فلسفه علمي ! - شرح منظومه جلد 2
لطفا منتظر باشید ...
را كه قابل تحقيق تجربي نبود آنها را " فلسفه " خواندند . و از اين پس فلسفه و علم دو مفهوم جداگانه يافتند و در مقابل يكديگر قرار گرفتند . علم اعلي ، اخلاق ، منطق ، زيبائي شناسي ، سياست ، تحت عنوان " فلسفه " باقي ماند و اما علوم طبيعي عموما و همچنين رياضيات گرچه استدلالي است ولي چون قابل آزمايش عملي مي باشد تحت عنوان " علم " از آنها ياد شد . عليهذا كلمه فلسفه كه در گذشته عموم و شمول بيشتري داشت محدود ، و از آن تاريخ ديگر مجموع معارف بشري تحت عنوان فلسفه ياد نمي شود . در اين تحول دو جريان رخ داد يكي اين كه روش تحقيق در پاره اي از علوم و معارف بشري تغيير كرد و ديگر اين كه لغت فلسفه كه اصطلاح شده بود براي مجموع معارف عقلي و علمي بشر اصطلاح جديدتر و محدودتري پيدا كرد . در اين جا براي افراد زيادي اين اشتباه پيش آمده است و مرتبا تكرار مي شود كه علوم در سابق شعبه اي از فلسفه بود و فلسفه به منزله پدر علوم به شمار مي رفت و هر اندازه علوم رشد و تكامل يافتند مانند فرزنداني كه بالغ مي شوند و از تحت قيوميت پدر خارج مي شوند از تحت نفوذ و قيوميت فلسفه خارج شده مستقل گشتند ، اين عده گمان كرده اند كه واقعا يك نوع " تجزيه " صورت گرفته است و اين چيزها كه امروز علم ناميده مي شوند سابقا جزء فلسفه محسوب مي شده و امروز ديگر جزء فلسفه به شمار نمي روند و استقلال خويش را باز يافته اند . اين گمان ، بي اساس است اين اشخاص يك تغيير نام را با " تجزيه " اشتباه گرفته اند .
اينان پنداشته اند اين علوم در گذشته جزء يك علم و يك فن به شمار مي رفت و نام آن فن فلسفه بود و اين اشتباه محض است . در گذشته علومي كه تحت نام فلسفه ياد مي شدند علم واحد و فن واحد تلقي نمي شدند و ممكن نبود تلقي نمي شدند و ممكن نبود تلقي شوند ، چنين نبود كه فلسفه يك علم بزرگ به شمار آيد و همه علوم الهي و رياضي و طبيعي و حتي علوم عملي شعبه ها و بخش هاي آن يك علم به شمار آيد و تدريجا آن بخش ها و شعبه ها به صورت علوم مستقل درآيند . در قديم نيز استقلال هر يك از علوم رياضي و طبيعي و غيره محرز بود چيزي كه بود در قديم لغت فلسفه مرادف بالغت " معرفت " بود و در جديد مفهوم و معني مصطلح اين كلمه تغيير كرد ، ديگر اين كه در قديم همه علوم كم و بيش با يك متد و روش تحقيق مي شد و بعدا متدها و روشها تغيير كرد و به هر حال جدا شدن علوم از فلسفه معني ندارد ، اين درست مثل اين است كه فرض كنيم كلمه " تن " در طول تاريخ به معني انسان به كار برده شود و سپس اصطلاح تغيير كند و اين كلمه فقط در مورد قسمتي از بدن يعني از گردن به پائين استعمال شود ، آن گاه كسي گمان كند كه انسان تجزيه شده است و ميان سر و بدنش جدائي افتاده و سر انسان از تن او مستقل شده است .
و مثل اين است كه مثلا در يك زمان كلمه " فارس " را در مورد همه كشور ايران به كار برده باشند و بعد اين كلمه اختصاص يابد به يكي از استان ها ، آن گاه كسي گمان كند ايران تجزيه شده است و استان فارس از ايران جدا شده است . مسئله تمايز علوم و دسته بندي مسائل و اين كه آيا واقعا مسائل هر علمي يك پيوند و خويشاوندي نزديك نظير برادري و خواهري با يكديگر دارند و جزء يك خانواده به شمار مي روند و با مسائل علم ديگر گاهي پيوند فاميلي دارند و با مسائل علم ديگر بيگانه مطلق به شمار مي روند ، و يا چنين نيست و اين قرابت ها و پيوندها همه قراردادي است ؟ مسئله اي است كه در اين جا نمي توانيم وارد بحث آن شويم ( 1 ) . حكماء و فلاسفه از قديم متوجه اين روابط بوده و علوم را با توجه به همين روابط تقسيم بندي كرده اند .
و لهذا ممكن نيست كه علوم طبيعي را كه از موضوعاتي نظير معادن و گياه و حيوان و انسان بحث مي كنند داخل در علمي بدانند كه موضوع آن علم " موجود بما هو موجود است " .
فلسفه علمي !
يك عده از دانشمندان جديد يك باره هر سبك و روشي را غير از سبك و روش تجربي مردود شمردند و از اين رو آن قسمت از علوم را كه از دسترس تجربه خارج بود و هنوز تحت عنوان فلسفه باقي بود بي اعتبار دانستند . از نظر اين دسته هر چه هست علم است ، فلسفه وجود ندارد .
ولي بديهي است كه قناعت كردن به فرآورده هاي علوم طبعا بسياري از پرسشهاي انديشه بشري را بلا جواب مي گذارد . از اين رو برخي دانشمندان به فكر تدوين و تاسيس فلسفه اي افتادند كه از طرفي متكي به علوم باشد و از طرف ديگر پاسخگوي آن سلسله سئوالات كلي و عمومي باشد كه بشر پاسخ آن ها را از فلسفه مي خواهد . اين عده ء معتقد شدند كه ممكن است از مجموع مسائلي كه در علوم مختلف اثبات مي شود يك سلسله قاعده هاي كلي و عمومي استنباط نمود كه از قلمرو و هر يك از علوم وسيع تر