دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ جلد 7
لطفا منتظر باشید ...
2925.الإرشاد ـ به نقل از حسن بصرى ـ: آن شب كه امير
مؤمنان در سحرگاهش كشته شد، على عليه السلام بيدار بود و طبق عادتش براى
نماز شب به مسجد نرفت. دخترش امكلثوم ـكه رحمت خدا بر او باد
گفت: چرا خوابت نمىبرد؟ فرمود: «صبح كه شود، من كشته
مىشوم».ابن نباح نزد حضرت آمد و او را براى نماز خبر داد. حضرت اندكى
رفت و دوباره برگشت. دخترش ام كلثوم گفت: به جعده بگو با مردم
نماز بخواند. فرمود: «باشد. به جعده بگوييد نماز بخواند». سپس
فرمود: «از اجل نمىتوان گريخت». پس به سوى مسجد بيرون شد. 1 2926.الإرشاد: نقل شده كه على عليه السلام آن شب بيدار بود. زياد بيرون
مىآمد و به آسمان نگاه مىكرد و مىگفت: «به خدا نه دروغ گفتهام و نه
به من دروغ گفتهاند. اين همان شبى است كه به آن وعدهام دادهاند».
سپس به رختخواب برمىگشت. چون سپيده زد، كمربندش را بست
و بيرون شد، در حالى كه مىگفت:*كمربندت را براى مرگ محكم ببند *
كه مرگْ تو را ديدار خواهد كرد.*و از مرگ نترس و بىتابى مكن *
آنگاه كه بر تو وارد شود.چون به حياط خانه بيرون شد، مرغابيانْ جلوى او آمدند و به روى او
بانگ برآوردند. آنها را دور مىكردند. حضرت فرمود: «مرانيدشان كه
نوحهگرند!». سپس بيرون رفت و ضربت خورد. 2 2927.فضائل الصحابة ـ به نقل از حسن بن كثير، از پدرش ـ:
على عليه السلام براى نماز صبح بيرون شد. مرغابيان در حياط خانه رو بهروى او
صيحه مىزدند. آنها را كنار