سخنرانى - صحیفه امام جلد 17

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صحیفه امام - جلد 17

مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخنرانى

زمان:

صبح 21 تير 1362 / 1 شوال 1403

مکان:

تهران، حسينيه جماران

موضوع:

تهذيب نفوس و توجه به معنويات

مناسبت:

عيد سعيد فطر

بسم اللّه الرحمن الرحيمحضار: مسئولين جمهورى اسلامى و مقامات لشکرى و کشورى(1) و اقشار مختلف مردم غايت کمال، ادراک عجز از عبادت خداوند متقابلا اين عيد سعيد را به همه آقايانى که حاضر هستند و به همه ملتهاى مظلوم جهان تبريک عرض مى کنم.

من بعيد نمى دانم که بعد از ماه مبارک که مسلمين به ضيافةاللّه دعوت شده اند و دوره ضيافت را گذراندند، عيد براى همين مسئله باشد، براى ضيافةاللّه باشد.

از سيدابن طاووس
- رضوان اللّه عليه
- نقل شده است که ايشان روز بلوغشان که اجازه يافتند به محضر خداى تبارک و تعالى عبادت کنند، جشن گرفتند.

و ما اگر نبود امر خداى تبارک و تعالى نمى دانم که چطور به خودمان جرئت مى داديم که مدح کنيم خدا را، ستايش کنيم.

شما ملاحظه بفرماييد که نماز که در راس همه عبادات واقع است، وضع نماز چطور است، با تکبير شروع مى شود و بعد هم با سه دفعه تکبير به آخر مى رسد، و محتواى نماز هم تکبير است و تسبيح است و تحميد.

اين براى اين است که شايد به ما بفهماند، به همه بشر بفهماند که در همان اولى که مى خواهيد در بزرگترين عبادات خدا واقع بشويد، وارد بشويد، توجه کنيد که خداى تبارک و تعالى، اکبر از اين است که شما عبادتش بکنيد.

در هر بندى از بندها يا تسبيح شده يا تکبير.

تسبيح براى اين است که خدا منزه تر است از اينکه شما او را عبادت کنيد، در عين حالى که تحميد مى کنيد و اجازه تحميد داده است مع ذلک تسبيح مى کند او را و تکبير مى کند او را.

وارد نماز مى شويد تکبير مى گوييد، وارد حمد مى شويد، حمد را مختص به خدا مى دانيد، و ادراک اين مطلب و ذوق اين مطلب که حمد مختص به خداست، گمان نکنم که براى کسى جز اينکه خدا مقرر فرموده است، واضح شده باشد که اصل تحميد براى غيرخدا واقع نمى شود.

حتى شما که از يک گل تعريف مى کنيد، از يک سيب تمجيد مى کنيد، اين تمجيد خداست، سيب خودش چيزى نيست.

و شما که از يک انسان کامل تعريف مى کنيد اين حمد خداست.

انسان چيزى نيست حتى انبيا.

غايت کمال انسانها بر اين بوده است که بفهمند عاجزند، ادراک کنند که عاجزند که عبادت خدا بکنند.

آن که در راس سلسله انبيا و اوليا بوده است اقرار مى کند که ما نشناختيم تو را

- و صحيح هم هست

- و عبادت هم نکرديم(2)

- آن هم صحيح است

- براى اينکه ، عبادت فرع معرفت است.

اين معرفت به حد انسانى است، آن قدرى که حد انسانيت است اينها معرفت دارند و بزرگترينشان هم پيغمبر اکرم است.

اما معرفت اللّه زايد بر اين مقدار است که حد انسانى باشد، او خودش فقط مى تواند بفهمد، بشناسد خود را و خود تحميد کند خود را.

و اگر اجازه نبود که انسان وارد بشود در عبادات، همه عبادات، انسان خجالت مى کشيد که بايستد در مقابل خدا و بخواهد در مقابل خدا او را تمجيد کند.

انسان کوچکتر از اين است که بايستد در مقابل خدا و خدا را تحميد کند، تمجيد کند، اين ادعاست.

تحميد و تمجيد، ادعاى اين است که من شناختم، و انسان عاجز است از اينکه بشناسد، لکن چاره نيست چون خود گفته است، خود او امر فرموده است، و چون او امر فرموده است، همه بايد اطاعت کنند، ولو آنکه قاصر هستند از اينکه تحميد کنند خدا را، تنزيه کنند خدا را.

