درس بيست و ششم - ره توشه حج نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ره توشه حج - نسخه متنی

عباس کوثری، جواد محدثی، محمود مهدی پور، رضا استادی، محمد خردمند، احمد مبلغی، سید محمود مدنی بجستانی، محمد صادق نجمی، احمد زمانی، سید عباس رفیعی پور علوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جريان خواستگارى «فاطمه»، همسر عبدالمطلب، از آمنه و آنچه در اين مجلس به وقوع پيوست حيا و ادب اين دختر برگزيده عرب را نشان مى دهد: زمانى كه همسر عبدالمطلب به منزل وهب بن عبد مناف آمد، آمنه در مقابل او ايستاد. خوش آمد گفت و مقدمش را گرامى داشت. وقتى فاطمه نيكى هاى آمنه را ديد، به مادرش گفت:«من پيشتر آمنه را ديده بودم، فكر نمى كردم چنين با حسن و كمال باشد.»سپس با آمنه گفتگو كرد و او را فصيح ترين زن مكه يافت. آنگاه از جاى برخاست، نزد عبدالله شتافت و گفت:«فرزندم! در ميان دختران عرب مانند او نديدم. من او را مى پسندم....»

ج) فرزانگى و فرهيختگى (عاقله)

فهيم بودن از صفات و ويژگيهاى اولياى الهى است. عبدالمطلب آمنه را با كلمه عاقله ستوده است. آمنه عقيله عـرب، در فهـم و كمال بى نظيـر بـود. سخن اين بانـوى بـزرگ در هنگـام مرگ، نشان دهنده ميـزان خرد و درك اوست. او به فرزنـدش حضرت محمـد(صلى الله عليه وآله)مى گويد: «هر زنـده اى مى ميـرد، هر تازه اى كهنه مى شـود، هر گروهى فانى مى شـود و من مى ميرم; اما ياد من هميشـه هسـت. من خير به جاى گذاشتـم و مولود مطهـرى ]چون تو[ زادم.»

د) فصاحت و بلاغت (اديبه)

از ديگر صفات دختر شايسته مكه، شيرينى بيان و گويايى كلام اوست. اشعار زيبايى كه از او به جاى مانده، گواه درستى اين سخن است. او خطاب به فرزندش حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) چنين سرود:




  • صَحَّ ما ابصرتُ في المنام
    من عند ذي الجلال و الإكرام
    تُبْعثُ بالتحقيق والإسلام
    فالله انهاك عن الأصنام
    ان لا تواليها مع الأقوامَ



  • اِن فَاَنْتَ مبعوثٌ على الأنام
    تبعث في الحِلّ وَفي الحرام
    دين ابيك البرّ ابراهام
    ان لا تواليها مع الأقوامَ
    ان لا تواليها مع الأقوامَ



معناى شعر به اختصار چنين است: اگر خوابى كه ديدم درست باشد، تو بر مردم مبعوث خواهى شد. از طرف خداوندى كه داراى جلال و اكرام است. براى بيان حلال و حرام مبعوث مى شوى. براى حق گويى و اسلام كه دين پدرت ابراهيم است، برانگيخته مى شوى. پس خداوند تو را از پرستش بتها و پيروى خويشان باز داشت. هـ ) پاكى و طهارت (طاهره، مطهره، عفيفه) پاكى و طهارت آمنه بر اهل مكه پوشيده نبود. اين طهارت به مناسبت هاى مختلف در سخنان واشعار عرب مطرح شده است. در توصيف اين بانوى كريمه چنين نوشته اند:«إنّها كانت وجهُها كفلقة القمر المضيئة و كانت مِنْ أحسن النّساء جمالا وكمالا وافضلهنَّ حَسَباً ونَسَباً».«به درستى كه (آمنه) چهره اش مثل ماه نورانى بود. در زيبايى و كمال از بهترين زنان به شمار مى آمد و از نظر صفات و دودمان نيز از بهترين ها بود. او، هم پاكيزگى ظاهرى داشت و هم پاكى معنوى.(عفت)»

