مقصد سوم الهيات بالمعني الاخص - شرح منظومه جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح منظومه - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
اخلاقي و تربيتي است و اين هماهنگي همان است كه در اصطلاح علماء اخلاق " عدل " ناميده شده است .

نداشته است نه اينكه دخالت داشته است و بي هدف بوده است . اكنون به خوبي مي توانيم معاني اين اشعار حاجي سبزواري را كه در منظومه است درك كنيم :




  • فغايه لقوه في العضله
    شوقيه غايتها ان لم تجد
    ذوالغايتين مبدا بعيدا
    لاالفكر فهوا عبث ان غايه
    ما هوللتحرك نهايه



  • مثل الطبائع ذواما حاصله
    لها مقيسافعله الباطل عد
    كان له تخيل وحيدا
    ما هوللتحرك نهايه
    ما هوللتحرك نهايه



غايت قوه اي كه در غضله است ( قوه ء عامله ) مانند طبايع جماديه همواره حاصل است ( هيچگاه فاعل از غايت خود تخلف ندارد ) قوه ء شوقيه اگر غايت خود را نيابد ( به آن نرسد ) فعل وي نسبت به خودش باطل شمرده مي شود صاحب دو غايت ( چيزي كه داراي دو غايت است ، يعني هر يك از شوقيه و عامله غايت جداگان دارند و هر دو هم حاصل است ) كه مبدا بعيد وي تنها تخيل باشد نه فكر ، پس از عبث است اگر غايت هر دو نهايت حركت ( ما اليه الحركه ) باشد






  • ان ليس اما وحده المبدا او
    كان مع الخلق فعادي و في
    كاللعب باللحيه عادي و ما
    كحركه المريض والتنفس
    غايتها لكن حيث ما ثبت
    مبدا فكرغايه كذا انتفت



  • مع طبع او مزاج او خلق فلو
    اولهاسمي بالمجازف
    يبقي فبالقصد الضروري سما
    كل المبادي في الجميع تكتسي
    مبدا فكرغايه كذا انتفت
    مبدا فكرغايه كذا انتفت



و اگر نه ( يعني غايت شوقيه و عامله يكي نباشد ) پس يا تخيل به تنهائي مبدا است يا اينكه طبع يا مزاج يا خلق هم دخالت دارد ، پس اگر با خلق باشد ( يعني آن چيزي كه همراه او است و در كار او دخيل است خلق است ) آن فعل عادي ناميده مي شود ، و در قسم اول ( يعني اگر تخيل تنها باشد ) آن فعل مجازف ( گزاف ) ناميده مي شود امثال بازي كردن با ريش عادي شمرده مي شود ، و باقي ( يعني اگر آنچه با تخيل همراه است طبع يا مزاج است ) پس آن را قصد ضروري به نام ، مانند حركت مريض و تنفس ، جميع مبادي فعل جامه غايت خويش را مي پوشند لكن آنجا كه مبداء عقلاني و فكري حاصل نيست غايتي اين چنين ( يعني فكري و عقلاني ) نيز حاصل نيست .

