مقدمه - عدل الهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عدل الهی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط آل عمران / 18 و السماء رفعها و وضع الميزان الرحمن / 7 و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق الحجر / 85 من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه البقرش / 255 و وجدوا ما عملوا حاضرا الكهف / 29 ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا الكهف / 30


مقدمه

عصر ما از نظر ديني و مذهبي - خصوصا براي طبقه جوان - عصر اضطراب و دودلي و بحران است . مقتضيات عصر و زمان ، يك سلسله ترديدها و سؤالها بوجود آورده و سؤالات كهنه و فراموش شده را نيز از نو مطرح ساخته است .

آيا بايد از اين شك و ترديدها و پرس وجودها - كه گاهي به حد افراط مي رسد متأسف و ناراحت بود ؟ به عقيده من هيچگونه ناراحتي ندارد . شك ، مقدمه يقين ، پرسش ، مقدمه وصول ، و اضطراب ، مقدمه آرامش است .

شك ، معبر خوب و لازمي است هر چند منزل و توقفگاه نامناسبي است . اسلام كه اينهمه دعوت به تفكر و ايقان مي كند ، بطور ضمني مي فهماند كه حالت اوليه بشر ، جهل و شك و ترديد است و با تفكر و انديشه صحيح بايد به سر منزل ايقان و اطمينان برسد .

يكي از حكما مي گويد : " فائده گفتار ما را همين بس كه تو را به شك و ترديد مي اندازد تا در جستجوي تحقيق و ايقان برآئي " . شك ، نا آرامي است ، اما هر آرامشي بر اين نا آرامي ترجيح ندارد . حيوان شك نمي كند ، ولي آيا به مرحله ايمان و ايقان رسيده است ؟ ! آن نوع آرامش ، آرامش پائين
شك است ، بر خلاف آرامش اهل ايقان كه بالاي شك است . بگذريم از افراد معدود مؤيد من عند الله ، ديگر اهل ايقان ، از منزل شك و ترديد گذاشته اند تا به مقصد ايمان و ايقان رسيده اند . پس صرف اينكه عصر ما عصر شك است نبايد دليل بر انحطاط و انحراف زماني ما تلقي شود .

مسلما اين نوع از شك ، از آرامشهاي ساده لوحانه اي كه بسيار ديده مي شود پائين تر نيست . آنچه مي تواند مايه تأسف باشد اين است كه شك يك فرد ، او را به سوي تحقيق نراند ، و يا شكوك اجتماعي ، افرادي را بر نيانگيزد كه پاسخگوي نيازهاي اجتماع در اين زمينه بوده باشند .

اين بنده از حدود بيست سال پيش كه قلم به دست گرفته ، مقاله يا كتاب نوشته ام ، تنها چيزي كه در همه نوشته هايم آن را هدف قرار داده ام حل مشكلات و پاسخگوئي به سؤالاتي است كه در زمينه مسائل اسلامي در عصر ما مطرح است . نوشته هاي اين بنده ، برخي فلسفي ، برخي اجتماعي ، برخي اخلاقي ، برخي فقهي و برخي تاريخي است . با اينكه موضوعات اين نوشته ها كاملا با يكديگر مغاير است ، هدف كلي از همه اينها يك چيز بوده و بس . دين مقدس اسلام يك دين ناشناخته است . حقايق اين دين تدريجا در نظر مردم ، واژگونه شده است ، و علت اساسي گريز گروهي از مردم ، تعليمات غلطي است كه به اين نام داده مي شود .

اين دين مقدس در حال حاضر بيش از هر چيز ديگر از ناحيه برخي از كساني كه مدعي حمايت از آن هستند ضربه و صدمه مي بيند . هجوم استعمار غربي با عوامل مرئي و نامرئيش از يك طرف ، و قصور يا تقصير بسياري از مدعيان حمايت از اسلام در اين عصر از طرف ديگر ، سبب شده كه انديشه هاي اسلامي در زمينه هاي مختلف ، از اصول گرفته تا فروع ، مورد هجوم و حمله قرار گيرد . بدين سبب اين بنده وظيفه خود ديده است
كه در حدود توانايي در اين ميدان انجام وظيفه نمايد . همچنانكه در برخي از نوشته هاي خود يادآور شده ام ، انتشارات مذهبي ما از نظر نظم ، وضع نامطلوبي دارد . بگذريم از آثار و نوشته هائي كه اساسا مضر و مايه بي آبروئي است ، آثار و نوشته هاي مفيد و سودمند ما نيز با برآورد قبلي نيست ، يعني بر اساس محاسبه احتياجات و درجه بندي ضرورتها صورت نگرفته است ، هر كسي به سليقه خود آنچه را مفيد مي داند مي نويسد و منتشر مي كند ، بسي مسائل ضروري و لازم كه يك كتاب هم در باره آنها نوشته نشده است و بسي موضوعات كه بيش از حد
لازم كتابهائي در باره آنها نوشته شده است و هي پشت سر هم نوشته مي شود .

