خواجه نصير طوسى در « اخلاق ناصرى » مىگويد :غضب حركتى بود نفس را كه مبدأ آن شهوت و انتقام بود و اين حركت چون به عنف بود آتش خشم افروخته شود و خون در غليان آيد و دماغ و شريانات از دخانى مظلم ممتلى شود تا عقل محجوب گردد و فعل او ضعيف ، چنان كه حكما گفتهاند :بنيه انسانى مانند غار كوهى شود مملو به حريق آتش و محتنق به لهب و دخان كه از آن غار جز آواز و بانگ و مشغله و غلبه اشتعال چيزى ديگر معلوم نشود و در اين حال معالجه اين تغيّر و اطفاى اين نايره در غايت تعذّر بود ، هر چه در اطفاى اشتعال استعمال كنند ماده قوت گيرد و سبب زيادت اشتعال شود ، اگر به موعظت تمسك كنند خشم بيشتر شود و اگر در تسكين حيله نمايند لهب و مشعله زياده گردد و در اشخاص به حسب اختلاف امزجه اين حال مختلف درافتد ، چه تركيبى باشد مانند تركيب كبريت كه از كمتر شررى اشتعال يابد و تركيبى باشد به مناسبت تركيب روغن كه اشتعال آن را سببى بيشتر بايد و هم چنين تركيبى بود مانند تركيب چوب خشك و چوب تر ، تا به تركيبى رسد كه اشتعال آن در غايت تعذّر بود و اين ترتيب به اعتبار حال غضب بود در عنفوان مبدأ حركت .اما آن گاه كه سبب متواتر شود ، اصناف مراتب متساوى نمايند ، چنان كه از اندك آتشى كه از احتكاكى ضعيف متواتر كه در چوبى حادث شود ، بيشههاى عظيم و درختان بهم در شده ، چه خشك و چه تر سوخته گردد و تأمل بايد كرد در حال ميغ و صاعقه كه چگونه از احتكاك و بخار رطب و يابس بر يكديگر اشتعال بروق و قذف صواعق كه بر كوههاى سخت و سنگهاى خاره گذر يابد حادث مىشود و همين اعتبار در حال تهيج غضب نكابت او اگر چه به سبب كمتر كلمه بود رعايت بايد كرد .و بقراطيس حكيم گويد :من به سلامت آن كشتى كه باد سخت و شدّت آشوب دريا به لجه افكند كه بر كوههاى عظيم مشتمل بود و بر سنگهاى سخت زند ، اميدوارترم از آن كه به سلامت غضبان ملتهب ، چه ملاحان را در تخليص آن كشتى مجال استعمال لطايف حيل باشد و هيچ حيله در تسكين شعله غضبى كه زبانه مىزند نافع نيايد و چندان كه وعظ و تضرع و خضوع بيشتر به كار دارند مانند آتشى كه هيزم خشك بر او افكند تيزى بيشتر نمايد .