ريشهكنى ريا
نقل مىكنند كه : علامه بحرالعلوم بيست و پنج سال خنده نكرد و شاگردان آن بزرگوار در همه حال وى را مغموم و مهموم مىديدند ، پس از بيست و پنج سال تبسّمى بر لبان مباركشان نقش بست ، يكى از شاگردان كه محرم سرّ بود از سبب آن تبسّم پس از بيست وپنج سال پرسيد ؛ آن جناب جواب داد : بيست وپنج سال براى ريشه كن كردن ريا از خانه قلب در تلاش بودم تا امروز به توفيق خدا و به كمك عنايت و رحمت او متوجه شدم كه ريشه اين رذيلت از قلبم كنده شده ، بدين سبب از شدّت خوشحالى خنديدم .راستى ، وقتى وجود انسان از آلودگىهاى ظاهر و پنهان پاك مىشود ، چه دنياى عجيبى براى آدمى پيدا مىشود و چه لذت روحى و معنوى كه قابل مقايسه با هيچ لذّتى نيست به انسان دست مىدهد ، درآن وقت است كه انسان جز او نمىبيند و جز او نمىخواهد و جز او نمىگويد و از غير حضرت او لذت نمىبرد .ديدهاى واكنم از تو به رويت نگرم چون ترا هر نفسى جلوه به حسنى دگر است تويى از منظر چشمم نگران برزخ خويش هر كه بىرسم و اثر گشت به كويش پى برد بوى جانبخش تو همراه نسيم سحر است مغربى آينه دل زغبار دو جهان پاك بزداى كه پيوسته در او مىنگرم زان كه شايسته ديدار تو نبود نظرم هر نفس زان نگران در تو به چشمى دگرم كه تويى مردمك ديده و نور بصرم من بىرسم و اثر ناشده پى مىنبرم زان سبب مرده انفاس نسيم سحرم پاك بزداى كه پيوسته در او مىنگرم پاك بزداى كه پيوسته در او مىنگرم