از اين نظر ، مانند كشوري هستيم كه اقتصادش پايه اجتماعي ندارد ، هر كسي به سليقه خود هر چه مي خواهد توليد مي كند و يا از خارج وارد مي نمايد ، بدون آنكه يك نيروي حسابگر ، آنها را رهبري كند و ميزان توليد كالا يا وارد كردن كالا را بر طبق احتياجات ضروري كشور ، تحت كنترل در آورد . به عبارت ديگر همه چيز به دست " تصادف " سپرده شده است .

بديهي است كه در چنين وضعي برخي كالاها بيش از حد لزوم و تقاضا عرضه مي شود و بي مصرف مي ماند و برخي كالاها به هيچ وجه در بازار يافت نمي شود . اينكه راه علاج چيست ؟ ساده است . هسته اولي اين كار اصلاحي را همكاري و همفكري گروهي از اهل تأليف و تصنيف و مطالعه مي تواند بوجود آورد . ولي متأسفانه غالبا ما آنچنان شيفته و عاشق سليقه خود هستيم كه هر كدام فكر مي كنيم تنها راه صحيح همان است
كه خود ما يافته ايم . من گاهي به برخي از اهل تأليف ، اين پيشنهاد را عرضه كرده ام ، اما آنها به جاي استقبال ، رنجيده و اين را نوعي تخطئه سليقه خود تلقي كرده اند .

اين بنده هرگز مدعي نيست كه موضوعاتي كه خودش انتخاب كرده و درباره آنها قلمفرسائي كرده است لازم ترين موضوعات بوده است ، تنها چيزي كه ادعا دارد اين است كه به حسب تشخيص خودش از اين اصل ، تجاوز نكرده كه تا حدي كه برايش مقدور است در مسائل اسلامي " عقده گشائي " كند و حتي الامكان حقايق اسلامي را آنچنانكه هست ارائه دهد ، فرضا نمي تواند جلوي انحرافات عملي را بگيرد ، باري حتي الامكان با انحرافات فكري مبارزه نمايد و مخصوصا مسائلي را كه دستاويز مخالفان اسلام است روشن كند ، و در اين جهت " الا هم فالاهم " را لا اقل به تشخيص خود - رعايت كرده است .

در سه چهار سال اخير ، قسمت زيادي از وقت خود را صرف مسائل اسلامي مربوط به زن و حقوق زن كردم ، بسياري از آنها به صورت سلسله مقالات در برخي جرائد و مجلات و يا به صورت كتاب منتشر شد .

از اينرو وقت خودم را صرف اين كار كردم كه احساس كردم جريان ، تنها اين نيست كه عملا انحرافاتي در اين زمينه پديد آمده است ، جريان اين است كه گروهي در سخنرانيها ، در سر كلاس مدارس ، و در كتابها و مقالات خود ، نظر اسلام را درباره حقوق و حدود وظايف زن به صورت غلطي طرح مي كنند و به مصداق " خود مي كشي و خود تعزيه مي خواني " همانها را وسيله تبليغ عليه اسلام قرار مي دهند و متأسفانه توده
اجتماع مسلمان ما با منطق اسلام در اين موضوعات - مانند بسياري از موضوعات ديگر به هيچوجه آشنا نيست . لهذا با كمال تأسف افراد زيادي را اعم از زن و مرد نسبت به اسلام ، بدبين ساخته اند . اين بود كه لازم دانستم منطق اسلام را در اين زمينه روشن كنم تا بدانند نه تنها نتوان ايرادي بر منطق اسلام گرفت ،بلكه منطق مستدل و پولادين اسلام در باره زن و حقوق زن و حدود و وظائف زن بهترين دليل بر اصالت و حقانيت و جنبه فوق بشري آن است . همچنانكه در مقدمه چاپ اول يادآور شدم ، مطالب اين كتاب تدوين يافته و تفصيل داده شده چند سخنراني است كه در مؤسسه اسلامي حسينيه ارشاد ايراد شده است .

