ولايت ملائكه
«ثُمَّ قُلْنـا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوآا اِلاِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ!»(11 / اعراف)
معنى فريب شيطان خوردن و در تحت ولايت شيطان درآمدن، همين است كه گمراه بشود و نداند چه كسى او را گمراه كرده: «اِنَّهُ يَريكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاتَرَوْنَهُمْ اِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ اَوْلِيآءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ ـ او و گروه وى به طور مسلم شما را از آن جايى كه خودتان احساس نكنيد، مى بينند. آرى، ما شيطان ها را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورنـد!» (27 / اعراف)
قرآن كريم نظير اين ولايتى را كه شيطان در گناه و ظلم بر آدميان دارد، براى ملائكه در اطاعت و عبادت اثبات نموده، مى فرمايد: « اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ، نَحْنُ اَوْلِياؤُكُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا ـ كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست و پاى گفته خود هم ايستــاده استقامــت نمودنــد، فرشتگــان بر آنــان نــازل شــده، نويد مى دهنــد كه مترسيــد و غمگين مباشيد، و به بهشتى كه خدايتان وعده داده دلخــوش باشيد (و مطمئن بدانيد كه) ما در زنـدگـى دنيــا اولياى شمــا هستيم ! » (30 و 31 / سجده)
البته اين دو نوع ولايت منافاتى با ولايت مطلقه پروردگار كه آيه « لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِىٌّ وَ لا شَفيعٌ !» (51 / انعام) آن را اثبات مى كند، ندارد. (1)
1- الميزان ، ج: 15 ص: 55.
مهلت ملائكه تا آخرين روز زندگى بشر
«قــالَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَـرينَ، اِلــى يَــوْمِ الْوَقْـتِ الْمَعْلُومِ ! » (37 و 38 / حجر)
اگر خداى تعالى ابليس را عليه بشر تأييد نموده و او را تا وقت معلوم مهلت داده است، خود بشر را هم به وسيله ملائكه ـ تا دنيا باقى است، باقى هستند ـ تأييد فرموده است. و لذا مى بينيم در پاسخ ابليس در آيات فوق نفرموده: «تو مهلت داده شده اى،» بلكه فرمود: «تو از زمره مهلت داده شدگانى،» پس معلوم مى شود، غير ابليس كسان ديگرى هم هستند كه تا آخرين روز زندگى بشر زنده اند.
مهلــت دادن ابليس تا روز وقت معلوم از باب تقديم مرجوح بر راجح و يا ابطال قانون عليت نيست، بلكــه از باب آسان ساختــن امر امتحان است و لذا مى بينيم دو طرفى است و در مقابل ابليس، ملائكه را هم مهلت داده است. (1)
1- الميزان ، ج: 23 ص: 239.