2- فرزند جاهل خليفه
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم( مهدى عباسى ) سومين خليفه عباسى پسرى داشت به نام ( ابراهيم ) كه شخصى منحرف بود و به خصوص نسبتبه امير مؤ منان عليه السلام كينه و عداوت داشت .روزى نزد ماءمون هفتمين خليفه عباسى آمد و گفت :در خواب على عليه السلام را ديدم ، كه با هم راه مى
رفتيم تا به پلى رسيديم ، او مرا در عبور از آن پل مقدم مى داشت .من به او گفتم :تو ادعا مى كنى كه امير بر مردم هستى ، ولى ما از تو به مقام امارت سزاوارتر مى باشيم ،
او به من پاسخ رسا و كاملى نداد.ماءمون گفت :
آن حضرت به تو چه پاسخى داد؟ گفت :
چند بار به من به اين نوع ( سلاما سلاما ) سلام كرد.ماءمون گفت :
سوگند به خدا حضرت رساترين پاسخ را به تو داده است . ابراهيم گفت :
چطور؟ ماءمون گفت :تو
را جاهل و نادانى كه قابل پاسخ نيستى معرفى كرد، چرا كه در قرآن در وصف بندگان خاص خود مى فرمايد:( بندگان خاص خداوند رحمان آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى روند، هنگامى كه جاهلان
آنها را مخاطب سازند، در پاسخ آنها سلام گويند(259) كه نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است .بنابراين على عليه السلام تو را آدم جاهل معرفى كرده ، از اين رو كه به پيروى از قرآن با جاهل سبك مغز
اين گونه بايد برخورد كرد.(260)
3- خوش سيماى جاهل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيممردى خوش سيما به مجلس ( ابويوسف كوفى ) (م 182) قاضى هارون الرشيد آمد، قاضى او را احترام و تعظيمكرد. او در آن مجلس بسيار ساكت و خاموش بود. قاضى گمان برد كه او با اين وجاهت و سكوت داراى فضل و كمالى
باشد.قاضى گفت :
سخنى بفرمائيد؟ گفت :
براى تحقيق مساءله اى آمده ام و سوالى دارم . قاضى گفت :
آنچه دانم
جواب گويم .گفت :
روزه دار كى روزى را افطار كند؟ در جواب گفت :
وقتى كه آفتاب غروب كند.مرد گفت :
شايد تا نيمه شب آفتاب غروب نكند؟ قاضى خنديد و گفت :
چه نيكو گفته است . شاعر ( جرير بن عطيه
) (از شعراى عصر بنى اميه (م 110) ( خاموشى زينت براى مردى است كه ضعيف و نادان است (261) و به درستى كه
صحيفه عقل مرد از سخن گفتن او معلوم شود، همچنان بى عقلى او هم از سخن گفتن ظاهر شود ) پس پى به جاهل
بودن مرد خوش سيما برد(262)