البته آنچه به صورت سخنراني ايراد مي شود لااقل سخنرانيهاي من اينچنين است - قابل چاپ شدن نيست مگر اينكه از نو دستكاري شود . به علاوه وقتي كه بنا است چاپ شود نمي توان به مطالبي كه به صورت سخنراني ادا شده قناعت كرد .

اين بود كه هم در چاپ اول و هم در چاپ دوم ، مجددا بحث را مورد مطالعه قرار دادم و مطالب زيادي بر اصل افزودم . در چاپ دوم در حدود يك پنجم بر مطالب چاپ اول افزوده شد ، به علاوه اصلاحاتي لفظي و تغييراتي از لحاظ نظم و ترتيب مطالب به عمل آمد . از اينرو اين كتاب در اين چاپ با چهره نسبتا تغيير يافته اي منتشر مي شود .

آنچه در باره مباحث اين كتاب مي توانم بگويم اين است كه همه ، مباحثي " انتخاب شده " است ، هيچيك بطور تصادف و به موجب علل اتفاقي طرح نشده است . اينها مسائلي است كه فراوان از طرف گروههاي مختلف ، بالخصوص طبقه جوان ، با من در ميان گذاشته مي شود .

آنچه در اين كتاب آورده ام در حقيقت يك پاسخ عمومي است به همه كساني كه مكرر در اين زمينه از من پرسشهائي كرده و مي كنند . فراواني پرسشها در حدي است كه لازم آمد پاسخ عمومي تهيه شود . مباحث طرح شده ، هم جنبه نقلي دارد و هم جنبه عقلي .

بديهي است كه از جنبه نقلي به آيات كريمه قرآن و روايات مأثوره از رسول اكرم و ائمه اطهار ( صلوات الله عليه و عليهم ) استناد شده است . اما از جنبه عقلي به دو گونه ممكن بود بحث شود : كلامي و فلسفي .

ولي نظر به اينكه مشرب استدلالي متكلمين را در اينگونه مسائل صحيح نمي دانم و بر عكس ، مشرب حكماي اسلامي را صحيح و متقن مي دانم از سبك متكلمين بطور كلي پرهيز كردم و از سبك حكما استفاده كردم . البته هر جا كه مقتضي
بوده به مشرب اهل كلام و احيانا به برخي مشربهاي ديگر از قبيل مشرب اهل حديث و مشرب اصحاب حس نيز اشاره كرده ام . اهل فن مي دانند كه حكماي اسلامي بر خلاف متكلمين در الهيات بابي تحت عنوان " عدل " باز نكرده اند .

عقايد حكما را در باره اين مسأله از لابلاي ساير مباحث بايد بدست آورد . از اينرو اين بحث براي من خالي از دشواري نبود . من تا كنون در ميان آثار حكما به رساله يا مقاله يا فصلي برخورد نكرده ام كه مستقيما مسأله " عدل الهي " را طرح كرده باشند و به سبك حكيمانه در اين موضوع بحث كرده باشند .

اين النديم در " الفهرست " مي نويسد : " يعقوب بن اسحاق كندي رساله اي در عدل الهي نوشته است " . من نمي دانم اين رساله اكنون موجود است يا نه ؟ و هم نمي دانم كه آن را به سبك حكيمانه نوشته است يا به شيوه متكلمانه .

برخي از حكما مانند خواجه نصير الدين طوسي در نوشته هاي خود به سبك متكلمان وارد و خارج شده اند ، اما اگر آراء حكمي آنها را ملاك قرار دهيم بايد بگوئيم غرضشان بيان اقناعي و خطابي بوده و نه برهاني .

يعقوب بن اسحاق كندي كه ابن النديم از كتابي از او ياد مي كند ، اقدم حكماي اسلامي است و چون از نژاد عرب است به " فيلسوف العرب " معروف است . بعيد است كه الكندي به شيوه متكلمان بحث كرده باشد ، علي القاعده به شيوه حكما وارد و خارج شده است .

