5 - برده مسلمان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمفضيل بن زيد رقاشى از افسران اسلام با سربازان خود قلعه اى به نام (سهرياج ) در فارس را محاصره و تصميمداشتند آنرا فتح كنند كه پس از چند ساعت زد و خورد براى استراحت به لشكرگاه خود بازگشتند.در آن زمان بردگانى كه به اسارت مسلمانان در مى آمدند، خريد و فروش مى شدند. چون مسلمان بودند به
تملك كسى در نمى آمدند و با برادران مسلمان خود عليه دشمن مى جنگيدند.در آن روز يك سرباز كه برده بود. از سربازان عقب ماند و دشمن از بالاى برج با زبان محلى با او سخن گفت و
از او امان خواست . و او هم امان داد. هنگامى كه سربازان اسلام به طرف قلعه حركت نمودند دشمن درب قلعه
را گشود، مسلمانان تعجب كردند. دشمن امان نامه سرباز برده اى را روى دست گرفته و نشان داد. پذيرفتن
امان از يك نفر سرباز امرى غير عادى بود.
ناچار موضوع را به مدينه مركز خلافت خليفه دوم گزارش دادند. خليفه نوشت :مسلمان برده نيز از مسلمين
است و تعهدات او مانند تعهدات شما محترم است ، بايد امان نامه او را محترم شماريد و آنرا نافذ
بدانيد)(492).
4 :
عدالت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمقال الله الحكيم :( اعدلوا هو اءقرب للتقوى ) (مائده :آيه 8)عدالت كنيد كه عدل به تقوى نزديكتر است .امام على عليه السلام :اءلعدل يضع الامور مواضعها(493)به عدل همه چيز در جايش قرار مى گيرد.
شرح كوتاه
عدالت يعنى عمل به مساوات به حدى كه شخص در توان دارد.اداى حقوق متقابل و حق هر كس را هر اندازه است دادن ، مساوات بين شركاء و... از مصاديق عدالت است . شرفانسانى به رعايت عدل است ، اگر سلطانى عادل باشد ملتش از عنايات الهى و بركات رحمانى برخوردارند.خداوند انبياء را با دلائل روشن فرستاد تا عدل را بپا دارند و جامعه به انحطاط كشيده نشوند.احتياج مردم به يكديگر، ايجاب مى كند كه اعتدال در نظم ، اخلاق و عهود و حتى بين فرزندان را رعايت
كامل كرد.افراط و تفريط پايه هاى عدالت را لرزان مى كنند، و اختلاف بين مردم را شعله ور مى نمايند.
1 - حكومت شديد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمبعد از مردن عاد، دو پسرش يكى شداد و ديگرى شديد به پادشاهى رسيدند. شديد قبل از شداد مرد و اشدادپادشاه تمام زمين در زمان حضرت هود عليه السلام شد.شديد اگر چه مشرك بود، اما بقدرى عدالت مى ورزيد كه مشهور شد كه گرگ به گوسفند و باز به كبك تجاوز نمى
كرد.شديد در كشور خويش ، براى رسيدگى و اصلاح بين مردم و قاضى نصب كرد و هر ماه حقوق قاضى را مى پرداخت . آن
قاضى تا يك سال در محكمه قضاوت نشست و كسى براى منازعه و دعوا نزدش نيامد تا حكم صادر كند.!!به شديد عرض كرد:براى من گرفتن حقوق قضاوت روا نيست ، چون حكمى نكرده ام ! شديد گفت :حقوق را بايد
گرفت ، آنچه وظيفه ات است عمل كن .بعد از مدتى دو نفر نزد قاضى رفتند و يكى گفت :من از اين مرد زمينى خريده ام و در آن گنجى يافته ام ، هر
چه به فروشنده مى گويم گنج را تصرف كن قبول نمى كند.فروشنده گفت :من زمين را با آنچه در آن بوده به مشترى فروخته ام . قاضى از حال ايشان جستجو نمود و
معلوم شد كه يكى از آن دو شخص پسر و ديگرى دختر دارند.حكم كرد:كه دختر خريدار را به زوجيت پسر فروشنده درآورند و گنج را به اين پسر و دختر تسليم نمايند، و
به اين شكل خصومت را حل و رفع نمود(494).