4- ابولبابه - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4- ابولبابه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يكى از ياران بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در جنگهاى ( احد و فتح مكه ) و ديگر جنگها
شركت داشت ( ابولبابه ) بود. يكى از موضوعات حساس زندگى او توبه اوست . هنگامى كه پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم در اثر پيمان شكنى مردم ( بنى قريظه ) به طرف قلعه آنها كه نزديك مدينه بود لشگر
كشيد و قلعه را محاصره نمود، عده اى از طايفه ( اوس ) حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و
عرض كردند همانگونه كه طايفه ( بنى قينقاع ) را به ( خزرج ) بخشيدند، ( بنى قريظه ) را به ما ببخش
.

فرمود:


آيا راضى مى شويد يك نفر از طايفه شما (اوس ) را براى حكم بفرستم ؟

گفتند:
آرى ، فرمود:


سعد معاذ، بنى قريظه رضايت ندادند و گفتند:

ابولبابه را نزد ما بفرست تا با او
مشورت كنيم .

ابولبابه در قلعه بنى قريظه داراى منزل و اموال و عيال و فرزندان بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم او را ماءمور مشورت با آنها كرد.

او وارد قلعه شد همه از زن و مرد و كوچك و بزرگ اطرافش جمع و اظهار جزع كردند تا دلش نرم گردد. بعد
گفتند:

آيا به حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تن دهيم يا خير؟

گفت :
مانعى ندارد اما با دست به
گردن اشاره كرد يعنى تسليم شدن همين و گردن زدن همان .

بعد متوجه شد با اين اشاره به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خيانت كرده و اين آيه هم نازل گرديد
( اى مؤ منين با خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خيانت نكنيد و در امانت هم خيانت ننمائيد
همانا اموال و اولاد شما اسباب امتحان شمايند و پاداش بزرگ نزد خداست . ) (251)

از شرمندگى از قلعه بيرون آمد و يكسر به مسجد مدينه رفت و به يكى از ستونهاى مسجد خود را بست و گفت :

كسى مرا نگشايد تا خدا توبه مرا بپذيرد.

قريب ده يا پانزده روز به همين شكل بود فقط براى دستشوئى و نماز او را مى گشودند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

اگر ابولبابه نزد ما مى آمد براى او طلب آمرزش مى نموديم اما
چون خودش منتظر آمرزش حق است باشد خداوند توبه اش را بپذيرد.

ام سلمه گويد:

سحرگاهى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را خندان ديدم ، عرض كردم :

خدا هميشه دهان
شما را خندان كند، علتش چيست ؟

فرمود:


جبرئيل خبر قبولى توبه ابولبابه را آورده است .

گفتم :
اجازه مى دهيد او را بشارت دهم ؟

فرمود:


خود دانى . از درون حجره صدا زدم ابولبابه مژده كه خدا توبه ات
را پذيرفته است .

مردم هجوم آورده تا او را بگشايند گفت :

شما را به خدا جز پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم كسى مرا نگشايد. موقع نماز صبح كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مسجد آمدند ابولبابه را
از ستون مسجد باز كردند و الان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين ستون به ستون توبه و يا
ابولبابه معروف است .(252)

5- بهلول نباش

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( معاذ بن جبل ) با حالت گريان بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد و سلام عرض كرد و جواب
سلام شنيد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

چرا گريه مى كنى ؟

عرض كرد:

بر در مسجد جوانى خوش ‍
صورت و شاداب است ، چنان بر خودش گريه مى كند مانند زن جوان مرده ، مى خواهد به حضور شما آيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

عيبى ندارد. جوان آمد و سلام عرض كرد، پس از جواب سلام پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

چرا گريه مى كنى ؟

گفت :
چطور گريه نكنم گناهانى انجام دادم كه خدا
مرا نمى بخشد و مرا داخل جهنم خواهد كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:


آيا براى خدا شريك قرار دادى ؟

گفت :
نه ، فرمود:


نفس محترمى
را كشتى ؟

گفت :
نه ، فرمود:


گناهت اگر به اندازه كوه ها باشد خدا مى آمرزد.

جوان گفت :
گناهان من از كوه ها بزرگتر است .

فرمود:


آيا گناهت مثل هفت زمين و درياها و ريگ ها و اشجار و آنچه در آن است از مخلوقات ، و به قدر
آسمانها و ستارگان و به قدر عرش و كرسى مى باشد؟

گفت :
گناهانم از همه اينها بزرگتر است .

فرمود:


واى بر تو گناهان تو بزرگتر است يا پروردگار تو؟ جوان روى خود به زمين زد و گفت :

منزه است خدا،
از هر چيزى او بزرگتر است ....

فرمود:


اى جوان يكى از گناهت را برايم نمى گوئى ؟

عرض كرد:
چرا، بعد گفت :

هفت سال كار من اين بود كه
قبرها را مى شكافتم و كفن مرده ها را در مى آوردم و مى فروختم . شبى دخترى از دختران انصار مرد وقتى
نبش قبر كردم و كفن را از تن او جدا كردم ، شيطان وسوسه كرد و با او مقاربت كردم ، وقتى برمى گشتم
شنيدم كه مرا صدا كرد اى جوان از فرمانرواى روز جزا نمى ترسى واى بر تو از آتش قيامت !!

جوان گفت :
حال چه كنم ؟

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

اى فاسق از من دور شو مى ترسم به آتش
تو بسوزم .

او رفت و به يكى از كوه ها پناه برد و دو دست خود را به گردن بست مشغول توبه و عبادت و مناجات شد.

تا چهل روز شب و روز گريه مى كرد به نوعى كه بر درنده ها و حيوانات وحشى اثر مى گذاشت . بعد از چهل روز
از خدا طلب آتش يا آمرزش كرد تا در قيامت رسوا نشود.

خدا بر پيامبرش اين آيه (253) را نازل كرد كه آمرزش بهلول در آن بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
اين آيه را با لبخند تلاوت مى كرد و بعد فرمود:

كيست مرا به نزد آن جوان ببرد؟

معاذ گفت :
مى دانم كجاست
.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همراه معاذ نزدش رفتند ديدند ميان دو سنگ سر پا ايستاده ، دستهايش
به گردنش بسته ، رويش از شدت آفتاب سياه و تمام مژه هاى چشمش از گريه ريخته و مشغول مناجات است و خاك
بر سرش ‍ مى ريزد درندگان صحرا اطراف او را گرفته و پرندگان در اطراف بالاى سر او صف كشيده به حال او
گريه مى كنند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزديك رفته دستهاى او را با دست مبارك خود گشودند و خاك از سر او پاك
كردند و فرمودند:

بشارت باد تو را اى بهلول ، تو آزاده كرده خدائى از آتش .

پس به اصحاب فرمود:

( اين طور گناهان خود را تدارك و جبران كنيد. ) (254)

/ 259