بىاختيار و دنبالهروانى بدون موضعاند.از اين رو، بايد با تأكيد، اين حقيقت را باز گوييم كه وقتى گفته
مىشود كه مردم، على عليه السلام را تنها گذاشتند، يعنى خواص، نخبگان و
رؤساى قبايل جامعه اسلامى، او را وا گذاشتند. اين واقعيت تلخ، در
مردم عراق و بويژه كوفيان، نمود روشنترى دارد.اكنون و پس از بيان آنچه كه چونان درآمدى بر اين بحث آمد، به
بررسى علل تنها ماندن على عليه السلام ، بر اساس سخنان و كلام خود مولا
مىپردازيم.
تنهايى على از زبان خود او
پيشتر گفتيم كه تاريخ، گواه صادق اين مدّعاست كه ايّام كوتاهحكومت على عليه السلام ، جلوه زيباترين چهره حكومتِ استوار بر ارزشهاى
انسانى بوده است. شيوه حكومت او نه تنها براى انسانهاى معتقد به
ارزشهاى انسانى اسلام، جاذبهآفرين بود، كه انسانهاى بىاعتماد به
اين ارزشها نيز مجذوب آن بودند و گاه از اينكه آن شُكوه و جاذبه را
بر زبان آورند، تن نمىزدند. بدينسان، فاصله گرفتن مردم را نبايد در
نااستوارى شيوه حكومتى امام على عليه السلام جستجو كرد؛ بلكه بايد علل و
عوامل آن را كاويد كه بى گمان، زمينهها و اسباب و دلايلى ديگر
دارد.على عليه السلام ، خود به گونهاى روشن و به بهترين وجه، از رويگردانى
مردم از حكومتش سخن گفته است و چرايى و چگونگى رويكرد
آغازين، و رويگردانى واپسين آنان را به خويش، ضمن خطابهها و
پاسخگويى به پرسشها بيان كرده است.اكنون بر آنيم كه زمينهها، دلايل و علل رويگردانى مردم و تنهايى
على عليه السلام را بررسى كنيم: