درس پنجم - ره توشه حج نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ره توشه حج - نسخه متنی

عباس کوثری، جواد محدثی، محمود مهدی پور، رضا استادی، محمد خردمند، احمد مبلغی، سید محمود مدنی بجستانی، محمد صادق نجمی، احمد زمانی، سید عباس رفیعی پور علوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درس پنجم

ما طبيبانيم شاگردان حق

رضا استادى

هنگامى كه به قرآن مجيد و روايات معتبر اسلامى مراجعه مى كنيم، مى بينيم در اين دو منبع معارف اسلامى، اوصاف و عناوينى براى پيامبران(عليهم السلام) و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ذكر شده و نيز بياناتى درباره هدف و نقش آنان در جوامع بشرى آمده است. ما اگر براى شناخت هدف انبيا از همين راه وارد شويم و آيات و احاديثى را كه مستقيم يا غير مستقيم در صدد بازگو كردن هدف و نقش پيامبران است، مورد مطالعه و بررسى قرار دهيم، بهترين و مستندترين راه را براى آشنايى با هدف انبيا پيموده و از خطا و اشتباه در اين زمينه مصون و محفوظ خواهيم بود; از اين رو باهم به بررسى و مطالعه اجمالىِ بخشى از اين آيات و روايات مى پردازيم: 1 ـ } يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكوُنوُا تَعْلَمُون{. «پيامبر ما، آنچه را نمى دانستيد (و نمى دانيد) به شما مى آموزد.» اگر جهان بشريت را از آغاز تا امروز با همه وسعتى كه داشته و دارد، به مدرسه و كلاسى تشبيه كنيم، آموزگاران اين كلاس پيامبران بوده و هستند.

