمت طبيعي و حكمت رياضي - صرفا از باب تسميه كل به اسم جزء است ، يعني از آن نظر كه بخشي از مباحث اين علم ، درباره ء ذات و صفات و افعال الهي است . اين وجه ، مي تواند وجه صحيحي باشد ، ولي خود حكماي اسلامي كه اين اصطلاح را وضع كرده اند ، ملتزم به آن نيستند ، و وجه ديگري براي آن ابراز مي دارند : برخي مي گويند : ناميدن فلسفه اولي به " الهيات " ، صرفا از يك غلط تاريخي ، سرچشمه مي گيرد ، و آن اين است : در مجموعه فلسفه ارسطو ، كه بعدها به دست شاگرادان او و شاگردان شاگردانش رسيد ، فلسفه اولي به حسب ترتيب ، بعد از طبيعيات قرار گرفته بود ، و از طرفي هم ، خود ارسطو هيچ نامي از قبيل " فلسفه اولي " يا " علم اعلي " و يا " علم كلي " و از اين قبيل نامها . . . بر روي اين بخش از فلسفه خود ، ننهاده بود .از اين رو اين قسمت به مناسبت اين كه بي نام بود و هنگام تدوين معارف فلسفي ارسطو از نظر ترتيب بعد از بخش طبيعيات قرار گرفت ، با نام " متا فيزيك " يعني " ما بعد علم طبيعت " خوانده شد ، در دوره اسلام اين كلمه به " ما بعد الطبيعه " ترجمه شد و تدريجا در عرف عام به جاي كلمه " ما بعد الطبيعه " كلمه " مأوراء الطبيعه " استعمال شد . مفهوم كلمه " ماوراء الطبيعه " مساوي است با كلمه " مجردات " ، يعني حقايقي كه در ماوراء الطبيعه و بعد از طبيعت ( و يا به قول ابن سينا : " قبل از طبيعت " قرار گرفته اند . حكماي اسلامي ، به تبعيت از همين غلط ، نام فلسفه اولي را به طور كلي ، " علم الهي " و يا " الهيات " ، خواندند ، اما از سوي ديگر مشاهده كردند كه فقط بخش مختصري از اين علم ، درباره ذات ، صفات و افعال الهي است ، والهيات واقعي ، تنها همين بخش است . از اين رو اين بخش را كه جزئي از قسمتي بود كه قبلا آن را الهيات خوانده و ترجمه كرده بودند ، الهيات ناميدند ، و طبعا اين كلمه ، دو اصطلاح پيدا كرد : 1- اصطلاح خاص : كه در آن كلمه " الهيات " به معني حقيقي خود ، استعمال شده است . 2- اصطلاح عام : كه هيچ وجه معقولي نداشته ، جز پيروي از يك ترجمه غلط تاريخي . اين خلاصه نظر كساني بود كه ناميدن " فلسفه اولي " را به الهيات صرفا ناشي از يك غلط مي دانند . اكنون بدون اين كه منكر آن غلط تاريخي ، در دوره بعد از ارسطو و قبل از اسلام به شويم ، در اين جا همين قدر مي گوئيم كه حكماي اسلامي ، در اينجا وجه ديگري ذكر مي كنند و ناميدن اين علم به نام " الهيات " ، از نظر آنان ، نه يك تبعيت كور كورانه از ترجمه هاي غلط است ، و نه از باب تسميه كل به اسم جز است . اين حكماء همچنان كه در كلمات بزرگانشان از قبيل : بوعلي و ملاصدرا مذكور است ، در مقام تقسيم حكمت نظري به سه قسم : الهي رياضي و طبيعي ، چنين گفته اند :حكمت نظري ، يا بحث مي كند از اموري كه به حسب مفهوم و مصداق ، يعني هم به حسب خارج و هم به حسب ذهن ، و به تعبير ديگر هم به حسب واقع و هم به حسب حد و به عبارت ديگر : هم به حسب وجود و هم به حسب ماهيت ( مفهوم ) ، مشروط و نيازمند به ماده است ، يا به حسب مصداق و وجود و واقعيت نيازمند به ماده است ولي به حسب مفهوم و ذهن و حد ، بي نياز از