مقصد سوم الهيات بالمعني الاخص

مشتمل بر : مقدمه فريده اول : در احكام ذات واجب

مقدمه

در اصطلاح حكماء اسلامي مسائل مربوط به خداوند از قبيل اثبات وجود خدا ، وحدت وي ، صفات ثبوتيه و سلبيه او ، عموم و شمول قدرت و مشيتش ، جبر و تفويض ، خير و شر ، صدور كثير از واحد ، عوالم كلي وجود و برخي مباحث و مسائل ديگر " الهيات بالمعني الاخص " ناميده مي شود . اين اصطلاح در مقابل اصطلاح الهيات بالمعني الاعم قرار مي گيرد كه شامل اين مباحث و يك عده مباحث ديگر است كه " امور عامه " ناميده مي شوند و مجموعا " حكمت الهي " يا " حكمت عليا " يا " فلسفه اولي " را تشكيل مي دهند . امور عامه چنان كه بعدا خواهيم گفت عبارت است از معاني و مفاهيمي كه به هيچ نوع خاص و مقوله خاص از موجودات اختصاص ندارد يعني اتصاف موجودات به آنها نيازمند به اين نيست كه آن موجود مقوله خاص و يا جنس خاص يا نوع خاصي باشد ، از قبيل مباحث وجود و عدم ، وجوب و امكان و امتناع ، ماهيت ، قوه و فعل ، حدوث و قدم ، وحدت و كثرت ، علت و معلول ، جوهر و عرض . از نظر حكماء اسلامي امور عامه و الهيات بالمعني الاخص را نبايد دو علم و دو فن مستقل به شمار آورد . اين دو قسمت مجموعا فن واحد و علم واحدي را تشكيل مي دهند و موضوع واحدي دارند كه عبارت است از " موجود بماهو موجود " .

يعني با آن كه به نظر مي رسد الهيات بالمعني الاخص از آن جهت كه اختصاص دارد به مسائل مربوط به خدا ، بايد علم و فن مستقلي شمرده شود ، آن را جدا و مستقل نشمرده اند بلكه مسائل آن را جزء علم ديگر كه " علم وجود " است و موضوعش " موجود بماهو موجود " است به حساب آورده اند .

زيرا معتقدند كه مسائل الهيات بالمعني الاخص جزء احكام " موجود بما هو موجود " است بر خلاف مسائل رياضي يا طبيعي كه حسابي جداگانه و مستقل دارد . و معتقدند كه مسائل الهيات بالمعني الاخص مستقيما از مباحث امور عامه استنتاج مي شود ، بر خلاف مسائل رياضي و طبيعي كه از يك سلسله اصول و مبادي خاص استنتاج مي گردد ، هم چنان كه روش تحقيق در مسائل الهيات بالمعني الاخص نيز عينا همان روش تحقيق در امور عامه است . عليهذا الهيات بالمعني الاعم شامل دو قسمت است .

1- امور عامه

2- " الهيات بالمعني الاخص " يا " فن مفارقات " كه شامل مباحث مربوط به خدا و عوالم ماوراء الطبيعي است . والبته الهيات بالمعني الاعم كه مشتمل بر مجموع اين دو قسمت است ، " علم اعلي " و " علم ما بعد الطبيعه " و " فلسفه اولي " نيز ناميده مي شود . " علم اعلي " مقابل " علم اوسط " و " علم ادني " است ، " علم اوسط " يعني رياضيات و " علم ادني " يعني طبيعيات و مجموع اينها را " علوم نظري " يا " فلسفه نظري " مي نامند و فلسفه نظري در مقابل فلسفه و علوم عملي است . فلسفه نظري مشتمل بر سه قسمت است :

1- الهيات بالمعني الاعم يا علم اعلي .

2- رياضيات يا علم اوسط .

3- طبيعيات يا علم ادني . " فلسفه عملي " نيز به نوبه خود به سه قسم منقسم مي شود .

1- علم اخلاق .

2- علم تدبير منزل و اصول خانه داري .

3- علم سياست مدن و تدبير اجتماع .

