عباس کوثری، جواد محدثی، محمود مهدی پور، رضا استادی، محمد خردمند، احمد مبلغی، سید محمود مدنی بجستانی، محمد صادق نجمی، احمد زمانی، سید عباس رفیعی پور علوی
هشام بن عبدالملك از ارتباط تنگاتنگ ميان امام و مردم بيم داشت و آن چشمه هدايت را تهديد جدى براى خلافت خاندان اموى مى دانست، لذا آن حضرت را پس از دستگيرى به دمشق منتقل كرد و زير نظر شديد مأموران قرار داد. ابوبكر حضرمى گويد: «هنگامى كه ابو جعفر(عليهما السلام) به شام برده شد، براى ديدار با هشام به خانه او رفتم، قبل از آنكه امام وارد شود، هشام به يارانش گفت: هنگامى كه من از سرزنش محمد بن على(عليهما السلام) دست كشيدم شما او را به باد سرزنش بگيريد. سپس دستور داد تا امام را وارد كنند. هنگامى كه ابوجعفر(عليهما السلام) وارد شد با اشاره دست به يكايك حاضران سلام كرد و نشست. هشام از اينكه امام به هنگام سلام او را خليفه نخوانده و بدون اجازه او نشسته است، بسيار خشمگين شد. آنگاه به توهين و توبيخ امام پرداخت و حاضران يكى پس از ديگرى به حضرت بى احترامى كردند. پس از آنكه همه ساكت شدند، امام(438) برخاست و فرمود: در زندان با زندانيان به گفتگو پرداخت و پس از چندى آنان شيفته حضرت شدند، هشامكه نقشه خود را ناكام يافت امام را روانه مدينه ساخت(440) و آنگاه ايشان را بهوسيله زهر مسموم كرد و به شهادت رساند. موّرخان تاريخ شهادت امام باقر(عليه السلام) را 7 ذى الحجه سال 114 هـ . ق . دانسته اند.
درس هجدهم
سيره عملى امام باقر
(عليه السلام) محمّد الله اكبرى
شمايل
نام شريفش «محمد»، كنيه اش «ابوجعفر» و لقبش «باقر» بود.(442) از آن روى باقر ناميده شد كه شكافنده علم، پرچمدار دانش و آشكار كننده گنج هاى نهان علوم و معارف بود. متمايل بود،(465) چون خشمگين مى شد، خشمگينانه به آسمان مى نگريست، چنانكه بيننده خشم را در چهره اش مى ديد.
اوصاف
مسلمانان در هر مسأله اى در مى ماندند، به گنجينه دانش وى روى مى آوردند.دانشمندان بزرگ در نزد وى چون كودكى دانش آموز در نزد معلّم بودند. «جابر بن عبدالله انصارى» آخرين بازمانده ياران پيامبر، در مجلس درسش حاضر مى شد و علم مى آموخت.(472) ارباب مذاهب و جويندگان دانش، پرسش هاى مشكل خود را از حضرتش مى پرسيدند.
عبادت
امام صادق(عليه السلام)(477) فرمود: پدرم در مناجات شبانه اش مى گفت: «خدايا! فرمانم دادى نبردم، نَهْيَمْ كردى اطاعت نكردم، اكنون بنده ات نزد تو آمده و عذرى ندارم.» آنگاه كه به سفرحج مى رفت، چون به حرم مى رسيد، غسل مى كرد. كفش هايش را در دست مى گرفت و مسافتى را پياده مى رفت.(479) و چون وارد مسجد الحرام مى شد، به كعبهنگاه مى كرد و با صداى بلند مى گريست. حتى در شب وفاتش، مناجات شبانه اش را ترك نكرد.(480) چون غمگين مى شد، زنان و كودكان را جمع مى كرد، او دعا مى كرد و آنها آمين مى گفتند.
مهابت و شجاعت
علم، تقوا، زهد و پارسايى اش چنان عظمت، جلالت و ابّهتى به وى داده بود كه كسى نمى توانست او را سير نگاه كند.(482) و دانشمندان بزرگ; از جمله «حكم بن عُتَيْبه» با همه عظمت و بزرگى شان، در نزد او كودكى دانش آموز مى نمودند. يكى از همراهان هشام بن عبدالملك خليفه اموى، به هنگام حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را ديد، تصميم گرفت با طرح سؤالى او را شرمنده كند و چون به نزد آن گرامى رسيد و چشمش به او افتاد، تنش لرزيد، رنگش پريد و زبانش بند آمد. يا آنكه در ميان مردم همانند يكى از آنها بود و از متواضع ترين مردم به شمار مى آمد، ولى در مقابل ستمكاران شجاعانه مى ايستاد واز حق وحقيقت دفاع مى كرد. آنگاه كه خليفهاموى، هشام بن عبدالملك آن حضرت را به دمشق احضار كرده بود، در مجلسى كه تمام سران اموى گرد آمده بودند، ابتدا هشام و سپس ديگر سران بنى اميه آن حضرت را سرزنش كردند. او مردانه به پا خاست و از اسلام و اهل بيت پيامبر دفاع كرد، به گونه اى كه هشام از سخن آن حضرت، كه امويان را غاصب حقوق اهل بيت معرفى مى كرد، به اندازه اى خشمگين شد كه فرمان داد امام را زندانى كنند.(485) در مجلسى ديگر در نزد هشام، در حالى كه در كنار او و بر تخت وى نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانيت خانواده خود را اثبات كرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد كه صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت. حتى در شب وفاتش، مناجات شبانه اش را ترك نكرد. هرگاه غمگين مى شد، زنان و كودكان را پيرامون خود گرد مى آورد و دعا مى كرد و آنها آمين مى گفتند.
