آتش عشق است كاندر نى فتاد
جوشش عشق است كاندر مَى فتاد»(1)
جوشش عشق است كاندر مَى فتاد»(1)
جوشش عشق است كاندر مَى فتاد»(1)
430) از آن مجموع پيدا گردد اين راز
چو بشنيدى برو با خود بپرداز
چو بشنيدى برو با خود بپرداز
چو بشنيدى برو با خود بپرداز
«تن ز جان و جان ز تن مستور نيست
ليك كس را ديد جان دستور نيست»(2)
ليك كس را ديد جان دستور نيست»(2)
ليك كس را ديد جان دستور نيست»(2)
431) چو بر هم اوفتاد آن سنگ و آهن
ز نورش هر دو عالم گشت روشن
ز نورش هر دو عالم گشت روشن
ز نورش هر دو عالم گشت روشن
432) تويى تو نسخه نقش الهى
بجو از خويش هر چيزى كه خواهى
بجو از خويش هر چيزى كه خواهى
بجو از خويش هر چيزى كه خواهى
1. نيكلسون، ص 3، ب 9 و 10.2. همان، همان صفحه، ب83. بحار، ج 4، ص 11، رواية 20، باب 2.