اين مسائل و مصائب اجتماعى، و نبودِ هوشمندانى است كه امام عليه السلام اين
همه را با آنان در ميان نهد. به ديگر سخن، على عليه السلام نمىتواند از دردها
پرده برگيرد و بگويد كه با چه كسانى همراه است و بر چه مردمانى
حكم مىراند؛ و چون آهنگ واگويى برخى از آنچه را كه با آن درگير
است، با يكى از خواص خود (كميل) مىكند، دست او را مىگيرد و به
صحرا مىبرد و با اندوه و آه، بر اين واقعيت تلخ و گدازنده، تأكيد
مىكند كه آنچه خواهد گفت، براى همگان، گفتنى نيست و بسيارى
تاب شنيدن آن را ندارند، و اينكه هر انسانى از ظرفيت فكرى و روحى
بيشترى برخوردار باشد، ارزشمندتر است و ....آنگاه، امام عليه السلام از راز حمايت نكردن مردم از خويش پرده بر مىگيرد
و ريشه تمامى ناهنجارىها و رويگردانىها از اصلاحات و برنامههاى
اصلاحى خود را جهل مردم وپيروى ناآگاهانه آنان از خواصّ خيانتكار،
معرّفى مىكند.
گامى فراتر در تبيين ريشهها
روزى على عليه السلام در جمع خانواده و گروهى از خواص به سخنايستاد و از مشكلات خود با مردمان، با صراحتى بيشتر سخن گفت و
چرايى و چگونگى سربرآوردن فتنه را بيان نمود و ريشههاى فتنه را
روشن ساخت و از علل اختلاف در جامعه اسلامى آن روز، پرده
برگرفت و نشان داد كه چرا مردم، با برنامههاى اصلاحى او همسو
نيستند و بازگرداندن شيوه حكومت و حاكميت را به سيره و سنّت نبوى
برنمىتابند و از سياستهاى او حمايت نمىكنند. امام عليه السلام اين كلام
بيداركننده را با كلامِ نبوى آغاز كرد كه فرموده بود:ألا إنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلَيكُم اثنانِ: اِتِّباعُ الهَوى وطولُ الأَمَلِ. 1
ر.ك: ج
4، ص 162، ح 1351.