هرجا تکبير آمده ، دنبالش تنزيه هم در نماز اينطور است، سبحان اللّه مى گويد بعد اللّه اکبر.

اول تنزيه مى کند خدا را، بعد تحميد مى کند، بعد تکبير مى کند، که حمد خدا در بين يک تنزيه و يک تکبير واقع مى شود.

مى خواهيد رکوع برويد تکبير مى کنيد، تکبير مى گوييد.

از رکوع برمى خيزيد تکبير مى گوييد، در رکوع تنزيه مى کنيد.

وقتى وارد به سجود مى خواهيد بشويد باز تکبير مى گوييد، در سجود تنزيه مى کنيد، بعد از سجود تکبير مى گوييد، باز تکبير مى گوييد و وارد سجود مى شويد و تنزيه مى کنيد، همه اش براى اين است که بفهماند که مسئله بالاتر از اين مسائل است.

منزه است از اينکه تو تکبير کنى، تکبير مى گوييد، تنزيه مى کند او را از اينکه تکبير بگوييد برايش.

تنزيه مى کنيد، تکبير مى کند او را که تنزيه اش کنيد.

نماز وضعش اينطورى است و عبادات ديگر.

و اگر نبود امر خدا و لزوم اطاعت از امر خدا، بايد بگويم انسان، آن که حظ ضعيفى از معرفت دارد، جرئت به اينکه بايستد و عبادت کند خدا را نداشت.

لکن او جرئت داده است.

تنزل معارف و حقايق براى فهم بيشتر همان طورى که متنزل کرده است همه معارف را تا رسانده است به اينجا، قرآن را نازلش کرده ، پشت ستارهايى ، استارى(3) پشت سر هم هى وارد کرده ، نازل کرده ، نازل کرده تا رسانده اش به يک الفاظى که موافق با فهم بشر باشد، و آن هم اين الفاظ باز موافق با فهم بشر نيست.

همان اولى که شروع مى کند قرآن به فاتحة الکتاب، همان اول که حمد را مختص به او مى کند، همان اول به انسان مى فهماند که عاجزى از اينکه بفهمى .

همه محامد مال اوست، کسى لايق حمد نيست، کسى تحميد نمى شود.

اصلش بعضى عقيده دارند که وقضى ربک اءلا تعبدوا الا اياه (4) قضاى تکوينى است، قضاى خداست بر اينکه غير خدا عبادت نشود.

گمان مى کنند بت را سجده مى کنند، گمان مى کنند انسان را مدح مى کنند، گمان مى کنند که خورشيد را مدح مى کنند.

همه مدحها از اوست، همه هم مدح او مى کنند و خود نمى فهمند.

و گرفتاريهاى انسان در آن عالم هم براى همين نفهمى است، براى همين ستارى است که بين انسان و حقايق هست.

و اگر انسان يک قدرى نظر کند ولو به همين عالم مادى، به همين دستگاهى که در عالم ماده هست، تا آناندازه اى که انسان دستش به آن رسيده است و آن قدرى که دست نرسيده است، ميلياردهااندازه هست که دستش به او نرسيده .

لسان قرآن را ببينيد که زينا السماء الدنيا بزينة الکواکب(5) بعکس هيات بطلميوس(6)، سماء دنيا، يعنى همين کهکشانى هم که شما مى بينيد، همه اينها آسمان پايين است، سماء دنيا است.

آن پايينترها، آسمانها و اين کهکشانها آن قدرى اش که پيدا شده است يعنى زينت شده است، آنها داراى ميليونها شمس و بالاتر است، و فوق اينها ميلياردها کهکشان، و ميلياردها چيز و ماورا آنها هم خدا مى داند.

اين عالم ماده است که تاکنون بشر دستش به آن نرسيده ، نه در طرف اوجش، نه در طرف حضيضش، راجع به ذرات، آن مقدار کمى که دستش رسيده آن است که با اين آلات مى تواند ذرات کوچک را ببيند، اما آن کوچکترها را ديگر باز نفهميده است.

ظهور ضعف انسان در خود نمايى و مقام پرستى و انسان چقدر ضعيف است که خيال مى کند در اين دنياکه هست و در اين شهر که هست و در اين کشور که هست حالا بايد خودنمايى کند.