ازدواج آمنه

در اين ازدواج آسمانى چند مسأله مهم بايد مورد توجه قرار گيرد: 1 ـ انتخاب و معيارهاى انتخاب از سوى خانواده «عبدالله». به نظر مى رسد معيارهاى عبدالمطلب و همسرش در انتخاب همسرى شايسته براى «ماهِ» مكه ـ عبدالله ـ در دو بعد خلاصه مى شد; «اصالت خاندان» و «ويژگيهاى فردى». معيارهاى خانواده آمنه نيز بر اساس ماديات نبود بلكه به كمال وعظمت روحى و معنوى خانواده عبدالله توجه داشتند. 2 ـ ميزان مهريه به گواهى تاريخ، پدر آمنه پس از مراسم خواستگارى، به عبدالمطلب گفت: «دخترم هديه اى است به فرزند شما; هيچ مهرى نمى خواهيم.» عبدالمطلب گفت: «خداوند تو را جزاى خير دهد، دختر بايد مهر داشته باشد و كسانى از بستگان ما نيز بايد ميان ما گواه باشند.» «مهريه» يك ارزش معنوى نيست و بسيارىِ آن نمى تواند نشان دهنده جايگاه معنوى و اجتماعى فرد باشد. در فرهنگ اهل بيت(عليهم السلام) كمىِ مهريه نشان دهنده برترى دختر است. به هر حال اين ازدواج، بى آنكه با مشكلاتى چون مهريه و جهيزيه روبه رو شود، تحقق يافت. و مقدمات ميلاد محمد(صلى الله عليه وآله) فراهم شد.

آمنه در آينه مادرى

هنوز نخستين فرزند آمنه پاى به گيتى ننهاده بود كه خبر فوت همسر مهربانش او را در اندوه فرو برد. لطف الهى، بردبارى، اشعارى كه در سوگ همسر مى سرايد و رؤياهاى دوران باردارى و فرزندى كه پيش از تولد با او سخن مى گويد، تنها سرمايه هاى اين زن پاكدامن به شمار مى آيد; سرمايه هايى كه در سايه آن فرزندش را به دنيا مى آورد. شايد از اين جهت است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز مانند حضرت مسيح(عليه السلام) به نام مادر بزرگوارش مى خواندند. «جارود» هنگامى كه از نزد رسول خدا برمى گردد، خطاب به قبيله اش چنين مى سرايد:اَتَيتُكَ يابن آمنة الرّسولا لِكيَ بكَ اهتدى النهج السبيلا«اى پسر آمنه، اى رسول، آمدم سوى تو تا به وسيله تو به راه راست هدايت شوم.»