ماده ء است ، و يا آن كه هم به حسب مصداق و هم به حسب مفهوم ، مستغني و بي نياز و غير مشروط به ماده است . اما قسم چهارم : كه شي ء به حسب مفهوم و ذهن ، مشروط و نيازمند به ماده است ، و به حسب مصداق و وجود خارجي بي نياز باشد ، عقلا متصور نيست . از اين روي مجموع اموري كه در علوم نظري از آنها بحث مي شود : يا مادي محضند يعني مصداقا و مفهوما مشروط به ماده هستند ، اينها را طبيعيات مي ناميم . و يا اين كه ذهنا و خارجا ( يعني ، مفهوما و مصداقا ) بي نياز و غير مشروط به ماده هستند . آنها را " الهيات " مي ناميم .از نظر اين فلاسفه ، " الهي " ناميده شدن فلسفه اولي ، معني و اصطلاح خاصي است غير از معني و اصطلاحي كه مباحث خاص مربوط به خدا و صفات خدا بر طبق آن ، " الهيات " ناميده مي شوند ، لفظ الهيات در اين دو مورد به اشتراك لفظي اطلاق مي شود و لهذا مي گويند الهيات به معني اعم و الهيات به معني اخص . بديهي است كه اطلاق يك لفظ به دو معني كه يكي از ديگري اعم باشد جز به اشتراك لفظي نخواهد بود . اطلاق لفظ الهيات به مباحث الهيات بالمعني الاخص وجه روشني دارد ، مباحث اين فن همه مربوط به خدا و صفات خدا و عقول و بالاخره امور مجرد از ماده يعني امور مبرا و منزه و به اصطلاح " بشرط لا " از ماده است . اما اطلاق الهيات به مباحث فلسفه اولي به اعتبار ديگر است ، و آن اين است كه اين امور غير مشروط يعني " لابه شرط " از ماده است ، احيانا اگر گفته شد و كه فلسفه اولي درباره ء امور " مجرده " بحث مي كند باز همين معني مورد نظر است ، يعني امور غير مشروط به ماده ، نه امور مشروط به غير مادي بودن . وجود اين دو اصطلاح در كلمه " الهي " و هم در كلمه " مجرد " نبايد ما را به اشتباه بياندازد .پس بنا بر آنچه گفته شد الهيات بالمعني الاعم را از آن جهت " الهيات " و يا " مجردات " و احيانا " ماوراء الطبيعه " مي ناميم كه حقايقي هستند مجرد از ماده - به معني غير مشروط به ماده - و به عبارت ديگر حقايقي هستند " لا بشرط از ماده " ، هم در حد و مفهوم و هم در وجود و مصداق ، از قبيل مفاهيم وجود و عدم ، و وحدت و كثرت ، و وجوب و امكان و امتناع ، و حدوث و قدم ، و علت و معلول ، و متناهي و نامتناهي و غيره .. . ولي در ميان اموري كه در علم الهي درباره آن ها بحث مي شود پاره اي حقايق هستند ، كه اين حقايق ، " بشرط لا " ، از ماده مي باشند . بنابراين ، از نظر حكماي اسلامي ، تمام فلسفه اولي ، بحث درباره حقايق مجرده و ماوراء الطبيعي است ، ولي نه به معناي اين كه همه آنها ، بحث درباره حقايق مبري و منزه از ماديت است . بلكه به اين معني است كه همه آنها بحث درباره حقايقي است كه آن حقايق ، به حسب وجود خارجي و هم به حسب حد و مفهوم ، مخلوط و مشروط و نيازمند به ماديات نيست ، و فقط بخشي از آن ، درباره حقايق مبري و منزه از ماديت بحث مي كند . گذشته از تسميه و وجه تسميه ها ، به هر حال معلوم شد : موضوع آن علمي كه به نام فلسفه اولي و يا علم الهي و يا هر نام ديگر . . . خوانده مي شود ، " موجود بماهو موجود " است ، در اين علم منحصرا درباره ء خدا بحث نمي شود ، بلكه بخشي از اين علم ، درباره ء اثبات وجود خداست . و اين كه برخي گمان كرده اند : اين علم ، مساوي است با " فرض قبول وجود خداوند " ، فرض قبول وجود خداوند نيز ، مساوي است با " فرض قبول اين علم " ، صد در صد غلط است .