در جهان محرم رازى نبود الا دوست تا من بىسر و پا گرد جهان مىگردم جاى ما در دل صاحب نظران كى باشد گر دل ما قدمى پيش نهد از سر صدق منم امروز در آتش زغم و درد فراق دولت اين است كه در كُنج دل تنگ عماد هيچ كس رخت اقامت ننهد الاّ دوست غصّه با يار توان گفت و غم دل با دوست به مقامى نرسيدم كه نبود آنجا دوست به عنايت نظرى گر نكند با ما دوست نيم گامى نبود فاصله از ما تا دوست با من سوخته تا خود چه كند فردا دوست هيچ كس رخت اقامت ننهد الاّ دوست هيچ كس رخت اقامت ننهد الاّ دوست