«تا تويى پيدا، خدا باشد نهان
چون بر افتد از جمال او نقاب
از پس هر ذرّه تابد آفتاب»(1)
تو نهان شو تا كه حقّ گردد عيان
از پس هر ذرّه تابد آفتاب»(1)
از پس هر ذرّه تابد آفتاب»(1)
452) وجود خلق و كثرت در نمود است
نه هرچ آن مىنمايد عين بود است
نه هرچ آن مىنمايد عين بود است
نه هرچ آن مىنمايد عين بود است
«اين نقشها كه هست سراسر نمايش است
اندر نظر به صورت بسيار آمده است»(2)
اندر نظر به صورت بسيار آمده است»(2)
اندر نظر به صورت بسيار آمده است»(2)
تمثيل در بيان اينكه موجودات عدمى هستند
453) بنه آيينهاى اندر برابر
در او بنگر ببين آن شخص ديگر
در او بنگر ببين آن شخص ديگر
در او بنگر ببين آن شخص ديگر
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 378.2. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص379.