كرده اند، نخست او را به طور مطلق و بدون قيد و شرط منزه از اين دانستند كه كسى غير از او سزاوار پرستش باشد، و در ثانى رضايت خود را از اين كه معبود مشركين واقع شوند، نفى نموده و عرضه داشته اند: كه ما به چنين خطائى راضى نبوده ايم، ثانيا همين معنا را پوست كنده و صريح نگفته اند، و نخواستند كه حتى چنين خطائى را به زبان بياورند، نگفتند: ما به عبادت آنان راضى نبوديم، و اصلاً نامى از عبادت آن ها نبردند، تا مقام تخاطب و گفتگوى با خداى را به مطلبى كه گوش خراش باشد آلوده نكرده باشند، نه با تصور آن، و نه با تصديقش.
بلكــه در پاسخ گفتنــد: كه ما به غيــر تو وليّى براى خود نمى شناسيم، ولىّ ما تنهــا توئــى، و با نفى ولايت غير خدا عدم رضايت خــود را به طــور كنايــه رساندند.
سپس بنا به حكايت قرآن كريم گفتند: «بَلْ كانُـوا يَعبُدُونَ الْجِـنَّ اَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ.» و جن دوّمين طايفه از طوايف سه گانه اى هستند كه مورد پرستش مشركين واقع شده اند. مشركين سه طايفه از موجودات را مى پرسيدند: ملائكه، جن، و قديسين از بشر. از اين سه طايفه دو طايفه اوّل در استحقاق پرستش مقدّم بر طايفه سوّمند. و طايفه سوم هر چند كه اگر به حد كمال رسيده باشند، از دو طايفه اول افضلند، ولكن هر چه باشند ملحق به آن دو طائفه اند. و اين كه ملائكه در كلام خود كلمه اضطراب و اعراض، يعنى كلمه «بَلْ» را به كار بردند دليل بر اين است كه جن به پرستش بت پرستان راضى بوده اند.
و اين جنّيان همان كسانى هستند كه وثنى ها آن ها را مبادى شرور، و پيدايش فساد در عالم مى دانستند، و آن ها را مى پرستيدند كه به اصطلاح باج سبيلى به آن ها داده، و از شــرّشــان محفــوظ بماننـد، هم چنان كه ملائكــه را مبدأ تاريــخ پنداشتـه و آن هــا را مى پرستيدند، تا به وسيلــه اين باج خيــرات آن هــا را به سوى خود سرازير كنند. (1)
1- الميزان ج، 32 ص 296.
نفى عقيده باطل منكرين انزال وحى
«...لَــوْلا اُنْــزِلَ عَلَيْنَــا الْمَــلائِكَــةُ اَوْ نَـــــرى رَبَّنــا...؟» (21 / فـرقـان)
اين آيات اعتراض ديگرى از مشركين بر رسالت رسول را حكايت نموده كه خواسته اند با آن اعتراض، رسالت وى را رد كنند، و حاصل اعتراضشان اين است كه اگر ممكن باشد كه از جنس بشر بدان جهت كه بشر است شخصى رسول شود، و ملائكه بر او وحى خداى سبحان بياورد، و رسول خدا را ببيند، و با او از راه وحى سخن بگويد، بايد ساير افراد بشر نيز بدان جهت كه بشرند داراى اين خصايص بگردند، پس اگر آن چه او ادّعا مى كند حق باشد بايد ما، و يا بعضى از ما نيز مانند او باشيم، آن چه را او مدّعى ديدنش است ببينيم، و آن چه او درك مى كند ما نيز درك بكنيم.
البته اين اعتراض را از امت هاى سابق آموخته بودند، چون بنا به حكايت قرآن مبتكـر آن اقوام خيلى قديمى بودند، كه گفتند: «اِنْ اَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا !»
اين كه فرمود: « لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ اَوْ نَرى رَبَّنا !» حكايت اعتراض كفّار است بر رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله، كه آن را به صورت تحريص آوردند. بيان حجّت آنان اين است كه اگر رسالت كه عبارت است از نازل شدن ملائكه به وحى و يا تكلّم خدا با بشر به مشافهــه ـ چيزى است كه نيــل به آن براى بشر امكــان دارد، كه ما هم مانند اين شخص مدّعى رسالــت بشر هستيم، چرا ملائكــه بر ما نــازل نمى شونــد، و