اخيرا از يكي از فضلاي عاليقدر شنيدم كه شيخ فلاسفه اسلام ، ابوعلي بن سينا رساله كوچكي در اين موضوع نوشته است و اين رساله در پاسخ سؤالي بوده است كه از آن حكيم در اين مسأله شده است ، ولي متأسفانه اين بنده هنوز به آن رساله يا مقاله دست نيافته است .

علي رغم كوتاهي حكما در طرح اين مسأله ، متكلمان به علل خاص مذهبي و تاريخي ، بحث در عدل الهي را سرلوحه مباحث خود قرار داده اند . بحث عدل در كلام آنچنان اصالت يافته كه گروهها با اين اصل مشخص شدند .

جبر و اختيار

بحثهاي كلامي آنچنانكه از تواريخ استفاده مي شود ، از نيمه قرن اول هجري آغاز شد . در ميان بحثهاي كلامي ظاهرا از همه قديم تر ، بحث جبر و اختيار است . مسأله جبر و اختيار در درجه اول ، يك مسأله انساني است و در درجه دوم يك مسأله
الهي و يا طبيعي . از آن جهت كه به هر حال موضوع بحث ، انسان است كه آيا مختار است يا مجبور ؟ مسأله اي انساني است ، و از آن جهت كه طرف ديگر مسأله خدا يا طبيعت است كه آيا اراده و مشيت و قضا و قدر الهي و يا عوامل جبري و نظام علت و معلولي طبيعت ، انسان را آزاد گذاشته و يا مجبور كرده است ؟

مسأله الهي و يا طبيعي است ، و چون به هر حال مسأله اي انساني است و با سرنوشت انسان سر و كار دارد ، شايد انساني يافت نشود كه اندك مايه تفكر علمي و فلسفي در او باشد و اين مسأله برايش طرح نشده باشد ، همچنانكه جامعه اي يافت نمي شود كه وارد مرحله اي از مراحل تفكر شده باشد و اين مسأله را براي خود طرح نكرده باشد .

جامعه اسلامي كه به علل بسياري ، زود و سريع وارد مرحله تفكر علمي شد خواه ناخواه در رديف اولين مسائلي كه طرح كرد مسأله جبر و اختيار بود . ضرورتي نيست كه ما براي كشف علت طرح سريع اين مسأله در قرن اول هجري ، دنبال عوامل ديگر برويم .

طرح اين مسأله در جهان اسلام ، بسيار طبيعي بود ، اگر طرح نشده بود جاي اين سؤال بود كه چگونه در چنين جامعه اي توجهي به اين مسأله نشده است . جامعه اسلامي يك جامعه مذهبي بود و در قرآن كه كتاب ديني ما مسلمانان است به مسائل مربوط به جبر و اختيار ، و قضا و قدر الهي ، و پاداشها و كيفرها زياد برمي خوريم .

توجه عميق مسلمين به تدبر و تفكر در آيات قرآني ، كه خود قرآن صلاي آن را داده است ، خواه ناخواه منجر به بحث در جبر و اختيار گرديد .

مسئله عدل

بحث جبر و اختيار ، خود به خود بحث " عدل " را به ميان آورد . زيرا رابطه مستقيمي است ميان اختيار و عدل از يك طرف ، و جبر و نفي عدل از طرف ديگر ، يعني تنها در صورت اختيار است كه تكليف و پاداش و كيفر عادلانه ، مفهوم و معني پيدا مي كند . اگر انسان ، آزادي و اختيار نداشته باشد
و در مقابل اراده الهي و يا عوامل طبيعي ، دست بسته و مجبور باشد ، ديگر تكليف و پاداش و كيفر ، مفهوم خود را از دست مي دهد . متكلمين اسلامي دو دسته شدند : دسته اي كه از همان ابتدا " معتزله " ناميده شدند
طرفدار عدل و اختيار ، و دسته ديگر يعني گروه اهل حديث كه بعدها " اشاعره " ناميده شدند طرفدار جبر و اضطرار گرديدند . البته منكران عدل ، صريحا نگفتند كه منكر عدل الهي هستيم زيرا قرآن كريم كه هر دو دسته ، خود را حامي آن مي دانستند ،با شدت ، ظلم را از خداوند نفي ، و عدل را اثبات مي كند . آنها عدل الهي را به گونه اي خاص تفسير كردند ، گفتند : عدل ، خود حقيقتي نيست كه قبلا بتوان آن را تو صيف كرد و مقياس و معياري براي فعل پروردگار قرار داد .

