«شد جهان آيينه رخسار دوست
غير دريا گر نمايد موج آب
گر تو هستى در جهان صاحب نظر
در جهان منگر به روى او نگر»(1)
هر دو عالم در حقيقت عكس اوست
عين دريا دان تو امواج و حباب
در جهان منگر به روى او نگر»(1)
در جهان منگر به روى او نگر»(1)
291) تو گويى لفظ من در هر عبارت
به سوى روح مىباشد اشارت
به سوى روح مىباشد اشارت
به سوى روح مىباشد اشارت
292) چو كردى پيشواى خود خرد را
نمىدانى ز جزو خويش خود ر
نمىدانى ز جزو خويش خود ر
نمىدانى ز جزو خويش خود ر
293) برو اى خواجه خود را نيك بشناس
كه نبود فربهى مانند آماس
كه نبود فربهى مانند آماس
كه نبود فربهى مانند آماس
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص223.