«نشود نور زآفتاب جدا
كيست آخر كسى كه بتواند
98) تو پندارى جهان خود هست دائم
به ذات خويشتن پيوسته قائم
كى شود فيض منقطع زخدا
كه ز ذات اقتضا بگرداند(1)»
به ذات خويشتن پيوسته قائم
به ذات خويشتن پيوسته قائم
«عقل از سر اين سخن چنان دور
كان ذرّه زآفتاب پر نور»(2)
كان ذرّه زآفتاب پر نور»(2)
كان ذرّه زآفتاب پر نور»(2)
99) كسى كو عقل دور انديش دارد
بسى سرگشتگى در پيش دارد
بسى سرگشتگى در پيش دارد
بسى سرگشتگى در پيش دارد
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص73.2. همان، همان صفحه.