اساسا معيار و مقياس براي فعل الهي قرار دادن نوعي تعيين و تكليف و وظيفه ، و تحديد و تقييد مشيت و اراده براي ذات حق محسوب مي شود . مگر ممكن است براي فعل حق ، قانوني فرض كرد و آن قانون را حاكم بر او و فعل او قرار داد ؟ همه قوانين ، مخلوق او و محكوم اوست و او حاكم مطلق است .

هر نوع محكوميت و تبعيت ، بر ضد علوم و قاهريت مطلق ذات اقدس الهي است . معني عادل بودن ذات حق ، اين نيست كه او از قوانين قبلي به نام قوانين عدل پيروي مي كند ، بلكه اين است كه او سرمنشأ عدل است ، آنچه او مي كند عدل است نه اينكه آنچه عدل است او مي كند .

عدل و ظلم ، متأخر و منتزع از فعل پروردگار است . عدل ، مقياس فعل پروردگار نيست ، فعل پروردگار ، مقياس عدل است . " آنچه آن خسرو كند شيرين بود " . معتزله كه طرفدار عدل بودند گفتند : عدل ، خود حقيقتي است و پروردگار به حكم اينكه حكيم و عادل است كارهاي خود را با معيار و مقياس عدل انجام مي دهد .

ما آنگاه كه به ذات افعال نظر مي افكنيم ، قطع نظر از اينكه آن فعل ، مورد تعلق اراده تكويني يا تشريعي ذات حق قرار دارد يا ندارد ، مي بينيم كه برخي از افعال در ذات خود با برخي ديگر متفاوت است ، برخي افعال در ذات خود عدل است ، مانند پاداش به نيكوكاران ، و برخي در ذات خود ، ظلم است مانند كيفر دادن به نيكوكاران ، و چون افعال در ذات خود با يكديگر متفاوتند و ذات مقدس باري تعالي خير مطلق و كامل مطلق و حكيم مطلق و عادل مطلق است كارهاي خود را با معيار و مقياس عدل انتخاب مي كند .

حسن و قبح ذاتي

اينجا قهرا مسأله ديگري پيش آمد كه نوعي توسعه و گسترش نسبت به مسأله عدل محسوب مي شود و آن مسأله " حسن و قبح ذاتي " افعال است . آيا به طور كلي كارها داراي صفت ذاتي حسن و يا صفت ذاتي قبح مي باشند ؟ آيا مثلا راستي و امانت و احسان و امثال اينها در ذات خود ، نيكو و بايستي است ؟

و دروغ و خيانت و امساك و امثال اينها در ذات خود ، زشت و نبايستني است ؟ آيا صفاتي از قبيل خوبي ، شايستگي ، يك سلسله صفات واقعي و ذاتي هستند و هر فعلي قطع نظر از هر فاعل و از
هر شرط خارجي ، به خودي خود برخي از اين صفات را واجد است و فاقد اضداد آنها است ، يا اين صفات همه قراردادي و اعتباري است ؟

مستقلات عقليه

و چون سخن از صفات ذاتي افعال به ميان آمد قهرا پاي عقل و استقلال عقل در اكتشاف اين صفات به ميان آمد . اين بحث به اين صورت طرح شد كه آيا عقل در ادراك حسن و قبح اشياء " استقلال " دارد و به تنهائي قادر به درك و تشخيص آنها است يا نيازمند به كمك و راهنمائي شرع است ؟

از اينرو حسن و قبح ذاتي به نام حسن و قبح عقلي خوانده شد . معتزله بشدت طرفدار حسن و قبح ذاتي عقلي شدند و مسأله " مستقلات عقليه " را طرح كردند ، گفتند : بالبداهه ما درك مي كنيم كه افعال ذاتا متفاوتند ، و بالبداهه درك مي كنيم كه عقول ما بدون اينكه نيازي به ارشاد شرع داشته باشد اين حقايق مسلم را درك مي كند .