اين گونه تقسيم علم به نظري و عملي و تقسيم هر يك از دو قسم اخير به شعب و شاخه هايي ديگر ، از ارسطو به يادگار مانده است . ولي حكماء و فلاسفه معاصر مغرب زمين ، علوم را به شكلهاي ديگري تقسيم كرده اند كه در كتاب هاي روش شناسي علوم ( متدولوژي ) مسطور است . مجموعا مي توان گفت كه براي علوم هنوز تقسيمي كه مقبوليت عمومي يافته باشد و از هر جهت بي نقص باشد ، صورت نگرفته است . هر يك از رشته هاي نظري و عملي ، بر طبق تقسيم ارسطوئي ممكن است خود به علوم و فنون مستقلي تقسيم شود همچنان كه رياضي و طبيعي هر كدام به علوم متعددي تقسيم مي شوند و رشته هاي گوناگوني دارند . ولي " علم اعلي " كه بعد از ارسطو " علم الهي " ناميده شده است با اين كه مشتمل بر دو قسمت متمايز است از نظر حكماي اسلامي علم و فن واحدي به حساب مي آيد . اين علم را از آن جهت علم اعلي خواندند كه اولا : از همه علوم كلي تر است و ثانيا : چنان كه در محل خود ثابت شده است علوم ديگر به آن نيازمندند و او از آنها بي نياز است و ثانيا : معاني و مفاهيم مورد استفاده ء اين علم ، معاني و مفاهيمي مادي نيستند نيستند . يعني مصاديق آنها انحصاري به ماديات ندارد و به علاوه مستقيما از ماديات گرفته نشده است ، و به عبارت ديگر اين معاني تصويرات مستقيم اشياء مادي نمي باشند و به اصطلاح معقول ثانوي اند نه معقول اولي و همه اينها در امور عامه بيان شده است . رابعا : در اين علم است كه مبادي و اسباب و علل اوليه وجود جستجو و اثبات مي شود ، بحث واجب الوجود ، عقول قاهره ، ماده المواد ، بلكه حتي حركت ( البته حركت جوهري ) آنها و زمان در شأن اين علم است . عليهذا موجوداتي كه در اين علم وجود آنها اثبات مي شود اعلي و اشرف و اقدمند از موجوداتي كه در علوم ديگر به شكل ديگر اثبات مي شوند .

اين علم ، " ما بعد الطبيعه " نيز ناميده مي شود . كلمه " ما بعد الطبيعه " در زبان عربي ترجمه مستقيم كلمه " متا فيزيك " است كه لغتي است يوناني ، بنابر مشهور نام و اصطلاح متا فيزيك بعد از ارسطو به وسيله شاگردان و شارحان كلام وي روي اين علم گذاشته شد . از مجموع آنچه تاكنون گفتيم معلوم شد كه از نظر قدما ، حكمت ، يعني حقايق و علومي كه قابل دريافت با نيروي عقل است ، در وهله اول منقسم مي شود به حكمت نظري و حكمت عملي ، حكمت نظري به نوبه خود منقسم مي شود به " حكمت الهي " يا " حكمت عليا " ، و " حكمت رياضي " يا " حكمت وسطي " ، و " حكمت طبيعي " يا " حكمت سفلي " . حكمت الهي ، " علم اعلي " ، " علم كلي " ، " فلسفه ما بعد الطبيعه " و همچنين " الهيات بالمعني الاعم " نيز ناميده مي شود . الهيات بالمعني الاعم داراي دو بخش است : بخش " امور عامه " كه شامل مباحث وجود و عدم ، ضرورت و امكان و امتناع ، قدم و حدوث ، وحدت و كثرت ، قوه و فعل ، ماهيت ، علت و معلول است و ملحق بر اين بخش است مباحث جواهر و اعراض ، و حقيقت جسم طبيعي و برخي مباحث ديگر . و بخش الهيات بالمعني الاخص كه درباره خدا و صفات و افعال خدا بحث مي كند . در اينجا جاي يك پرسش هست و آن اينكه چرا اين علم را الهيات مي نامند و چرا مجموع را الهيات بالمعني الاعم و بخش مخصوص به ذات و صفاي و افعال باري را الهيات بالمعني الاخص مي نامند .