درس بيست و ششم

بعضى از آداب حجّ ملاّ احمد نراقى

بدان كه: حجّ، اعظم اركان دين و عمده چيزهايى است كه آدمى را به حضرت ربّ العالمين نزديك مى سازد. و آن اهمّ تكليفات الهيّه و اصعب عبادات بدنيّه است. تارك آن از خيل يهود و نصارى محسوب، و از بهشت برين محجوب است. و اخبار در فضيلت آن، و ذمّ تارك آن مشهور، و در كتب اخبار، مسطور است. و شرايط و آداب ظاهريّه آن وظيفه علم فقه و در آن علم شريف مذكور. و در اينجا در چند فصل اشاره به بعضى از اسرار خفيّه و آداب باطنيّه آن مى نماييم. فصل اوّل: بعضى از اسرار آداب باطنيّه حجّ بدان كه: غرض اصلى از خلقت انسان، شناختن خدا و وصول به مرتبه محبّت و انس به او است. و آن موقوف است بر صفاى نفس و تجرّد آن. پس هر چه نفس انسانى صاف تر و تجرّد آن بيشتر شد انس و محبّت او به خدا بيشتر مى شود. و حصول صفاى نفس و تجرّد آن موقوف است بر دورى از شهوات طبيعيّه و بازداشتن آن از لذّات شهويّه و ترك متاع و زخارف دنيويّه و صرف جوارح و اعضا به جهت خدا در اعمال شاقّه و مداومت به ياد خدا و متوجّه ساختن دل به او. از اين جهت خداى ـ تعالى ـ قرار عباداتى را فرمود كه متضمّن اين امور هستند; زيرا بعضى از عبادات، بذل مال است در راه خدا كه باعث دل كندگى از متاع دنيوى مى گردد; چون: زكات و خمس و صدقات. و بعضى متضمّن ترك شهوات و لذّات است; چون: روزه. و بعضى ديگر مشتمل بر ياد خدا و متوجّه ساختن دل به او و صرف كردن اعضا در عبادت او است; چون: نماز. و از ميان عبادات، حجّ مشتمل بر همه اين امور است با زيادتى; زيرا در آن است ترك وطن و مشقّت بدن و بذل مال و قطع آمال و تحمّل مشقّت و تجديد ميثاق الهى و طواف و دعا و نماز.يا اشتمال آن به امورى است كه: مردمان به آنها انس نگرفته اند و عقول، سرّ آنها را نمى فهمند; مثل: زدن سنگريزه، و «هروله» ميان صفا و مروه; زيرا به امثال اين اعمال كمال بندگى، و غايت ذلّت و خوارى ظاهر مى شود; زيرا كه: ساير عبادات، اعمالى هستند كه: بسيارى از عقول، علّت آنها را مى فهمند و به اين جهت طبع را به آنها انس، و نفس را ميل حاصل مى گردد.و امّا بعضى از اعمال حجّ، امورى است كه: عقول امثال ما را راهى به فهميدن سرّ آنها نيست. پس به جا آوردن آنها نيست مگر به جهت محض اطاعت امر و بندگى مولاى خود. و در چنين عملى اظهار بندگى بيشتر است; زيرا بندگى حقيقى آن است كه: در فعل آن سببى به جز اطاعت مولا نباشد. بنده ايم و پيشه ما بندگى استبندگان را با سببها كار نيستمى نخواهد كار بنده علّتىجز كه فرموده است مولا خدمتى و از اين جهت بود كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود: «در حجّ، به خصوص «لبّيك بحجّة حقّاً تعبّداً و رقّاً»; يعنى: «خداوندا! اجابت تو را به حج كردم از راه بندگى و رقّيّت».(699) و در 699 ـ محجة البيضاء، ج 2، ص 197عبادات ديگر شرايع اين را نفرموده. پس چنين عبادتى كه عقل كسى به جهت آن نرسد،در اظهار بندگى كامل تر است. پس تعجّب بعضى از مردمان از اين افعال عجيبه ناشى از جهل ايشان است به اسرار عبوديّت و بندگى. و اين سرّ در قرار داد حجّ است با وجود اين كه هر عملى از اعمال آن نمونه حالى از حالات آخرت يا متضمّن اسرار ديگر است; همچنان كه اشاره به آن خواهد شد.