شرح منظومه جلد 2
لطفا منتظر باشید ...
و عمومي تر باشد و به اين ترتيب " فلسفه اي " به وجود آورد " علمي " ! ، يعني از طرفي رنگ فلسفه دارد زيرا مانند فلسفه الهي و علم اعلي ، كلي و عمومي است و از طرف ديگر علمي است زيرا متكي به مسائل اثبات شده علوم است ( 1 ) . هربارت سپنسر انگلسي فيلسوف معروف قرن نوزدهم از اين كسان است ( 2 ) . برخي ديگر فلسفه را مساوي فرضيه دانستند و هر قرضيه مادامي كه ثبوت علمي نيافته است و تجربه آن را تائيد نكرده و در حد فرضيه است " فلسفه " است و همين كه عمل و آزمايش آن را تائيد كرد " علم " است ( 3 ) . برخي ديگر فلسفه را محدود كردند به آن چيزها كه در قديم به آنها علوم عملي مي گفتند ، يعني علم چگونه زيستن . همين ها گفتند : " علم دانستن است و فلسفه ، حكمت و خردمندي است " ( 4 ) . حقيقت اين است كه آن چه به نام فلسفه علمي ناميده شده است نه مي تواند جواب گوي پرسش هاي فلسفي ذهن باشد و نه مي تواند تنها با اتكاء به علوم بدون دخالت اصولي ديگر خارج از حوزه ء علوم روي پاي خود به ايستد . فرضيه هاي علوم را فلسفه ناميدن و همچنين فلسفه را محدود كردن به حكمت عملي فقط توجيهي است براي اين كه لغت فلسفه مورد استفاده قرار گيرد . هيچ يك از اين ها پاسخ گوي نياز فلسفي بشر نيست . در اين جا طبعا اين پرسش پيش مي آيد كه علت اين همه اعراض و