اين كه مباحث مربوط به ذات ، صفات و افعال خدا را الهيات ناميده اند ، وجه روشني دارد ، اما اين كه چرا مجموع فلسفه اولي را الهيات مي نامند ، سئوالي است كه بايد بدان پاسخ گفت . ممكن است گفته شود : اين كه همه فلسفه اولي را حكمت الهي يا الهيات مي نامند ، - در مقابل حكمت طبيعي و حكمت رياضي - صرفا از باب تسميه كل به اسم جزء است ، يعني از آن نظر كه بخشي از مباحث اين علم ، درباره ء ذات و صفات و افعال الهي است . اين وجه ، مي تواند وجه صحيحي باشد ، ولي خود حكماي اسلامي كه اين اصطلاح را وضع كرده اند ، ملتزم به آن نيستند ، و وجه ديگري براي آن ابراز مي دارند : برخي مي گويند : ناميدن فلسفه اولي به " الهيات " ، صرفا از يك غلط تاريخي ، سرچشمه مي گيرد ، و آن اين است : در مجموعه فلسفه ارسطو ، كه بعدها به دست شاگرادان او و شاگردان شاگردانش رسيد ، فلسفه اولي به حسب ترتيب ، بعد از طبيعيات قرار گرفته بود ، و از طرفي هم ، خود ارسطو هيچ نامي از قبيل " فلسفه اولي " يا " علم اعلي " و يا " علم كلي " و از اين قبيل نامها . . . بر روي اين بخش از فلسفه خود ، ننهاده بود .

از اين رو اين قسمت به مناسبت اين كه بي نام بود و هنگام تدوين معارف فلسفي ارسطو از نظر ترتيب بعد از بخش طبيعيات قرار گرفت ، با نام " متا فيزيك " يعني " ما بعد علم طبيعت " خوانده شد ، در دوره اسلام اين كلمه به " ما بعد الطبيعه " ترجمه شد و تدريجا در عرف عام به جاي كلمه " ما بعد الطبيعه " كلمه " مأوراء الطبيعه " استعمال شد . مفهوم كلمه " ماوراء الطبيعه " مساوي است با كلمه " مجردات " ، يعني حقايقي كه در ماوراء الطبيعه و بعد از طبيعت ( و يا به قول ابن سينا : " قبل از طبيعت " قرار گرفته اند . حكماي اسلامي ، به تبعيت از همين غلط ، نام فلسفه اولي را به طور كلي ، " علم الهي " و يا " الهيات " ، خواندند ، اما از سوي ديگر مشاهده كردند كه فقط بخش مختصري از اين علم ، درباره ذات ، صفات و افعال الهي است ، والهيات واقعي ، تنها همين بخش است . از اين رو اين بخش را كه جزئي از قسمتي بود كه قبلا آن را الهيات خوانده و ترجمه كرده بودند ، الهيات ناميدند ، و طبعا اين كلمه ، دو اصطلاح پيدا كرد :

1- اصطلاح خاص : كه در آن كلمه " الهيات " به معني حقيقي خود ، استعمال شده است .

2- اصطلاح عام : كه هيچ وجه معقولي نداشته ، جز پيروي از يك ترجمه غلط تاريخي . اين خلاصه نظر كساني بود كه ناميدن " فلسفه اولي " را به الهيات صرفا ناشي از يك غلط مي دانند . اكنون بدون اين كه منكر آن غلط تاريخي ، در دوره بعد از ارسطو و قبل از اسلام به شويم ، در اين جا همين قدر مي گوئيم كه حكماي اسلامي ، در اينجا وجه ديگري ذكر مي كنند و ناميدن اين علم به نام " الهيات " ، از نظر آنان ، نه يك تبعيت كور كورانه از ترجمه هاي غلط است ، و نه از باب تسميه كل به اسم جز است . اين حكماء همچنان كه در كلمات بزرگانشان از قبيل : بوعلي و ملاصدرا مذكور است ، در مقام تقسيم حكمت نظري به سه قسم : الهي رياضي و طبيعي ، چنين گفته اند :