اشاعره ، همچنانكه عدل را به عنوان يك صفت قبلي و ذاتي منكر شدند ، حسن و قبح ذاتي قبلي عقلي را نيز مورد انكار قرار دادند . اشاعره اولا حسن و قبح ها را اموري نسبي و تابع شرائط خاص محيطها و زمانها و تحت تأثير يك سلسله تقليدها و تلقينها دانستند ، و ثانيا عقل را در ادراك حسن و قبح ها تابع راهنمائي شرع دانستند .
اشاعره ، چون به " عقل مستقل " و به عبارت ديگر به " مستقلات عقليه " اعتراف نداشتند ، و عقيده معتزله را مبني بر اينكه عقل بشر ، بدون نياز به ارشاد شرع ، حسن و قبح ، و بايستني و نبايستني را درك مي كند ، تخطئه مي كردند
و مدعي بودند كه به طور كلي اينكه : عدل چيست ؟ ظلم چيست ؟ نيكو چيست ؟ ناپسند چيست ؟ همه بايد از لسان شرع اخذ شود و بايد در اين مسائل تابع و تسليم " سنت اسلامي " بود و بس ، خود را " اهل سنت " يا " اهل حديث " خواندند .

اشاعره ضمنا از اين نام و عنوان يك " پايگاه اجتماعي " محكم براي خود در ميان توده مردم ساختند . يعني اختلاف معتزله و اشاعره كه بر اساس قبول و عدم قبول " مستقلات عقليه " بود ، از نظر توده مردم به صورت قبول و عدم قبول " سنت " و " حديث " و يا به صورت تعارض عقل و سنت تلقي شد
و همين جهت ، پايگاه اجتماعي اشاعره را در ميان توده مردم تقويت ، و پايگاه معتزله را تضعيف كرد . معتزله هرگز به سنت بي اعتنا نبودند ، ولي اشاعره با انتخاب اين نام براي خود ،و قرار دادن معتزله در مقابل خود ، كلاه معتزله را در تاريكي برداشتند . مسلما اين جهت ، در شكست معتزله در اوايل قرن سوم در ميان توده عوام ، تأثير بسزائي داشت . كار اين اشتباه عاميانه بدانجا رسيده كه پاره اي از مستشرقين ، دانسته و يا ندانسته ، معتزله را به عنوان " روشنفكران ضد سنت " معرفي كنند .

ولي افراد وارد مي دانند كه اختلاف ديد و نگرش معتزله و اشاعره هيچگونه ربطي به ميزان پايبندي آنها به دين اسلام ندارد . معتزله عملا از اشاعره نسبت به اسلام دلسوزتر و پايبندتر و فداكارتر بودند . معمولا نهضتهاي روشنفكري ، هر چند از يك خلوص كامل برخوردار باشد ، در مقابل متظاهران به تعبد و تسليم ، و لو اينكه از هر نوع صفا و خلوص نيت بي بهره باشند ، مورد چنين اتهاماتي در ميان عوام واقع مي شود . اگر چه اختلاف معتزله و اشاعره در مورد حق عقل و استقلال و عدم استقلال عقل در مورد مسائل مربوط به " عدل " يعني حسن و قبح ذاتي افعال آغاز شد ولي دامنه اين بحث بعدها به مسائل " توحيد " نيز كشيده شد .

در آن مسائل نيز معتزله براي عقل ، حق دخالت قائل بودند ولي اشاعره تعبد به ظواهر حديث را لازم مي شمردند . بعدا در اين مورد توضيح بيشتري خواهيم داد .

غرض و هدف در افعال خدا

كم كم نوبت به مسأله چهار مي رسيد كه آن نيز از امهات مسائل كلامي است و زائيده مسائل قبلي است ، و آن اينكه آيا افعال ذات باري ، معلل به اغراض و غايات هست يا نه ؟ چنانكه مي دانيم و بديهي است ، انسانها در كارهائي كه انجام مي دهند هدف و غرضي را در نظر مي گيرند . انسان در هر كار خود يك " براي " دارد : چرا درس مي خواني ؟ " براي " اينكه دانا و توانا بشوم .

چرا كار مي كني ؟ " براي " اينكه تحصيل در آمد و معشيت كنم . و همينطور در مقابل هر " چرا ؟ " يك " براي " وجود دارد ، و همين " براي " ها است كه كار انسان را " معني دار " مي كند . هر كار كه هدف معقول داشته باشد ، يعني براي خير و مصلحتي صورت بگيرد ، كاري با معني شمرده مي شود .