چقدر انسان بايد جاهل باشد که اين چيزها را مقام بداند، و چقدر ضعيف النفس باشد که اين حکومت را، حکومتها را يک مقام بداند.

و اين مقامات، چه مقامات روحانى، چه مقامات غير روحانى، آنهايى که داراى مقامها بودند، آنها وقتى که ما ادعيه شان را ملاحظه مى کنيم مى بينيم که بيشتر از ما عجز دارند، براى اينکه آنها فهميده اند.

شما وقتى دعاى کميل را بخوانيد، مناجات شعبانيه را بخوانيد و ادعيه ديگرى که وارد شده است از معصومين
- عليهم السلام
- مطالعه کنيد، مى بينيد که لسان آنها غيرلسان معمولى ماهاست که چنانچه يک مسئله فقهى را بدانيم خيال مى کنيم کارى شده است، اگر يک کشورى را در تحت سلطه بياوريم خيال کنيم يک مطلبى شده است، اگر يک مقام معنوى را به دست بياوريم خيال کنيم به مقامى رسيده ايم.

آنهايى که به آن مقامهايى که دست ديگران از آن کوتاه است رسيده اند، وقتى انسان گفتارشان را ملاحظه مى کند مى بيند که از سر تا ته اش عجز مى ريزد، عاجزند و بايد هم باشند.

نرسيده اند و هرگز نخواهند رسيد لکن ملزميم که دعا بکنيم، امر کرده است دعا بکنيم، امر کرده است تحميد بکنيم، امر کرده است تسبيح بکنيد.

امر کرده است نماز بخوانيد.

بعثت انبيا، تجلى معنويات و رهايى انسان از اسارت انبيا هم که مبعوث شدند، براى اين مبعوث شدند که معنويات مردم را و آن استعدادها را شکوفا کنند که در آن استعدادها بفهمند به اينکه چيزى نيستيم، و علاوه بر آن، مردم را، ضعفا را از تحت سلطه استکبار بيرون بياورند.

از اول انبيا اين دو شغل را داشته اند، شغل معنوى که مردم را از اسارت نفس خارج کنند، از اسارت خودش خارج کنند

- که شيطان بزرگ است

- و مردم و ضعفا را از گير ستمگران نجات بدهند، اين دو شغل، شغل انبياست.

وقتى انسان حضرت موسى را، حضرت ابراهيم را ملاحظه مى کند، و چيزهايى که از اينها در قرآن نقل شده است، مى بيند که اينها همين دو سمت را داشتند، يکى دعوت مردم به توحيد و يکى نجات بيچاره ها از تحت ستم.

اگر در تعليمات حضرت عيسى

- سلام اللّه عليه

- در اين امر کم است حضرت عيسى کم عمر کرد و کم تماس پيدا کرد با مردم، والا شيوه او هم همان شيوه حضرت موسى است و همه انبيا.

و بالاترين آنها که رسول خدا

- صلى اللّه عليه وآله وسلم

- است اين دو شيوه را به عيان در قرآن و سنت در عمل خود رسول اللّه مى بينيم.

قرآن دعوت به معنويات تا حدى که بشر مى تواند به او برسد و فوق او کرده و بعد هم اقامه عدل.

پيغمبر هم و ساير کسانى که لسان وحى بودند، آنها هم اين دو رويه را داشتند.

خود پيغمبر هم عملش اينطور بود، تا آن روزى که حکومت تشکيل نداده بود، معنويات را تقويت مى کرد.

به مجرد اينکه توانست حکومت تشکيل بدهد علاوه بر معنويات اقامه عدل کرد، حکومت تشکيل داد و اين مستمندان را از زير بار ستمگران تا آن قدر که اقتضا داشت وقت، نجات داد.

و اين سيره مستمره انبيا، بايد کسانى که خودشان را تابع انبيا مى دانند اين سيره مستمره باقى باشد.

هم جهات معنوى که اشخاصى که با معنويات آشنا هستند، آنها بايد تقويت بکنند و همه مردم را، خود مردم هم همين طور، جهات معنويات را تقويت بکنند و هم آن مسئله دوم که اقامه عدل است.

حکومت اسلام بايد اقامه عدل بکند، در عين حالى که معنويات را تصحيح مى کند و ترويج مى کند.