علوم و دانش ها بر دو قسم است

الف ـ دانش هايى كه در زندگى بشر، با بُعد مادى و جسمانى و دنيوى سروكار دارند و نيازهاى او را در اين زمينه برطرف مى كنند; مانند علم پزشكى، دام پزشكى و... . ب ـ دانش هايى كه با بُعد معنوى و روحى و زندگى حقيقى و اخروى بشر تماس دارد و براى برطرف كردن نيازهاى او در اين بُعد تلاش مى كند. واضح است دانشى كه ارزش به حساب مى آيد و بلكه بالاترينِ ارزش ها است، قسم دوم است و قسم اوّل اگر در خدمت قسم دوم قرار گيرد ارزش پيدا مى كند. پيامبران الهى تنها كسانى هستند كه در علوم و دانش هاى قسم دوم تخصص دارند و بلكه بنيان گذاران آن هستند و اگر پيامبران نبودند اين رشته از علوم، آموزگار نداشت و هيچ كس نمى توانست در اين مسير گام مؤثرى بردارد كه هم مؤثر باشد و هم مصون از انحراف و كجروى گردد. 2 ـ } ... يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ...{ «پيامبر به امّت خود قرآن مى آموزد و آنان را با قرآن آشنا مى سازد.» قرآن يك كتاب سطحى نيست، دريايى است بى پايان و عمق ها دارد. كتابى است كه توانايى آن را دارد بشريت را در طول تاريخ تا برپا شدن قيامت اداره و رهبرى كند. اين كتاب براى همگان تا حدى قابل فهم و استفاده است و اگر آموزگارانى متخصص در تدريس و تشريح و تفسير آن نباشند و فهم آن به خود امت واگذار گردد، استفاده آنان بسيار سطحى و اندك خواهد بود. قرآن كتابى نيست كه براى يك نسل نازل شده باشد، بلكه براى همه نسل ها با همه پيشرفت فكرى و علمى آنها است و از اين رو است كه مى بينيم جاذبيت و كشش قرآن جاودانه است و هرچه زمان مى گذرد، تازگى خود را از دست نمى دهد و كهنه نمى شود. از امام هشتم(عليه السلام) پرسيدند: چرا قرآن طراوت و تازگى خود را از دست نمى دهد و كهنه نمى شود؟ حضرت فرمود: خداى متعال قرآن را براى يك زمان و يك نسل نازل نكرده است (و از اين رو است كه) در همه زمان ها نو و براى همه نسل ها تا برپا شدن قيامت تازگى و طراوت دارد; بنابراين، ممكن است بشر قرن به قرن و نسل به نسل از نظر فكر و علم و دانش پيشرفت كند و روزبه روز به عمق انديشه او افزوده گردد. پس كتابى كه مى خواهد اين بشر را تا آخرين مرحله راهنمايى و دستگيرى كند، بايد آنقدر عميق و پرمحتوى باشد كه در هر وضعيتى بتواند به نيازهاى فكرى و معنوى بشر پاسخ دهد. اين كتاب با اين ژرفا، آموزگارانى الهى و مفسّرانى آسمانى لازم دارد كه انسانها را با معرفت آن آشنا سازند و رواياتى كه مى گويند قرآن و خاندان رسالت از هم جدا نمى شوند و جدا نيستند، گوياى همين معنى است. 3 ـ } ... وَ الْحِكْمَةَ ...{ در برخى تفاسير، «حكمت» به قانون هاى الهى و احكام شرع، كه همه از محكمات هستند و از اِحكام و اِتقان بسزايى برخوردارند، تفسير شده است. همه مى دانيم كه بشر براى رسيدن به كمال و نيز براى اداره زندگى، نياز به تعاون و همكارى و زندگى اجتماعى دارد و از طرفى حس خودخواهى (حبّ ذات) در نهاد انسان وجود دارد. اين حس خودخواهى موجب مى گردد كه انسان در زندگى اجتماعى خود به حقّ ديگران تجاوز كند و در تمام كارها خود محور باشد و فقط سود و نفع خويش را درنظر گيرد. انسان طبعاً اين طور است كه همه چيز و همه كس را براى خود و به سود خود مى خواهد و حتى زندگى اجتماعى و با هم زندگى كردن را نيز براى اين كه فكر مى كند به نفع اوست مى پذيرد. از اين رو اگر انسان تحت حكومت قانون قرار نگيرد، در اثر خودخواهى، حقوق ديگران را پايمال مى كند و از اين زورگويى و حق كشى ها، اختلاف و تشاجر پيش مى آيد و بالأخره منجر به هرج و مرج و زندگى جنگلى مى شود. قانون هم اگر از طرف خداى حكيم و عادل و دانا نباشد نمى تواند بشر را تعديل كند و او را از انحراف و كژى بركنار دارد. پيامبران هستند كه قانون هاى الهى را توسط وحى دريافت كرده و دراختيار بشر مى گذارند و احكام شرعى را كه به همه شؤون زندگى بشر ناظر است به او مى آموزند و او را با وظايف و تكاليف خود در برابر خدا و خلق آشنا مى سازند و حكومت را به دست قانون مى سپارند. 4 ـ } ... وَ يُزَكِّيهِمْ ...{ پيامبر امت خويش را تزكيه و رشد مى دهد و از اين راه آنان را از آلودگى هاى نفسى پاك مى كند. از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده است كه فرمود:«بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاْخْلاقْ» «هدف از بعثت من، رساندن بشريت به بالاترين مراتب اخلاق كريمه و حسنه است.»در قـرآن مجيد آمـده است

