دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ جلد 7
لطفا منتظر باشید ...
رفته، با وى بيعت كردم و براى دفع آن حوادث بهپا خاستم تا آن
كه باطل از ميان رفت و كلمةاللّه برترى يافت، هرچند كافران خوش
نداشتند.پس ابو بكر كارها را عهدهدار شد، نرمش كرد و سخت گرفت،
نزديك ساخت و ميانهروى كرد. دلسوزانه همراهىاش كردم و
تلاشگرانه در آنجا كه خدا را اطاعت كرد، پيروىاش نمودم و اميد
قطعى نداشتم كه اگر براى او حادثهاى پيش آيد و پس از او من زنده
باشم، حكومتى كه با او درباره آن كشمكش داشتم، به من بازگردد.
نااميد هم نبودم و اگر رابطه خصوصىِ ميان او و عمر نبود، مىپنداشتم
كه خلافت را از من دريغ نمىداشت.چون به بستر مرگ افتاد، عمر را خواست و خلافت را به او واگذار
كرد. ما هم گوش كرديم و اطاعت و دلسوزى داشتيم. عمر، عهدهدار
خلافت شد. روش او پسنديده و خويشنيك بود، تا آن كه چون به
بستر مرگ و احتضار افتاد، پيش خود گفتم كه خلافت را از من
برنمىگرداند؛ ولى مرا ششمين نفر [در شورا] قرار داد و از ولايت (و
پيشوايى) من بيش از ديگران ناخرسند بودند.پيشتر شنيده بودند كه پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله با ابو بكر احتجاج
مىكردم و مىگفتم: "اى گروه قريش! ما اهلبيت به خلافتْ شايستهتر
از شماييم، تا زمانى كه در ميان ما كسى هست كه قرآن مىخواند و
سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله را مىشناسد و به دين حق معتقد است". آنان ترسيدند
كه اگر من به خلافت رسم، آنان تا زندهاند، سهمى از حكومت نداشته
باشند. يكپارچه و همدست شدند و خلافت را به عثمان دادند و چون
از اينكه از سوى من سهمى به آنان داده شود، نااميد بودند، مرا از دايره
خلافت بيروت كردند، تا آن را بهدست گرفته، در ميان خود
بچرخانند.آنگاه به من گفتند: بيا و بيعت كن؛ وگرنه با تو خواهيم جنگيد!
ناخواسته و با اكراه بيعت كردم و بهخاطر خدا صبر پيشه ساختم.يكى گفت: اى پسر ابوطالب، خيلى به حكومت آزمند و حريصى!
گفتم: شما از