قضاوت عمر
مردى نزد عمر بن خطاب بر على عليهالسلام اقامه دعوا كرد در حالتى كه على عليهالسلامنيز در مجلس حضور داشت .در اين هنگام عمر رو به على عليهالسلام كرد و گفت : يا ابا الحسن ! برخيز دوشادوش مدّعى بنشين .على عليهالسلام برخاست و در كنار مدّعى بنشست و طرفين دعوى ، دفاع و حجّتهاى خويش را تقرير كردند تا كار محاكمه به پايان رسيد و مدّعى از پى كار خود روان شد و على عليهالسلام به جاى نخستين بازگشت .در اين موقع عمر آثار خشمى در سيماى على عليهالسلام ديد و براى كشف علّت گفت :آيا اين پيشآمد را ناگوار داشتى .على عليهالسلام گفت : آرى .عمر موجب ناگوارى را بجست .على عليهالسلام گفت : موجب ناگوارى آن بود كه تو مرا در حضور مدّعى با كُنيه خطاب كردى در صورتى كه حق آن بود كه مرا به نام مىخواندى و امتيازى ميان من و او قائل نمىشدى ! !عمر چون اين سخن بشنيد ، على عليهالسلام را در آغوش كشيد و صورتش را بوسهباران كرد و گفت : پدرم به فداى شما كه خدا ما را در پرتو وجودتان هدايت فرمود و از ظلمت به نور آورد[24] .شفايى اصفهانى كه جامع كمالات صورى و معنوى است و حضرت ميرداماد از وى تمجيد فرموده و در حكمت علمى و عملى دستى توانا داشت در مدح حضرت مولى الموالى حيدر كرار ، غالب كل غالب على بن ابيطالب عليهالسلاممىگويد :بعد حمد محمد آن كه ولى است عقل و برهان و نفس هر سه گواست معبد از مقصدش نبد خالى ساختى با خدا چو بزم حضور بود غفلت زسلخ پيكانش خنده آسا به روز بدر و حنين دعوتش را كريم اجابت كرد ردّ خورشيد يك دو نوبت كرد ثالث خالق و رسول على است كاين دو را غير او سيم نه رواست بود اياك نعبدش حالى جامه تن زخود فكندى دور كه به تن بود آن نه بر جانش ضربتش رشك طاعت ثقلين ردّ خورشيد يك دو نوبت كرد ردّ خورشيد يك دو نوبت كرد