علاوه بر اينها اين كه: عبادتِ حجّ لازم دارد اجتماع اهل عالم را در موضعى كه مكرّر نزول وحى در آنجا شده بعد از اين روح القدس كه ناموس اكبر است به آنجا فرود آمده و ملائكه مقرّبين به آنجا آمد و شد نموده اند و به خدمت رسول اعظم رسيده اند. و سابق بر آن منزل خليل ربّ جليل بوده و ملائكه ملكوت در آنجا بر او نزول كرده اند. بلكه آن مكان مقدّس سرزمينى است كه: پيوسته منزلگاه خيل انبيا از آدم تا خاتم، و هميشه مهبط وحى و محلّ نزول كرّوبيان بوده. و در آنجا سيّد انبيا متولّد گشته و قدم همايون او و ساير انبيا به اكثر آن سرزمين رسيده. و خداوند ذوالجلال آن را خانه خود ناميده; و به جهت عبادت و تخفيف گناه بندگان خود بر پاى داشته، و اطراف و حوالى حرمخانه خود و حرمگاه آن قرار داده. و عرفات را مثل ميدانى در ابتداى حرمخانه خود كرده. و اذيّت حيوانات را و كندن درختان و نباتات را به جهت اكرام خانه خود در آنجا حرام نموده. و آن را به طريق پايتخت پادشاهان مقرّر فرموده، كه زيارت كنندگان، از راههاى دور، و ولايات بعيده، ژوليده مو و غبار آلوده، قصد آنجا كنند تا تواضع از براى صاحب خانه خود نموده باشند; با اعتراف ايشان كه او منزّه از زمان و مكان است.و شكّى نيست كه: اجتماع در چنين موضعى مكرّم، با وجود اينكه باعث حصول الفت و مصاحبت مردمان و رسيدن به خدمت خوبان كه از اطراف عالم به جهت حجّ مى آيند و سرعت اجابت دعوات است، موجب ياد آمدن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و بزرگى او و سعى و اهتمام او در ترويج دين الهى و نشر احكام خدايى مى شود. و اين سبب رقّت قلب، و صفاى نفس مى گردد.فصل دوم: امورى كه هنگام توجّه به حجّ بايد مراعات شودكسى كه اراده حجّ مى كند، در وقت توجّه به جانب حجّ، مراعات چند امر را بايد بكند:اوّل اين كه: نيّت خود را از براى خدا خالص كند، به نحوى كه شايبه هيچ غرضى از اغراض دنيويّه در آن نباشد. و هيچ باعثى بر حجّ، جز امتثال امر الهى نداشته باشد. پس نهايت احتياط كند كه مبادا در خفاياى دل او نيّتى ديگر باشد از ريا و يا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حجّ، يا خوف از فقر و بر تلف شدن اموال; ـ چونكه مشهور است كه: تارك الحجّ مبتلا به فقر و ادبار مى شود ـ يا قصد تجارت و شغل ديگر; زيرا همه اينها عمل را از قربت و اخلاص، خالى مى كند. و مانع از مراتب ثواب موعود مى گردد. و چه احمق كسى است كه: متحمّل اين همه اعمال شاقّه كه واسطه تحصيل سعادت ابدى گردد به جهت خيالات فاسده كه به جز خسران فايده ندارد.دوّم آن كه: از گناهانى كه كرده توبه خالص كند. و حقّ النّاسى كه در ذمّه او باشد خود را برىءالذّمّه سازد و دل از همه علايق بكند، تا دل او بالكلّيّه متوجّه خدا شود. و بايد چنان تصوّر كند كه: از اين سفر بر نخواهد گشت. و وصيّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت گردد; زيرا اصل اين سفر نيز از جمله تدارك خانه آخرت است. و بايد در وقت بيرون آمدن از براى سفر حجّ و قطع علاقه از وطن و اهل و عيال و مال و اموال، ياد آورد زمانى را كه: قطع علاقه از اينها خواهد نمود به جهت سفر آخرت.سوّم آن كه: در وقت اراده سفر، متذكّر عظمت خانه و صاحب خانه گردد، و به ياد آورد كه: او را در اين وقت، ترك اهل و عيال و مفارقت از مال و جاه و دورى دوستان و مهاجرت از اوطان را اختيار كرده به جهت قصد امرى رفيع الشّأن و عظيم القدر; يعنى: زيارت خانه اى كه خدا آن را مرجع مردم قرار داده.پس بداند كه: اين سفر، مثل ساير سفرهاى دنيا نيست. و متذكّر گردد كه: چه امرى اراده كرده است و رو به چه جايى آورده و قصد زيارت كه را دارد. و بداند كه: او متوجّه است به زيارت آستانه حضرت مالك الملك و از جمله كسانى است كه منادى پروردگار او را صلاى دعوت داده و او به جان و دل قبول نموده. پس قطع علايق و ترك خلايق كرده رو به خانه رفيع القدر و عظيم الشّأن آورده تا دل خود را فى الجمله به ملاقات خانه تسلّى دهد و آن را وسيله وصول به غايت آمال، كه لقاى جمال جميل ايزد ـ متعال ـ باشد، سازد.