آنچه با من مىكند سوداى تو با خيالى آمد از خجلت هلال برگشايد كار هر دو كون را دم فرو بست از سخن اينجا فريد تا كند غواصى درياى تو[99] مىكشم چون نيست كس همتاى تو پيش پدر عارض زيباى تو يك گره از زلف عنبر ساى تو تا كند غواصى درياى تو[99] تا كند غواصى درياى تو[99]