كار بي هدف مانند لفظ بي معني است ، و مانند پوست بي هسته است كه پوك و پوچ است ، و البته هر " براي " و هر " معني " به نوبه خود ممكن است كه يك " براي " و يك " معني " ديگر داشته باشد ، ولي در نهايت امر ، بايد منتهي شود به چيزي كه غايت بودن و معني بودن ،ذاتي اوست و به اصطلاح حكما " خير مطلق " است . به هر حال ، انسان در كارهاي عقلاني و منطقي خود ، هدف و غرضي دارد و در برابر هر " چرا ؟ " يك " براي " دارد و اگر انسان ، كاري كه انجام دهد ، در مقابل " چرا ؟ " " براي " نداشته باشد ، آن كار لغو و عبث و بيهوده و پوچ تلقي مي شود . حكما اثبات كرده اند عبث واقعي - كه كار انسان ، عاري از هر گونه غرض و غايتي باشد - هيچگاه از انسان صادر نمي شود و محال است كه صادر بشود . همه عبثها نسبي است .

مثلا فعلي كه از يك شوق خيالي و يك ادراك خيالي منبعث مي شود و داراي غايتي متناسب با همان شوق و همان ادراك است ، نظر به اينكه فاقد غايت عقلاني است آن را " عبث " مي خوانيم . يعني نسبت به مبدأي كه از آن مبدأ پديد آمده عبث نيست ، نسبت به مبدأي كه از آن پديد نيامده و شايسته بود از آن پديد آيد عبث است . نقطه مقابل عبث ، " حكمت " است . فعل حكيمانه فعلي است كه حتي به طور نسبي نيز فاقد غايت و غرض نباشد ، و به عبارت ديگر ، غرض معقول داشته باشد ، و علاوه بر غرض معقول داشتن ، توأم با انتخاب اصلح و ارجح بوده باشد . پس حكيمانه بودن فعل انسان ، بستگي دارد به غايت داشتن و غرض داشتن آن ، آن هم غايت و غرض عقل پسند كه با تشخيص اصلح و ارجح توأم باشد .

عليهذا انسان حكيم انساني است كه اولا در كار خود ، غايت و غرضي دارد ، ثانيا در ميان هدفها و غرضها اصلح و ارجح را انتخاب مي كنند ، ثالثا براي وصول به غرض اصلح و ارجح بهتر ين وسيله و نزديك ترين راه را انتخاب مي كند . به عبارت ديگر : حكمت يا حكيم بودن انسان عبارت است از اينكه انسان از روي كمال دانائي ، براي بهترين هدفها ، بهترين شرائط ممكن را انتخاب كند ، و به تعبير ديگر : حكمت يا حكيم بودن مستلزم اين است
كه انسان در برابر همه " چرا " ها يك " براي " داشته باشد ، خواه آن " چرا " ها به انتخاب هدف مربوط باشد يا به انتخاب وسيله . - چرا چنين كردي ؟ - براي فلان هدف . - چرا آن هدف را ترجيح دادي ؟ - به دليل فلان مزيت . - چرا از فلان وسيله استفاده كردي ؟ - براي فلان رجحان . در زندگي انسان هر كاري كه نتواند به " چرا " ها پاسخ معقول دهد ، به هر اندازه
كه از اين جهت ناقص باشد ، نقص در حكمت و خردمندي انسان تلقي مي شود . خداوند چطور ؟ آيا افعال باري نيز مانند افعال انسانها معلل به اغراض است ؟ آيا كارهاي خدا نيز مانند كارهاي انسان " چرا " و " براي " و انتخاب اصلح و ارجح دارد ؟

يا اينها همه از مختصات انسان است و تعميم اينها در مورد ذات باري نوعي " تشبيه " يعني قياس گرفتن خالق به مخلوق است ؟ معتزله طبعا طرفدار غايت داشتن و غرض داشتن صنع الهي شدند و حكيم بودن خداوند را كه در قرآن كريم ، مكرر به آن تصريح شده است به همين گونه تفسير كردند كه او در كارهاي خويش ، غرض و هدف دارد و از روي كمال دانائي كارها را براي اغراض و اهداف مشخص و معين با انتخاب اصلح و ارجح انجام مي دهد .