چهارم آن كه: دل خود را فارغ سازد از هر چيزى كه در راه يا مقصد، دل او را مشغول مى سازد و خاطر او را پريشان مى كند; از: معامله و تجارت و نحو اينها، تا دل او مطمئن بوده متوجّه ياد خدا باشد.پنجم آن كه: سعى كند كه توشه سفر و خرجى راه او از ممرّ حلال باشد. و در آن وسعت دهد امّا نه به حدّى كه به اسراف منجر شود. و مراد از «اسراف»، آن است كه: انواع اطعمه لذيذه را صرف نمايد، همچنان كه طريقه خوش گذرانان اهل روزگار است. و امّا بذل كردن مال بسيار به اهل استحقاق، پس آن اسراف نيست.همچنان كه رسيده است كه: هيچ خيرى در اسراف نيست. و هيچ اسرافى در خير نيست.ششم آن كه: در اين سفر هر نقصان مالى يا اذيّت بدنى كه به او برسد به او خرسند و دل شاد گردد; زيرا آن، از علامات قبول حجّ اوست.هفتم آن كه: با رفقا و اهل سفر خوش خلقى نمايد و گشاده رو و شيرين كلام باشد. و با ايشان تواضع كند. و از كج خلقى و درشت گويى غايت اجتناب نمايد. و فحش نگويد. و سخن لغو از او سر نزند. و سخنى كه رضاى خدا در آن نيست نگويد. و با كسى جدال و خصومت نكند.حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود كه: «حـجّ مبرور، هيچ جزايى ندارد مگر بهشت. شخصى عـرض كرد: يا رسـول الله! مبرور كـدام است؟ فرمـود: آن است كـه: با آن، خوش كلامى و طعام دادن باشد.»(700)700 ـ محجة البيضاء، ج 2، ص 191و بايد بسيار اعتراض با رفيق و جمّال و غير اينها از هم سفران نكند. بلكه با همه، هموارى كند. و با راه روان خانه خدا فروتنى و خفض جناح نمايد. و حسن خلق را پيشه خود كند. و حسن خلق، همين نيست كه: اذيّت او به كسى نرسد، بلكه اگر اذيّتى از ديگرى به او رسد متحمّل شود.هشتم آن كه: ژوليده و غبار آلوده باشد و خود را در راه، زينت نكند. و ميل به اسبابى كه باعث فخر و خونمايى است ننمايد. و اگر تواند پياده راه رود، خصوصا در مشاعر معظمه، يعنى از مكّه و منى و مشعر و عرفات. به شرطى كه: مقصود او از پياده رفتن،صرفه اخراجات نباشد; بلكه غرض او زحمت و مشقّت در راه خدا باشد. و اگر مقصود صرفه باشد سوارى بهتر است اگر وسعت باشد. و همچنين از براى كسى كه پياده روى باعث ضعف او از عبادت و دعا شود سوارى بهتر است. 701 ـ محجة البيضاء، ج 2، ص 201و چون صداى مردمان به تلبيه بلند شود متذكّر شود كه: اين اجابت نداى پروردگار است كه فرموده است: } وَ أَذِّنْ فِى النّاسِ بِالحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالا...{. خلاصه معنا آنكه: «ندا كن مردمان را كه به حجّ حاضر شوند».(702)702 ـ حج، (سوره 22)، آيه 27و از اين ندا به ياد نفخ صور و بر آمدن مردم از قبور افتد، كه كفنها در گردن به عرصات قيامت ايشان را مى خوانند.و چون داخل مكّه شد به فكر افتد كه: حال، داخل حرمى گرديد كه هر كه داخل آن شود در امن و امان است. و اميدوار شود كه: به اين واسطه از عقاب الهى ايمن گردد. و دل او مضطرب باشد كه: آيا او را قبول خواهند كرد و صلاحيّت قرب حرم الهى را خواهد داشت يا نه; بلكه به دخول حرم، مستحقّ غضب و راندن خواهد شد و از اهل اين مضمون خواهد بود: به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادندكه تو در برون چه كردى كه درون خانه آيى706 ـ بحارالانوار، ج 99، ص 220. (با اندك تفاوتى).و بايد قصد آدمى در وقت بوسيدن اركان و چسبانيدن خود به مستجار بلكه هر جزئى از خانه، طلب قرب باشد از راه محبّت و شوق به خانه و صاحبخانه. و تبرّك جستن باشد به رسيدن بدن به خانه. و اميد داشتن به اينكه: به اين وسيله بدن او از آتش جهنّم محفوظ بماند.