} خُـذْ مِنْ اَمْـوالِهِمْ صَدَقَـةً تُطَهِّرُهُـمْ وَ تُزَكِّيهِـمْ بِها{. «از اموالشان زكات وصدقه بگير تا از اين راه آنان را(خودشان رانه اموالشان را تطهير كنى.»از آيه مى فهميم كه بشر آلوده است. حبّ مال آلودگى است. حب و علاقه به دنيا منشأ همه آلودگى ها و گناهان است. پيامبر با گرفتن زكات و صدقات، امت را از اين آلودگى پاك مى كند; يعنى او را به گونه اى تربيت مى كند كه به مال علاقه نداشته باشد. دادن ثروت در راه خدا و براى خدا، بر او آسان باشد. انسانى كه تزكيه و تطهير نشده باشد نه تنها با حيوانات فرق چندانى نخواهد داشت، بلكه از حيوانات هم پست تر خواهد بود و اين پيامبران الهى هستند كه مى توانند در روح و جان و باطن انسانها نفوذ كرده، آنان را به پاكى و پاكدامنى و قداست وادارند و مانند باغبانى كه يك نهال را پرورش مى دهد، انسانها را پرورش دهند و در محيط هايى مثل حجاز كه از اخلاق و آداب انسانى هيچ خبرى نبود، انسانهايى والا و مزكّى و پاك بسازند كه قرآن درباره آنان بگويد:} ... وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ...{.در عين نيازمندى، ديگران را بر خويش مقدم داشته و ايثار مى كنند، نه فقط در مورد مال ايثار مى كنند بلكه جان را بى دريغ در راه خدا مى دهند; } ... هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الاُْمِّيِّينَ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ...{ 5 ـ } ...لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ...{ «خداوند پيامبر را فرستاده است تا كسانى كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند، از تاريكى ها خارج و به نور و روشنايى درآورد.» انسان هر قدر گرفتار عالم ماده و طبيعت باشد، همان مقدار غرق در تاريكى ها است. هر گناهى كه انجام مى دهد تاريكى جديدى براى او پيدا مى شود. از امام باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرمود: هر گناهى كه انسان مرتكب مى شود نقطه سياهى در دل او پيدا مى شود و در اثر تكرار گناه اين سياهى ها متراكم شده و همه دل را فرا مى گيرد و گاهى موجب كفر مى گردد. در تعبير ديگر آمده است: «الظُلمُ ظُلماتٌ يوم القيامة». يك بخش از ظلمات و تاريكى هاى قيامت همان ظلم هايى است كه در دنيا مرتكب شده ايم و واضح است كه يكى از اقسام ظلم، ظلم به نفس و گناه است و بالاترين تاريكى ها تاريكى شرك و كفر است كه بشر اگر تحت تربيت انبيا قرار نگيرد گرفتار آن مى شود، پيامبران مى آيند كه بشر را از همه اين تاريكى ها نجات دهند و او را نورانى كنند. قلبش روشن باشد، فكرش منوّر باشد و حتّى اعضا و جوارح او غرق نور و روشنايى باشد، همه به نور ايمان روشن و به تاريكى هاى گناه و انحراف گرفتار نگردد. چراغى كه انبيا در باطن انسان روشن مى كنند، توان آن را دارد كه گوشت و پوست و استخوان او را هم روشن كند واين است معنى جمله اى كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره على(عليه السلام)وارد شده است: «والايمانُ مخالِطٌ لَحْمَكَ ودَمَكَ كَما خالَطَ لَحْمي ودَمي»; «ايمان و نورانيت آن با گوشت و خون تو در هم آميخته و مخلوط شده است.» آرى انبيا انوار الهى هستند، نور افشانى مى كنند، تاريكى ها رابرطرف مى كنند و ظلمات رابه نور مبدل مى سازند. در زيارت نامه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «السلام على نورالله الذي يُستضاء به»; سلام و درود بر نور خدا كه امّت از روشنايى او استفاده و استضائه مى كنند.» آرى رسول خدا سراج و چراغى است كه دنيا را روشن مى كند; } يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً{. 6 ـ } ...اسْتَجِيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ{ «شما كه ايمان داريد خدا و پيامبر را اجابت كنيد، چون شما را به چيزى كه زنده تان مى كند دعوت مى نمايد.»

