4 : مظلوم - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 :
مظلوم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا ) (اسراة :
آيه 33)

كسيكه خون مظلومى را بريزد، به ولى او تسلط بر قاتل قرار داديم .

امام على عليه السلام :

يوم المظلوم على الظالم اءشد من يوم الظام على المظلوم (726)

روز ستمكشيده بر ستمگر سخت تر است از روز ستمگر بر مظلوم .

شرح كوتاه

كسى با پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشت مصاحب و همراه است كه از ظالمى حق مظلومى را بگيرد.(727)

چون مظلوم زر و زور و قدرت و ياور ندارد، اعانت به او از عدل بشمار مى آيد. ساعى در ياورى از مظلوم
عملش افضل از روزه و يك ماه اعتكاف در مسجدالحرام است و در قيامت قدم هايش متزلزل نخواهد بود.

خدا چون آه مظلوم و استغاثه او را مى شنود به بندگان توجه مى كند تا به دادرسى و نصرت او بشتابند كه
ناله اى همانند ناله مظلوم در عالم خطير و جانسوز نيست .

1- خوارزم شاه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

خوارزم شاه وقتى با لشگر مغول جنگ كرد و شكست خورد ابتدا قصد داشت به هندوستان برود عازم عراق شد و
بعد به نيشابور آمد و مشغول خوش گذرانى شد. در همان ايام مظلومين و شكايت داران بيش از دو سال از او
تقاضاى رسيدگى مى كردند ولى كسى نبود كه به حرف آنان گوش ‍ دهد.

روزى اين بيچارگان اجتماع نموده جلو بارگاه سلطان بوزير پناه آوردند، گفتند:

براى خدا چاره اى نسبت
به ما بينديش !

وزير خوارزمشاه در جواب آنها گفت :

سلطان مرا ماءمور آرايش زنان مطرب كرده ، اينك نمى
توانم به اين حرفها رسيدگى كنم .!!

زمانى نگذشت كه خبر آوردند كه سنتاى بهادر با سى هزار نفر از جيهون گذشته اند خوارزمشاه به عراق رفت
، لشگر مغول به دنبال او رفتند، بعد مجبور شد به رى آمد و از آنجا به مازندران و گرگان آمد و در قلعه
اقلال عيال و فرزندان را با خزائن مخفى كرد و خود به جزيره آبسكون پناهنده شد.

سنتاى بهادر قلعه را محاصره و بعد از مدتى آنها تسليم شدند و فرزندان پسر به امر مغول كشته و زنهاى او
را به سرداران بخشيد و دستور داد مادر خوارزم شاه بر اسب برهنه در جلو لشگر گريه نمايد.

و خوارزمشاه بعد از شنيدن اين وقايع بعد از سه روز به خاطر عدم دادرسى به مظلومين از غصه در بسترى
مرد.(728)

2- اى خدا آيا خوابى ؟

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

فرعون فرمان داد، تا يك كاخ آسمان خراش براى او بسازند، دژخيمان ستمگر او هم مردم را از زن و مرد براى
ساختن آن كاخ و بيگارى گرفته بودند، حتى زنهاى آبستن از اين فرمان استثناء نشده بودند.

يكى از زنان جوان كه آبستن بود، سنگى سنگين را براى آن ساختمان حمل مى كرد و چاره اى جز اين نداشت .

زيرا همه تحت كنترل ماءموران خونخوار بودند، اگر او از بردن آن سنگها شانه خالى مى كرد، زير تازيانه
جلادان به هلاكت مى رسيد.

آن زن جوان در برابر چنين فشارى قرار گرفت و بار سنگين سنگ را همچنان حمل مى كرد، ولى ناگهان حالش
منقلب شد و بچه اش سقط گرديد.

در اين تنگناى سخت از اعماق دل غمبارش ناله كرد و در حالى كه گريه گلويش را گرفته بود، گفت :

اى خدا
آيا خوابى ؟

آيا نمى بينى اين طاغوت زورگو با ما چه مى كند؟

چند ماهى از اين ماجرا نگذشت كه همين زن در كنار رود نيل نشسته بود كه ناگهان نعش فرعون را در روبروى
خود ديد.

آن زن صداى هاتفى را شنيد كه به او گفت :

هان اى زن ، ما در خواب نيستيم ما در كمين ستمگران مى باشيم
.(729)

/ 259