وچون چنگ در دامن خانه كعبه زند نيّت آن كند كه: دست در دامن خدا آويخته و طلب مغفرت و امان مى كند مثل تقصير كارى كه دست در دامن بزرگى زند. و چنان قصد كند كه: ديگر مرا ملجأ و پناهى نيست. و به جز عفو و كرم تو راه به جايى ندارم. و دست از دامن خانه تو بر نمى بردارم تا مرا ببخشى و مرا امان عطا فرمايى.و چون به ميان صفا و مروه به جهت سعى آيد بايد متذكّر شود كه: اينجا شبيه است به ميدانى كه در بارگاه پادشاهى واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و شد مى كنند. گاهى مى آيند و زمانى مى روند و به جهت اظهار اخلاص خدمت و اميد نظر رحمت در آنجا تردّد مى نمايند. مثل كسى كه: به خدمت پادشاهى رسيده باشد و بيرون آمده باشد و نداند كه پادشاه در حقّ او چه حكم خواهد فرمود. پس در دور خانه آمد و شد مى كند كه شايد در يك مرتبه بر او ترحّم كند. و در وقت آمد و شد در آنجا، ياد آورد آمد و شد خود را در عرصات محشر ميان دو كفه ميزان اعمال خود.وچون به عرفات حاضر شد نظر به ازدحام خلايق كند و ببيند كه: مردمان به لغتهاى مختلفه صداها بلند كرده اند و هريك به زبانى به تضرّع و زارى مشغولند. و هر كدام به طريقه امام و پيشواى خود آمد و شد مى كنند، ياد آورد عرصه قيامت و احوال آن روز پر هول و وحشت را. و پراكندگى مردمان در آنجا بطور حيران و سرگردان. و هر امتّى به گرد پيغمبر و امام خود جمع شده و چشم شفاعت بر او انداخته اند. پس چون به اين فكر افتاد دست تضرّع بردارد و با نيّت خالص به درگاه خدا بنالد كه خدا حجّ او را قبول كند و او را در زمره رستگاران محشور سازد. و چنان داند كه: نوميد نخواهد شد; زيرا روز، روز شريف، و موقف، موقف عظيمى است. و بندگان خدا از اقطار زمين در آنجا جمع اند و دلهاى همه به خدا منقطع است. و همّتهاى همه مصروف دعا و سؤال است. و دستهاى همه به درگاه پادشاه بى نياز بلند است. و همگى چشم بر در فيض و رحمت او انداخته و گردنها به سمت لطف و كرم او كشيده. و البتّه چنين موقفى از نيكان و اخيار خالى نيست; بلكه ظاهر آن است كه: ابدال و اوتاد ارض در خدمت صاحب عصر در آنجا حاضرند.پس دور نيست كه: از حضرت ذوالجلال به واسطه دلهاى پاك و نفوس مقدّسه، رحمت بر كافّه مردمان فايض شود. و چنان گمان نكنى كه همه اين خلايق آنجا جمع اند و با هزار اميدوارى راه دور و دراز پيموده اند و اهل و وطن را دور افكنده و كربت غربت برخود قرار داده و رو به در خانه چنين كريمى آورده اند. خداوند كريم همه را نااميد كند! و سعيشان را نابود سازد! و بر غريبى ايشان ترحّم نكند! زنهار! زنهار! درياى رحمت از آن وسيع تر است كه در چنين حالى تنگى كند.و از اين جهت رسيده است كه: «بدترين گناهان آن است كه آدمى به عرفات حاضر شود و چنان گمان كند كه خدا او را نيامرزيده».(707)707 ـ بحارالانوار، ج 99، ص 263، ح 44و چون از عرفات برگردد و دوباره داخل حرم شود از اينكه خدا باز او را اذن دخول حرم داده تفأّل زند كه خدا او را قبول فرموده و خلعت قرب بر او پوشانيده و از عذاب خود، او را ايمن ساخته.و چون به منى آيد و متوجّه «رمى جمرات» گردد، نيّت او از رمى جمرات، بندگى و قصد امتثال امر الهى باشد. و خود را متشبّه كند به حضرت خليل الرّحمن در وقتى كه در اين مكان، شيطان بر او ظاهر گرديد. پس خداى ـ تعالى ـ او را امر فرمود كه: آن لعين را با سنگ ريزه براند. و چنان قصد كند كه: سنگ ريزه ها را بر روى شيطان مى اندازد و پشت او را مى شكند. و چون ذبح قربانى كند، ياد آورد كه اين ذبح، اشاره به آن است كه: به سبب حجّ بر شيطان و نفس امّاره غالب گشتم و ايشان را كشتم و از عذاب الهى فارغ گشتم. پس در آن وقت، سعى كند در توبه و بازگشت از اعمال قبيحه كه سابق مرتكب بود تا در اين اشاره صادق باشد. و فى الجمله شيطان و نفس امّاره را ذليل كرده باشد.

