تويى، گر قلهاى، سر مىفرازد
چرا آواره خور در آسمان است
ز شوق كيست گر اوّل فزايد؟
سر گيسوى بيد از توست افشان
من از عشق تو مىبينم چنين شور
كنون، اى خوبتر معشوق هر چيز
ز عشق كوته من هم مپرهيز(1)
وگر سروى، به قدّ خويش، نازد
چرا ماه اينچنين بى آشيانست؟
زهجر كيست چون آخر، كم آيد؟
تن تالاب از عشق تو لرزان
همه از عشق تو، سرمست و مغرور
ز عشق كوته من هم مپرهيز(1)
ز عشق كوته من هم مپرهيز(1)
(1). على موسوى گرمارودى، نماز سرخ (باتلخيص).