اما اشاعره منكر غايت و غرض داشتن خداوند در فعل خويش شدند و مفهوم حكمت را كه در قرآن كريم ، مكرر آمده است همانگونه توجيه كردند كه عدل را توجيه كردند ، يعني گفتند آنچه خداوند مي كند حكمت است نه اينكه آنچه حكمت است خدا مي كند .

از نظر معتزله ، افعال ذات باري براي يك سلسله مصلحتها است ولي از نظر اشاعره غلط است كه بگوئيم افعال ذات باري به خاطر يك سلسله مصلحتهاست . خداوند متعال همانطوري كه خالق و آفريننده مخلوقات است ،خالق و آفريننده آن چيزهايي كه مصلحت ناميده مي شود نيز هست ، بدون آنكه مخلوقي را به خاطر مصلحتي آفريده باشد و بدون آنكه رابطه اي تكويني و ذاتي و علي و معلولي ميان اشياء و مصلحتهايي كه براي آنها فرض مي شود وجود داشته باشد .

مشخص شدن صفوف

با طرح مسأله حسن و قبح عقلي و مسأله معلل بودن افعال باري به اغراض در كنار دو مسأله پيشين ، يعني مسأله عدل و مسأله جبر و اختيار ، صفوف گروههاي كلامي كاملا مشخص شد . معتزله با شدت طرفدار عدل و عقل و استطاعت ( اختيار ) و حكمت ( معلل بودن افعال باري تعالي به اغراض ) شدند ، و اشاعره كه تا آن زمان هنوز " اهل السنة " يا " اهل الحديث " ناميده مي شدند
به شدت در مقابل معتزله و طرز تفكر آنها ايستادند . معتزله به نام " عدليه " خوانده شدند . اين كلمه تنها نماينده مفهوم عدل نبود ، از اين كلمه علاوه بر مفهوم عدل به شكل معتزلي ، مفاهيم اختيار ، و حسن و قبح عقلي ، و
معلل بودن فعل باري به اغراض نيز فهميده مي شد

عدل يا توحيد ؟ !

خرده اي كه اهل حديث بر معتزله مي گرفتند و معتزله جواب درستي نداشتند اين بود كه اصل عدل ( به مفهوم شامل اختيار و حسن و قبح عقلي و معلل بودن افعال باري به اغراض ) با توحيد افعالي و بلكه با توحيد ذاتي سازگار نيست ، زيرا اختيار معتزله نوعي " تفويض " است ،يعني اختياري كه معتزله قائل است نوعي واگذاري و سلب اختيار از ذات حق است و بر ضد توحيد فعلي است كه هم برهاني است و هم در سراسر قرآن به چشم مي خورد . چگونه ممكن است به بهانه تنزيه خداوند از انتساب كارهايي كه از نظر ما زشت است ، براي ذات او شريكي در فاعليت قائل شويم ؟ ! ما همين قدر كه به فاعلهايي مستقل و به خود واگذاشته شده و بي نياز از ذات حق در فاعليت قائل شديم ، براي خداوند شريك قائل شده ايم و حال آنكه نص قرآن كريم است كه : " . . . لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك في الملك و لم يكن له ولي من الذل و كبره تكبيرا " ( 1 ) همچنانكه حكمت و مصلحتي كه معتزله در كارهاي خداوند فرض مي كنند ، با توحيد ذاتي و غناي ذاتي و منزه بودن ذات حق از اينكه مانند داشته باشد و از اينكه معلول علتي باشد منافي است ، زيرا اگر انسان كارهاي خود را به خاطر غايتها و هدفها انجام مي دهد ، در حقيقت تحت تأثير و انگيزه آن غايتها و هدفها قرار گرفته است .

مگر نه اين است كه علت غائي ، علت علت فاعلي است . يعني علت غائي موجب فاعليت فاعل است ،اگر نباشد ، فاعل ، فاعل نيست . انسان كه در كارهاي خود غايت و هدف و غرض دارد ، در حقيقت يك جبر از ناحيه هدف و غرض بر او حكومت مي كند . خداوند متعال از هر گونه جبري آزاد و منزه است هر چند جبر غرض و هدف بوده باشد . اشاعره مدعي شدند كه مسأله حسن و قبح ذاتي عقلي و حكم به اينكه افعال

1. اسراء / . 111

/ 136