رفتار با ياران و ديگر مردم
آن بزرگوار، يارانش را به همدردى و برادرى و نيز يارى مسلمانان سفارش مى كرد و مى فرمود: «دوست داشتنى ترين كارها نزد خدا اين است كه مسلمانى، شكم مسلمانى را سير كند، غمش را بزدايد و دَينش را ادا كند.» و در باز كردن بار و بنه اش به او يارى مى داد.(490) در تشييع جنازه مردمِ عادى شركتمى كرد،(491) لغزشهاى ياران را ناديده مى گرفت(492) و مى فرمود:از تحقير مسلمانان نهى مى كرد و به غلامان و كنيزانش مى فرمود:«فقيران را فقيرنناميد وآنها رابااين نام نخوانيد، بلكه آنان رابه بهترين نامهايشان صدا بزنيد.»در اصلاح جامعه و جلوگيرى از فساد و تنبيه بدكاران تلاش مى كرد، آنگاه كه از دزدىِ افرادى آگاه شد به غلامانش دستور داد، آنها را گرفتند و به والى مدينه تحويل دادند و اموال دزديده شده را، خود به صاحبان آنها برگرداند.(495) ياران و همراهان را غذا مى داد و چون كمى از آنان فاصله مى گرفت در برخورد مجدد با آنان چنان احوال پرسى مى كرد كه گويا مدتها آنها را نديده است.
آراستگى ظاهر
غذا خوردن
غذا را با «بسم الله...» آغاز و با «الحمدلله...» پايان مى برد، و آنچه كه در اطراف سفره ريخته مى شد، اگر در خانه بود، برمى داشت و اگر در بيابان بود براى پرندگان وا مى نهاد.
ميهمانى دادن
غذا دادن به مؤمنان، بهويژه شيعيان را بسيار مهم مى شمرد(504) و به ياران خود سفارش مى كرد كه: دوستان و هم كيشان خود را ميهمان كنند و غذا بدهند.(505) مى فرمود:«كمك به خانواده يك مسلمان و سير كردن شكمشان و بى نياز كردن آنها از مردم، برايم از هفتاد حج بهتر است.»بود. ميهمان زياد به خانه مى برد. به ميهمانان غذاى لذيذ مى داد(508) اجازه نمى داد ميهمانشكار كند.
تجارت و كار
يارانش را به كار و كسب تشويق مى كرد. از شغل آنها مى پرسيد; اگر بيكار بودند سفارش بسيار مى كرد كه به كارى مشغول شوند(510) و مى فرمود:«من كسى را كه كار و كاسبى را رها كرده و به پشت بخوابد و بگويد; خدايا! روزى ام ده،دشمن دارم.»به يكى از يارانش كه بيكار بود فرمود:«مغازه اى بگير، جلويش را جاروب كن و آب بپاش، بساطى در آن بگستر، چون چنين كنى وظيفه ات را انجام داده اى!»به يارانش سفارش مى كرد كه اگر آب يا زمينى را مى فروشند حتماً با پول آن آب و زمين بخرند.(513) آن گرامى، تنها سفارش به كار نمى كرد، بلكه خود نيز به باغ ومزرعه خويش مى رفت و حتى در هواى گرم تابستان، عرق ريزان كار مى كرد. آنحضرت مى فرمود: «دنيا چه ياور خوبى براى طلب آخرت است!» و غلامان خويش را كه به كارى وامى داشت بر آنها سخت نمى گرفت و آنها را در انجام كار آزاد مى گذاشت;اگر كارشان سنگين و مشكل بود، خود نيز به آنها كمك مى كرد و مى فرمود:«هرگاه غلامان خود را به كار مى گيريد و كار بر آنان سخت است، خودتان نيز با آنان كاركنيد.»
سخاوت و بخشش
مگر آنكه غذايش مى داد، لباس نيكويش مى پوشاند و مبلغى پول به او مى بخشيد. بخشش او به حدى بود كه مورد اعتراض نزديكان قرار مى گرفت.(518) آن حضرت ياور بيچارگان، يار درماندگان و دستگيرِ راه ماندگان بود. هرگاه شيعيانش از شهرهاى ديگر به ديدارش مى رفتند، زاد و توشه راه و لباس و جايزه شان مى داد و مى فرمود: «پيش از آنكه ملاقاتم كنيد اينها برايتان آماده شده بود.» و از مرگ بد پيشگيرى مى كند.»(525) پيوسته يارانش را به همدرى و دستگيرى يكديگر سفارش مى كرد و مى فرمود:«چه بد برادرى است برادرى كه چون غنى باشى همراهت باشد و چون فقير شوى تو را تنها بگذارد.»و مى فرمود: «برادرى آنگاه كامل است كه يكى از شما دست در جيب رفيقش كند و هرچه مى خواهد برگيرد.»