3- احترام مهمان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمعبيدالله بن عباس پسر عموى پيامبر از كسانى بود كه به همسايگان افطارى مى داد و سر راههاى سفره مىانداخت و سفره اش برچيده نمى شد
در يكى از سفره ها با غلامش به خيمه عربى رسيدند و گفت :چطور است امشب بر اين عرب در آئيم !چون عبيد الله مردى زيبا و خوش بيان بود، مرد چادر نشين او را احترام بسيار كرد و به همسرش گفت :مرد
شريفى بر ما وارد شده آيا چيزى داريم كه شب از اين ميهمان عزيز پذيرايى كنى ؟زن گفت :
جز يك گوسفندى كه وسيله زندگى دختر شير خوار ماست چيزى نداريم مرد گفت چاره اى نيست كارد را
بر گرفت تاگوسفند را ذبح كند! زن گفت :
مى خواهى بچه ات را بكشى ؟ مرد گفت :
هر چند چنين شود چاره اى جز
احترام مهمان نداريم .سپس اشعارى خواند كه مضمون آن چنين است :اى زن اين دختر را بيدار نكن كه اگر بيدار شود گريه مى كند و
كارد از دستم مى افتد.خلاصه گوسفند را ذبح و از مهمان پذيرائى كردند. عبيد الله تمام سخنان ايشان را شنيد صبحگاهان
عبيدالله به غلامش گفت:چقدر پول همراه داريم ؟ غلام گفت :
پانصد اشرفى از مخارج ما تاكنون زياد آمده
است .گفت :
همه را به اين مرد عرب بده ! غلام تعجب كرد كه در مقابل گوسفندى به پنج درهم پانصد اشرافى پول مى
دهى ؟گفت :
او نه تنها تمام اموالش را براى ما صرف كرد، بلكه ما را بر ميوه قلبش مقدم داشته است (751)
4- مهمانى بدون تكلف
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمحارث اعور يكى از اصحاب خاص امير المؤ منين عليه السلام به خدمت حضرت رسيد و عرض كرد:يا امير المؤمنين دوست دارم با خوردن غذا در خانه ما مرا سرافراز فرمائى !حضرت فرمود:به شرط (752) آنكه خود را بخاطر مهمانى من به تكلف و درد سر نيندازى .آنگاه به خانه حارث تشريف برد و حارث قطعه نان خالى براى حضرتش آورد. چون شروع به خوردن آن قطعه نان
كرد، حارث با نشان دادن چند در هم كه در گوشه لباسش پنهان كرده بود - گفت :اگر بمن اجازه دهيد با اين
پولى كه دارم چيزى غير نان براى شما خريدارى و تهيه كنم ؟امام فرمود:
اين نان چيزى باشد كه در خانه ات موجود بود (آوردنش تكلفى نداشت ) اما چيز ديگر مايه تكلف
باشد كه من بشرط عدم تكلف دعوتت را پذيرفتم (753)
5- سر سفره امام مجتبى عليه السلام
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمعربى كه صورتش خيلى زشت و قبيح منظر بود سر سفره امام حسن مجتبى آمد و از روى حرص تمام غذا را خورد وتمام كرد.امام حسن عليه السلام كه كرامتش براى همه معلوم بوده از غذا خوردن عرب خوشش آمد و شاد شد و در وسط غذا
از او پرسيد:تو عيال دارى يا مجردى ؟ گفت :
عيالمندم ، فرمود:
چند فرزند دارى ؟گفت :
هشت دختر دارم كه من به شكل از همه زيباترم ، اما ايشان از من پرخورترند.امام تبسم فرمود:و او را ده هزار درهم انعام دادند و فرمودند:اين قسمت تو و زوجه ات و هشت دخترت باشد
(754)