حكمت نظري ، يا بحث مي كند از اموري كه به حسب مفهوم و مصداق ، يعني هم به حسب خارج و هم به حسب ذهن ، و به تعبير ديگر هم به حسب واقع و هم به حسب حد و به عبارت ديگر : هم به حسب وجود و هم به حسب ماهيت ( مفهوم ) ، مشروط و نيازمند به ماده است ، يا به حسب مصداق و وجود و واقعيت نيازمند به ماده است ولي به حسب مفهوم و ذهن و حد ، بي نياز از ماده ء است ، و يا آن كه هم به حسب مصداق و هم به حسب مفهوم ، مستغني و بي نياز و غير مشروط به ماده است . اما قسم چهارم : كه شي ء به حسب مفهوم و ذهن ، مشروط و نيازمند به ماده است ، و به حسب مصداق و وجود خارجي بي نياز باشد ، عقلا متصور نيست . از اين روي مجموع اموري كه در علوم نظري از آنها بحث مي شود : يا مادي محضند يعني مصداقا و مفهوما مشروط به ماده هستند ، اينها را طبيعيات مي ناميم . و يا اين كه ذهنا و خارجا ( يعني ، مفهوما و مصداقا ) بي نياز و غير مشروط به ماده هستند . آنها را " الهيات " مي ناميم .

از نظر اين فلاسفه ، " الهي " ناميده شدن فلسفه اولي ، معني و اصطلاح خاصي است غير از معني و اصطلاحي كه مباحث خاص مربوط به خدا و صفات خدا بر طبق آن ، " الهيات " ناميده مي شوند ، لفظ الهيات در اين دو مورد به اشتراك لفظي اطلاق مي شود و لهذا مي گويند الهيات به معني اعم و الهيات به معني اخص . بديهي است كه اطلاق يك لفظ به دو معني كه يكي از ديگري اعم باشد جز به اشتراك لفظي نخواهد بود . اطلاق لفظ الهيات به مباحث الهيات بالمعني الاخص وجه روشني دارد ، مباحث اين فن همه مربوط به خدا و صفات خدا و عقول و بالاخره امور مجرد از ماده يعني امور مبرا و منزه و به اصطلاح " بشرط لا " از ماده است . اما اطلاق الهيات به مباحث فلسفه اولي به اعتبار ديگر است ، و آن اين است كه اين امور غير مشروط يعني " لابه شرط " از ماده است ، احيانا اگر گفته شد و كه فلسفه اولي درباره ء امور " مجرده " بحث مي كند باز همين معني مورد نظر است ، يعني امور غير مشروط به ماده ، نه امور مشروط به غير مادي بودن . وجود اين دو اصطلاح در كلمه " الهي " و هم در كلمه " مجرد " نبايد ما را به اشتباه بياندازد .

پس بنا بر آنچه گفته شد الهيات بالمعني الاعم را از آن جهت " الهيات " و يا " مجردات " و احيانا " ماوراء الطبيعه " مي ناميم كه حقايقي هستند مجرد از ماده - به معني غير مشروط به ماده - و به عبارت ديگر حقايقي هستند " لا بشرط از ماده " ، هم در حد و مفهوم و هم در وجود و مصداق ، از قبيل مفاهيم وجود و عدم ، و وحدت و كثرت ، و وجوب و امكان و امتناع ، و حدوث و قدم ، و علت و معلول ، و متناهي و نامتناهي و غيره .

. . ولي در ميان اموري كه در علم الهي درباره آن ها بحث مي شود پاره اي حقايق هستند ، كه اين حقايق ، " بشرط لا " ، از ماده مي باشند . بنابراين ، از نظر حكماي اسلامي ، تمام فلسفه اولي ، بحث درباره حقايق مجرده و ماوراء الطبيعي است ، ولي نه به معناي اين كه همه آنها ، بحث درباره حقايق مبري و منزه از ماديت است . بلكه به اين معني است كه همه آنها بحث درباره حقايقي است كه آن حقايق ، به حسب وجود خارجي و هم به حسب حد و مفهوم ، مخلوط و مشروط و نيازمند به ماديات نيست ، و فقط بخشي از آن ، درباره حقايق مبري و منزه از ماديت بحث مي كند . گذشته از تسميه و وجه تسميه ها ، به هر حال معلوم شد : موضوع آن علمي كه به نام فلسفه اولي و يا علم الهي و يا هر نام ديگر . . . خوانده مي شود ، " موجود بماهو موجود " است ، در اين علم منحصرا درباره ء خدا بحث نمي شود ، بلكه بخشي از اين علم ، درباره ء اثبات وجود خداست . و اين كه برخي گمان كرده اند : اين علم ، مساوي است با " فرض قبول وجود خداوند " ، فرض قبول وجود خداوند نيز ، مساوي است با " فرض قبول اين علم " ، صد در صد غلط است .

