بىنور عشق نتوان رخسار يار ديدن عشق است بال انسان اى مرغ باغ سبحان عشق ار به كوه و صحرا آواره ساخت ما را گر جرعه مى وصل خواهى زكوثر عشق ما و هزار زارى از عشق روى آن گل گلهاى باغ عالم بوى وفا ندارد الاّ گل وصالش از باغ عشق چيدن بىعاشقى نشايد بر وصل او رسيدن بىبال عشق نتوان بر عرش جان پريدن از اين شرر توان هم بر طور دل رسيدن بايد به وجد و مستى جام بلا كشيدن وز گل به ناله ما صد پيرهن دريدن الاّ گل وصالش از باغ عشق چيدن الاّ گل وصالش از باغ عشق چيدن