علامت حج قبول

708 ـ نكـ : محجة البيضاء، ج 2، ص 196و از حضرت امام به حقّ ناطق، جعفر بن محمّد الصادق(عليهما السلام) حديثى وارد است كه متضمّن عمده اسرار و دقايق حجّ است. و خلاصه آن اين است كه فرمود: «چون اراده حجّ كنى پس دل خود را خالى كن از هر چه آن را از خدا مشغول مى كند، و پرده ميان تو و خدا مى گردد. و همه امور خود را به خدا واگذار. و در جميع امور خود بر او توكّل كن. و سر تسليم بر قضاى او نه. و وداع كن دنيا و استراحت و خلق را. و حقوق مردم را كه بر ذمه توست ادا كن. و اعتماد مكن بر زاد و راحله و رفقا و خويشان و جوانى و مال خود; كه بر هر كدام اعتماد كنى وبال تو مى شود. و چنان مهيّاى سفر شو كه اميد بازگشتن نداشته باشى. و با رفقا نيكو سلوك كن. و اوقات نمازهاى واجبى و سنّتهاى نبوى را مراعات كن. پس به آب توبه خالص از همه گناهان غسل كن. و جامه صدق و صفا و خضوع و خشوع را در بر كن. و از هر چه ترا از ياد خدا باز مى دارد و از اطاعت او مانع مى گردد احرام بند، يعنى: بر خود حرام كن و لبّيك گو. يعنى: اجابت كن نداى خدا را اجابتى صاف و صادق، و پاك و خالص از براى خداى ـ تعالى ـ و چنگ در عروة الوثقى زن. و در دل خود با ملائكه در حول عرش طواف كن; چنان كه با جسم خود با مسلمين در دور خانه طواف مى كنى. و به هروله از هوا وهوس خود فرار كن. و از حول و قوّه خود بيزار شو. چون به منى رسى تمنّاى هر چه از براى تو حلال نيست از دل بيرون كن. و در عرفات، اعتراف به تقصيرات خود كن. و عهد يگانگى خدا كه در نزد تو است تازه ساز. و در هنگام ذبح قربانى، حلقوم هوا وهوس و طمع را قطع كن. و در وقت انداختن جمرات، شهوات نفسانيّه و خساست و دنائت و صفات ذميمه را از خود بينداز. و چون سر خود را تراشى همه عيوب باطنيّه و ظاهريّه را از خود بتراش. و چون در حرم خدا داخل شوى و پا به خانه خدا نهى در كنف امان الهى و ستر و حفظ او داخل شو. و تعظيم صاحب خانه و جلال و عزّت او را در دل خود ثابت كن. و در «استلام حجر» به جهت عظمت و سلطنت او خاضع شو. و چون طواف وداع كنى ماسواى خدا را وداع كن. و چون به صفا رسى باطن و ظاهر خود را از براى لقاى الهى صاف كن; و در عهد و محبّت خود ثابت بايست تا روز قيامت. و بدان كه: خداى ـ تعالى ـ حجّ را واجب نكرده و آن را نسبت به خود نداد. و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شريعت مناسك را نياورد مگر از براى اشاره كردن به مرگ و بعث و قبر و حشر و قيامت.»(709)709 ـ مصباح الشّريعة، باب 22، ص 142

(1)1 ـ احزاب: 33 (2)2 ـ مصباح كفعمى، چاپ دوم، دارالكتب العلميه، ص 473 (3)3 ـ ديوان حافظ. (4)4 ـ وسائل الشيعة، ج 9، ص 3 (5)5 ـ بحارالانوار، ج 47، ص 16

6 ـ ديوان حافظ.

/ 43