حيات و زندگى چند قسم است

1 ـ زندگى گياهى; درختى كه سبز مى شود، نموّ دارد و زنده است. زمينى كه شرايط روياندن گياه را دارا باشد زنده است. 2 ـ زندگى حيوانى; حيوانى زنده است كه حساس باشد، اگر آتشى به طرف بدن او ببريم گرمى آن را حس كند و خود را كنار كشد. 3 ـ زندگى عقلانى انسانى; انسان اگر به معنى اوّل و دوّم زنده باشد و زندگى به معنى رشد و نموّ بدنى و نيز زندگى به معنى حس و حركت داشتن را دارا باشد، امّا زندگى عقلانى را نداشته باشد اين انسان زنده نيست. انسانى زنده است كه عقل و فكر و علم و دانش داشته باشد; «النّاس مَوتى وأهلُ العُلمِ أحياءٌ»; مردم جاهل مرده اند و فقط دانشمدان زنده هستند.» بشرى كه نور الهى در وجودش نباشد خاموش و مرده است. پيامبران مردگان را زنده مى كنند و به آنان روح و حيات مى بخشند، اگر شنيده ايم كه يكى از معجزات برخى پيامبران مرده، زنده كردن بوده است، از آن بالاتر اينگونه زنده كردن است كه كار عموم انبيا بوده است; به عبارتى ديگر مردم همه در خوابى چون مرگ هستند «النّاس نيامٌ وإذا ماتُوا اِنْتَبَهُوا» و پيامبران تلاش مى كنند كه او را از اين خواب گران بيدار كنند تا پيش از مرگ كه خواه ناخواه همه بيدار مى شوند، ولى كار از كار گذشته است، بيدار شود و بخود آيد و حس و حركتى پيدا كند. زنده شود و در اين زندگى، زندگى آينده خود را تأمين كرده و آتيه خود را به بهترين وجه بسازد. 7 - }...لَكُمْ فى رَسوُلِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنةٌ...{ پيامبر الگو و سرمشق شما است. براى تربيت افراد، هر قدر بيان و آموزش مؤثر باشد، صد چندان عمل و كردار معلم و مربى تأثير دارد. هر استاد ماهرى بيش ازاينكه بتواند با توضيح دادن و صحبت كردن شاگردانش را به يك صنعت و حرفه آشنا سازد بيش از آن با عمل و نشان دادن طرز كار مى تواند به آنها بياموزد. اينكه به ما سفارش مى كنند: «كوُنوُا دُعاةً لِلناسِ بِغَيْرِ اَلْسِنَتِكُمْ»; مردم را با عمل بسوى خدا دعوت كنيد.» براى همين است كه تأثير عمل قابل قياس با تأثير سخن نيست. پيامبران الهى مجموعه اى از مكارم اخلاق و مجسمه اى از تقوى و عدالت و ايمان و عمل صالح هستند. وجود آنها در جامعه بعنوان سرمشق و اسوه مى تواند بهترين و بالاترين اثر تربيتى را داشته باشد. 8 - } ...وَما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ اِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين{. «پيامبران مژده دهنده و بيم دهنده هستند....» در حديث آمده است كه عبادت كنندگان خدا سه قسمند: 1 ـ كسانى كه عبادت مى كنند از ترس عذاب و جهنم، اينگونه عبادت شبيه اطاعت غلامان و كنيزان از مالكان خود است كه اگر ترس كيفر و تنبيه نباشد اطاعت نمى كنند. 2 ـ كسانى كه عبادتشان براى بهشت و ثواب است اينگونه عبادت تاجر مآبانه است; يعنى كار مى كنند كه مزد و اجرت بگيرند. 3 ـ كسانى كه عبادت مى كنند فقط به خاطر اينكه از خدا تشكر كرده باشند و به انگيزه شكرگزارى عبادت مى كنند. اينگونه عبادت، عبادت آزادگان و احرار است. اما اگر كمى دقت كنيم متوجه خواهيم شد كه نوع مردم از دسته اول و دوم هستند و آنچه آنها را به انجام وظايف و تكاليف وا مى دارد بيم و اميد است و تنها شناخت حق و وظيفه و تكليف در نوع مردم، براى پيروى از آن و انجام آن كافى نيست در ميان افراد بشر آنانكه مانند على(عليه السلام) بگويند: «ما عَبَدْتُكَ خوفاً مِنْ نارِك وَلا طَمَعاً في جَنَّتِكَ وَلكِن وَجَدْتُكَ اَهلا لِلعبادَةِ فَعَبَدْتُكَ»; «بارالها! تو را به خاطر ترس از آتش جهنّم و بخاطر طمع به بهشت عبادت نمى كنم بلكه براى اينكه چون تو را سزاوار پرستش يافته ام پرستش مى كنم.» اين چنين افراد، انگشت شمارند. نود و نه درصد مردم بلكه بيشتر، انگيزه فعاليتشان خوف و رجا و بيم و اميد است. نقش انبيا اين است كه اين بيم و اميد را در مردم ايجاد كنند. آنان چون با غيب اين جهان ارتباط دارند، واقعيت هاى پشت پرده را براى بشرتشريح مى كنند و از عذاب