ممكن است كساني ، اين علم را به عنوان يك علم ، قبول داشته باشند ، ولي در مساله اثبات وجود خدا جانب منفي را بگيرند ، و هم ممكن است كساني وجود خداوند را قبول داشته باشند ، اما اين علم را به عنوان يك علم معتبر ، منكر باشند . عدم درك صحيح معناي لفظ " متا فيزيك " و وجه تسميه آن منشاء يك اشتباه جدي براي افراد زيادي از مترجمان و مفكران اروپائي گرديده است . آنها وقتي كه به نام قديمي اين علم يعني متا فيزيك برخوردند و پنداشتند كه واقعا معني اين كلمه " ماوراء الطبيعه " است و لهذا اين علم را علم مجردات و بحث در آن را بحث درباره اموري كه خارج از طبيعت وجود دارند تلقي كردند از اين رو انكار خدا و مجردات را مساوي با انكار اين علم ، و انكار اين علم ، و انكار اين علم را مساوي با انكار خدا دانستند .

مطلب ديگري كه در اين اشتباه تاثير داشته است اين است كه برخي گمان كرده اند كه موضوع اين علم " موجود مطلق " يعني نامحدود ، يعني خدا است ، و حال آنكه موضوع اين علم " مطلق موجود " است نه " موجود مطلق " ، يعني در اين علم بحث درباره ء موجود است از آن جهت كه موجود است ، نه از آن جهت كه موجود خاص است ، يعني نه از آن جهت كه مادي است يا مجرد ، جوهر است يا عرض ، متغير است يا ثابت ، و نه از هيچ جهت خاص ديگر موجودات از اين جهت كه موجودند احكام و آثار و تقسيماتي دارند كه قابل بررسي است و هيچ لزومي ندارد كه مابراي بررسي آن احكام و آثار و تقسيمات قبلا اصول الهي يا مادي را پذيرفته باشيم .

امور عامه

گفتيم كه قسمت عمده ء علم الهي را " امور عامه " تشكيل مي دهد و همين قسمت است كه پايه و مبناي قسمت دوم يعني الهيات بالمعني الاخص است . اكنون ببينيم " امور عامه " چيست ؟ البته تحقيق در امور عامه و اين كه اينها چگونه معاني و مفاهيمي هستند و اين كه سلسله معاني بسيطند نه مركب ، بديهي هستند نه نظري ، معقولند نه محسوس ، معقول ثانويند نه معقول اولي ، كلي هستند نه جزئي ( 1 ) و اين كه تعريف امور عامه چيست ؟ مسائلي است كه در خود امور عامه بايد آنها را بررسي كرد . ما در اين جا به مناسب بحث فقط يك جهت را مورد نظر قرار مي دهيم و آن عموم و شمول آنها است ، يعني عدم اختصاص آنها به مقوله خاص يا جنس خاص و يا نوع خاص و به همين جهت امور عامه ناميده مي شوند . توضيح اين كه صفات و احكامي كه ما به اشياء نسبت مي دهيم و براي آنها اثبات مي كنيم بر دو قسم است :

1- " صفات خاصه " : يعني صفاتي كه آن اشياء از اين جهت متصف به آنها هستند كه داراي تعين خاص و تعريف خاص مي باشند . مثلا صفت استقامت و انحناء براي خط ، و حركت و سكون براي جسم ، از اين جهت ثابت است كه خط كميت اتصالي جسماني است ، و جسم ، جوهر قابل ابعاد سه گانه است . به عبارت ديگر در درجه


1 - يعني تصوري كه انسان از اين امور دارد همواره به صورت كلي است نه صورت شخصي و جزئي .

/ 71