ممكن است كساني ، اين علم را به عنوان يك علم ، قبول داشته باشند ، ولي در مساله اثبات وجود خدا جانب منفي را بگيرند ، و هم ممكن است كساني وجود خداوند را قبول داشته باشند ، اما اين علم را به عنوان يك علم معتبر ، منكر باشند . عدم درك صحيح معناي لفظ " متا فيزيك " و وجه تسميه آن منشاء يك اشتباه جدي براي افراد زيادي از مترجمان و مفكران اروپائي گرديده است . آنها وقتي كه به نام قديمي اين علم يعني متا فيزيك برخوردند و پنداشتند كه واقعا معني اين كلمه " ماوراء الطبيعه " است و لهذا اين علم را علم مجردات و بحث در آن را بحث درباره اموري كه خارج از طبيعت وجود دارند تلقي كردند از اين رو انكار خدا و مجردات را مساوي با انكار اين علم ، و انكار اين علم ، و انكار اين علم را مساوي با انكار خدا دانستند .مطلب ديگري كه در اين اشتباه تاثير داشته است اين است كه برخي گمان كرده اند كه موضوع اين علم " موجود مطلق " يعني نامحدود ، يعني خدا است ، و حال آنكه موضوع اين علم " مطلق موجود " است نه " موجود مطلق " ، يعني در اين علم بحث درباره ء موجود است از آن جهت كه موجود است ، نه از آن جهت كه موجود خاص است ، يعني نه از آن جهت كه مادي است يا مجرد ، جوهر است يا عرض ، متغير است يا ثابت ، و نه از هيچ جهت خاص ديگر موجودات از اين جهت كه موجودند احكام و آثار و تقسيماتي دارند كه قابل بررسي است و هيچ لزومي ندارد كه مابراي بررسي آن احكام و آثار و تقسيمات قبلا اصول الهي يا مادي را پذيرفته باشيم .امور عامه
گفتيم كه قسمت عمده ء علم الهي را " امور عامه " تشكيل مي دهد و همين قسمت است كه پايه و مبناي قسمت دوم يعني الهيات بالمعني الاخص است . اكنون ببينيم " امور عامه " چيست ؟ البته تحقيق در امور عامه و اين كه اينها چگونه معاني و مفاهيمي هستند و اين كه سلسله معاني بسيطند نه مركب ، بديهي هستند نه نظري ، معقولند نه محسوس ، معقول ثانويند نه معقول اولي ، كلي هستند نه جزئي ( 1 ) و اين كه تعريف امور عامه چيست ؟ مسائلي است كه در خود امور عامه بايد آنها را بررسي كرد . ما در اين جا به مناسب بحث فقط يك جهت را مورد نظر قرار مي دهيم و آن عموم و شمول آنها است ، يعني عدم اختصاص آنها به مقوله خاص يا جنس خاص و يا نوع خاص و به همين جهت امور عامه ناميده مي شوند . توضيح اين كه صفات و احكامي كه ما به اشياء نسبت مي دهيم و براي آنها اثبات مي كنيم بر دو قسم است : 1- " صفات خاصه " : يعني صفاتي كه آن اشياء از اين جهت متصف به آنها هستند كه داراي تعين خاص و تعريف خاص مي باشند . مثلا صفت استقامت و انحناء براي خط ، و حركت و سكون براي جسم ، از اين جهت ثابت است كه خط كميت اتصالي جسماني است ، و جسم ، جوهر قابل ابعاد سه گانه است . به عبارت ديگر در درجه1 - يعني تصوري كه انسان از اين امور دارد همواره به صورت كلي است نه صورت شخصي و جزئي .