2 - عدالت بين فرزندان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمزنى با دو فرزند كوچك خود وارد خانه عايشه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله شد. عايشه سه دانه خرمابه مادر بچه ها داد. او به هر يك از آنها يك دانه خرما داد و خرماى سوم را نصف و به هر يك نيم از آن داد.وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به منزل آمد، عايشه جريان را براى پيامبر صلى الله عليه و آله
تعريف كرد.پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
آيا از عمل آن زن تعجب كردى ؟ خداوند متعال به سبب مساوات و عدالتش
او را به بهشت مى برد.و نقل شده كه پدرى با دو فرزند خود شرفياب محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله شد. يكى از فرزندان خود
را بوسيد و به فرزند ديگر اعتنا نكرد. پيامبر صلى الله عليه و آله اين رفتار نادرست را مشاهده نمود و
فرمود:چرا با فرزندان خود به طور مساوى رفتار نمى كنى ؟(495)
3 - لباس سرخ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيميكى از زهاد به نزد منصور دوانيقى خليفه دوم عباسى آمد و او را پند و نصيحت مى داد، در اثناى نصحيتگفت :وقتى در سفرهاى خود به كشور چين رفتم ، پادشاه عادلى آنجا بود. روزى به مرضى مبتلا شد و قوه
شنوائى او كم شد.وزيران خود را حاضر كرد و گفت :دچار مرض مشكلى شده ام و قوه شنوائى را از دست داده ام ، و زار زار
بگريست .گفتند:
اگر قوه شنوائى ضعيف شده خداوند به بركت عدل و انصاف پادشاه را عمر دراز دهد.پادشاه گفت :شما در اشتباهيد و فكر شما از حقيقت دور افتاده است ، من بر حس شنوائى نمى گريم ، كه
خردمند داند كه عاقبت وجود جمله اعضاء فانى خواهند شد، من بر آن مى گريم كه اگر مظلومى استغاثه و
فرياد كند و داد طلب كند، من آواز او نشنوم و در انصاف او سعى نتوانم نمود.پس امر كرد تا در همه شهرها كه هركس مظلوم واقع شد لباسى سرخ بپوشد، تا از دور ماءموران شاه بدانند
مظلوم است و به دادش برسند(496).
4 - مساوات در غنائم
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمچون جنگ حنين به پايان رسيد و غنائم تقسيم شد، عده اى از اعراب كه در آن جنگ حاضر بودند و هنوز ايماننداشتند، پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله مى دويدند و مى گفتند:يا رسول الله ما را نيز بهره اى
ببخش . چنان ازدحام كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به درختى پناهنده شد و آنها عباى را از دوش
مباركش كشيدند.فرمود:
عبايم را بدهيد، به خدائى كه جانم در دست اوست اگر به اندازه درختها بر روى زمين شتر و گاو و
گوسفند در اختيار من باشد بين شما تقسيم مى كنم .در اين هنگام مويى از كوهان شتر چيده و فرمود:به خدا سوگند از غنائم شما به مقدار اين مو اضافه بر خمس
تصرف نمى كنم و آن را نيز به شما مى دهم . شما هم از غنيمت چيزى خيانت نكنيد اگر چه به اندازه سوزن يا
نخى باشد، زيرا دزدى در غنيمت باعث ننگ و آتش جهنم است .مردى از انصار برخاست و رشته بافته اى آورد، و عرض كرد:من اين نخ را برداشتم كه جل (پالان ) شتر خود را
بدوزم !فرمود آنچه از اين نخ حق من است به تو بخشيدم . مرد انصارى گفت اگر وضع چنين دقيق و دشوار است احتياج
به اين رشته ندارم و رشته بافته را بر زمين انداخت .(497)