و ما اگر تابع اسلام هستيم و تابع انبيا هستيم اين سيره مستمره انبيا بوده است، و اگر تا ابد هم فرض کنيد انبيا بيايند باز همين است، باز جهات معنوى بشر تا آناندازه اى که بشر لايق است، و ادامه اقامه عدل در بين بشر و کوتاه کردن دست ستمکاران، و ما بايد اين دو امر راتقويت کنيم.

تقويت دولت اسلامى جهت اقامه عدل ما بايد دولت اسلامى را، همه مردم، همه انسانها دولت اسلامى را تقويت کنند تا بتواند اقامه عدل بکند، و دولت بايد جهات معنوى را هم در نظر بگيرد، يعنى چون تابع اسلام است بايد روى رويه اسلام باشد.

روى رويه اسلام به همان دو معنا، به همان دو راهى که اسلام دارد، حفظ معنويات و تقويت معنويات مردم و اقامه عدل بينشان و نجات دادن مظلومان از دست ظالمان.

حالا اين فرق نمى کند چه مظلومانى باشند که از دولتها ظلم مى کشند يا مظلومانى باشند که از اربابها ظلم مى کشند.

اسلام براى اين دو جهت آمده است و ما تابع اسلاميم، و بايد اين دوجهت را حفظ کنيم.

مقررات اسلامى را به حد اعلاى خودش، که اگر مقررات اسلامى به حد اعلاى خودش حفظ بشود، اين دو مقصد که مقصد همه انبيا است تحقق پيدا مى کند، مقصد روحانيت مردم و مقصد اقامه عدل در بين جامعه .

و بايد از آن کسى که در راس واقع هست تا آن اشخاصى که قواى ثلاثه را تشکيل مى دهند، و چه آن اشخاصى که در خارج از اينها هستند لکن تعهد به اسلام دارند، بايد اينها همه با هم اين بار را بردارند، اختلاف بين شان نبايد باشد.

مقصد واحد است و همه بايد در اين مقصد واحد شرکت کنند.

ملت بايد در اين مقصد شرکت کند، دولت بايد در اين مقصد شرکت کند، مجلس و قوه قضائيه ، در اين مقصد بايد همه شرکت کنند، علماى بلاد هر جا هستند در اين مقصد بايد شرکت کنند.

جاه طلبى نتيجه مهذب نشدن نفوس مقصد اين است که اسلام جريان پيدا بکند، مقصد اين نيست که من اجرايش کنم.

از چيزهايى که انسان مبتلا به آن هست اين شيطنتهاى باطنى که انسان به آن مبتلا هست اين است که ، دلش مى خواهد خودش متصدى امر باشد.

جريان امر اگر به دست ديگرى بهتر واقع بشود، اين ناراحت است، مى گويد من خوب است باشم.

اين از شيطنتهاى باطنى انسان است.

انسان به صورت مقدس مابى طرحش مى کند، من مى خواهم به اين ثواب برسم.

اگر حساب کند پيش خودش که همان ثواب را، بالاترش را به شما مى دهند، و شما کمک کنيد به اين کسى که متصدى است و از شما بهتر مى تواند، راضى نمى شويد.

مسئله اين نيست که ثواب مى خواهم، مسئله اين است که دنيا مى خواهم.

اختلاف اگر بين افراد پيدا مى شود، جستجو کنند در باطن ذات خودشان ببينند که مسئله ، مسئله مصلحت اسلام و مصلحت مسلمين است يا مسئله ، مسئله مصلحت خودش هست? پاى نفس در کار است يا خدا در کار است? اگر يک کسى يک مطلبى را بهتر از من مى تواند انجام بدهد، آيا من خوشحالم به اينکه او متصدى امر بشود يا من ناراحتم? اگر يک وزير بتواند بهتر کار وزير ديگرى را انجام بدهد و کمک کند به او، آيا نفس او اجازه به او مى دهد? اگر براى خداست اجازه بايد بدهد.

اگر براى خداست نبايد بين قشرهاى مختلف اختلافى واقع بشود، و بحمداللّه نيست اختلاف، انشاءاللّه.

ما بايد يد واحده باشيم، همان که تعبير اسلام است، يد واحده باشيم على من سوى.(7) يد واحده دوتا هم نه ، يک دست، يک کار بکنيم، باز اگر دو تا دست گفته بود، اين دست، گاهى يک کارى موافق او نمى کند.

/ 206