هاى شديد الهى و رحمت هاى گسترده او صحبت مى كنند، به بشر مى فهمانند كه اعمال او اگر نيك باشد عواقب بسيار خوب و اگر زشت باشد دنباله هاى بسيار آزار دهنده دارد. به انسان تفهيم مى كنند كه اعمال او براى زندگى آينده و جاودانه اش نقش تعيين كننده دارد. وقتى انسان اين واقعيت را لمس كرد كه اصلا در جهان پس از مرگ، هر كسى اعمال خود را در آغوش مى گيرد و نعمتها و عذابهاى آنجا همان عملكرد خود انسان است كه در دنيا انجام داده است، خودبخود در مسير عبادت و پرستش خدا و انجام اعمال صالح، قرار مى گيرد. انبيا كارشان همين است كه بشر را با اين واقعيتهاى تلخ و شيرين آشنا كنند و در مورد اهل ايمان و بندگان راستين خدا خبرهاى شاد كننده و درباره كافران و اهل گناه خبرهاى ترس آور بدهند و از اين راه انگيزه خدايى شدن را در آنها ايجاد كنند. } وَما اَرسَلْناكَ اِلاّ كافة للناس بشيراً و نذيراً{. 9 ـ } ...لِيُثيروا لَهُمْ دَفائِنَ العُقولِ{. «پيامبران آمده اند تا عقول مردم را تقويت كنند و آن نيرو را كه در اعماق جان آنها پنهان است آشكار سازند.» انسان وسيله نجات خود را در باطن خود و همراه خود دارد «اِنَّ للهِِ عَلَى الناسِ حُجَّتَين حُجّةٌ ظاهرةٌ وَهِىَ الاَنْبياءُ وَحجّةٌ باطنةٌ وَهي العُقولُ»; خدا حجت خود را در باطن انسان قرار داده است اما اين حجت الهى زير پرده هاى ضخيم ماديت و دنيا پرستى و شهوت طلبى قرار گرفته، به طورى كه بهره بردارى صحيح از آنها را مشكل و يا محال ساخته است. پيامبران مى آيند كه اين پرده ها را كنار بزنند و اين نيروى نجات بخش و راهگشا و راهنما را از پشت اين ديوارهاى آهنين و پرده هاى پولادين و از زير خروارها شهوت و غضب و قواى حيوانى درآورند تا مشغول فعاليت شده و به فعاليت كامل خود برسد و بشر را به سوى خدا و معنويات به حركت درآورد. 10 ـ « ...طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبّه». بشر دو نوع بيمارى دارد: بيمارى جسم و بيمارى روح و جان. به فرموده على(عليه السلام): «وَاَشَدُّ مِن مَرَضِ البَدَنِ مَرَضُ القَلبِ» بيمارى قلب و دل و روح و جان، از بيمارى جسم بالاتر است. همانطور كه براى بيمارى هاى جسمى بشر طبيب لازم است براى بيمارى هاى روحى او نيز به طبيبانى نياز است و آن طبيبان همان انبياى الهى هستند. بشر خواه نا خواه به يك سلسله بيماريهاى روحى مبتلا مى شود; زيرا زمينه اين بيماريها در وجود او هست و انبيا و پيامبران هستند كه مى توانند اين بيماريها را معالجه كنند و نسخه هاى شفا بخش اين بيماريها در اختيار آنها است. على(عليه السلام) در معرفى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مى گويد: «او طبيبى بود كه دوره مى گشت و بدنبال بيمار مى رفت تا او را معالجه كند.» نسخه او همان قرآن بود كه: } وَنُنَزِّلُ مِنْ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ...{ آرى پيامبران طبيبان الهى هستند و دلسوزانه مى خواهند بيمارى روحى بشر را بهبود بخشند «طبيبٌ دوّار بِطِبِّه قَدْ اَحْكَم مَراهِمَه وَ أَحْمى مَواسِمَه يضع من ذلك حيثُ الحاجةِ اليه ...متبعٌ بدوائهِ مواضِعَ الغفلةِ وَمَواطنَ الحِيرةِ»




  • ما طبيبانيم شاگردان حق
    آن طبيبان طبيعت ديگرند
    ما به دل بىواسطه خوش بنگريم
    آن طبيبان غذايند و ثمار
    ما طبيبان فعاليم و مقال
    كاين چنين فعلى تو را نافع نبود
    اين چنين قولى تو را پيش آورد
    گر تو خواهى اين گزين ور خواهى آن
    دست مزدى مى نخواهيم از كسى
    دَواؤُكَ فِيكَ وَ ما تَشْعُر
    وَ داؤُكَ مِنْك ز وَ لا تبصر



  • بحر قلزم ديد ما را فانفلق
    كه به دل از راه نبضى بنگرند
    كز فراست ما به عالى منظريم
    جان حيوانى بديشان استوار
    ملهم ما پرتو نور جلال
    و آن چنان قولى زره قاطع بود
    و آن چنان فعلى تو را نيش آورد
    زهر و شكر سنگ و گوهر شد عيان
    دست مزد ما رسد از حق بسى
    وَ داؤُكَ مِنْك ز وَ لا تبصر
    وَ داؤُكَ مِنْك ز وَ لا تبصر



/ 43