3- عيسى عليه السلام و مرد حريص - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3- عيسى عليه السلام و مرد حريص

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( حضرت عيسى ) عليه السلام به همراهى مردى سياحت مى كرد، پس ‍ از مدتى راه رفتن گرسنه شدند و به
دهكده اى رسيدند. عيسى عليه السلام به آن مرد گفت :

برو نانى تهيه كن و خود مشغول نماز شد.

آن مرد رفت و سه عدد نان تهيه كرد و بازگشت ، اما مقدارى صبر كرد تا نماز عيسى عليه السلام پايان
پذيرد. چون نماز طول كشيد يك دانه نان را خورد. حضرت عيسى عليه السلام سوال كرد نان سه عدد بوده ؟

گفت :

نه همين دو عدد بوده است .

مقدارى بعد از غذا راه پيمودند و به دسته آهوئى برخوردند، عيسى عليه السلام يكى از آهوان را نزد خود
خواند و آن را ذبح كرده و خوردند.

بعد از خوردن عيسى فرمود:

به اذن خدا اى آهو حركت كن ، آهو زنده شد و حركت كرد.

آن مرد در شگفت شد و
سبحان الله گفت :
عيسى عليه السلام فرمود:

ترا سوگند مى دهم به حق آن كسى كه اين نشانه قدرت را براى تو
آشكار كرد بگو نان سوم چه شد؟

گفت :
دو عدد بيشتر نبوده است !

دو مرتبه به راه افتادند و نزديك دهكده بزرگى رسيدند و به سه خشت طلا كه افتاده بود برخورد كردند.

آن
مرد گفت :
اينجا ثروت زيادى است !

فرمود:


آرى يك خشت از تو، يكى از من ، خشت سوم را اختصاص مى دهم به كسى
كه نان سوم را برداشته ، آن مرد حريص گفت :

من نان سومى را خوردم .

عيسى عليه السلام از او جدا گرديد و فرمود:


هر سه خشت طلا مال تو باشد.

آن مرد كنار خشت طلا نشسته بود و به فكر استفاده و بردن آنها بود كه سه نفر از آنها عبور نمودند و او
را با خشت طلا ديدند.

همسفر عيسى را كشته و طلاها را برداشتند، چون گرسنه بودند قرار بر اين گذاشتند يكى از آن سه نفر از
دهكده مجاور نانى تهيه كند تا بخورند. شخصى كه براى آن آوردن رفت با خود گفت :

نان ها را مسموم كنم ، تا
آن دو نفر رفيقش پس از خوردن بميرند و طلاها را تصاحب كند.

آن دو نفر هم عهد شدند كه رفيق خود را پس از برگشتن بكشند و خشت طلا را بين خود تقسيم كنند. هنگامى كه
نان را آورد آن دو نفر او را كشته و خود با خاطرى آسوده به خوردن نانها مشغول شدند.

چيزى نگذشت كه آنها بر اثر مسموم بودن نان مردند. حضرت عيسى عليه السلام در مراجعت چهار نفر را بر سر
همان سه خشت طلا مرده ديد و فرمود:

(273) ( اين طور دنيا با اهلش رفتار مى كند. ) (274)

/ 259