5 فوائد شرور - عدل الهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عدل الهی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دو وجود به او داده نشده است ، يكي وجود في نفسه ، و يكي وجود بالاضافه . فرض كنيد شما مطلبي را براي شاگردان بيان مي كنيد ، بار ديگر آن را تكرار مي كنيد ، براي نوبت سوم و چهارم همان مطلب را بازگو مي كنيد .

شما در هر چهار نوبت همان مطلب را بدون كم و زياد ادا كرده ايد . به عبارت ديگر بيان شما كه از طرف شما وجود پيدا كرده است ، در هر چهار نوبت يكجور است ، ولي اين چهار نوبت هر كدام داراي صفت بالخصوص است ، يكي " اول " است و ديگري " دوم " و ديگري " سوم " و ديگري " چهارم " . آيا شما در هر نوبت دو عمل انجام داده ايد : يكي اينكه مطلب را ادا كرده ايد ، ديگر اينكه صفت " اوليت " يا " ثانويت " يا " ثالثيت " يا " رابعيت " را به آن داده ايد ؟ و يا اينكه اين صفات يك سلسله صفات اضافي و در عين حال اعتباري و انتزاعي مي باشند كه از عمل مكرر شما كه هر چهار نوبت به يك شكل صورت گرفته با مقايسه با يكديگر پيدا مي شود ؟ بديهي است كه شق دوم صحيح است . اينگونه صفات كه صفاتي اعتباري و انتزاعي اند در عين حال از لوازم قهري و لا ينفك ملزومات خود هستند كه اموري حقيقي و واقعي اند .

عليهذا درباره اين امور به عنوان اشيائي مستقل نمي توان بحث كرد ، نمي توان اين پرسش را به اين صورت مطرح كرد كه چرا فاعل و مبدأ ، اين وجودهاي اضافي و اعتباري را آفريد ، زيرا اين وجودات اولا واقعي نيستند تا سخن از آفرينش آنها به ميان آيد ، و ثانيا اين وجودهاي اعتباري و انتزاعي ، از لوازم وجودهاي واقعي اند و به صورت مستقل قابل طرح نيستند ، و اگر به صورت غير مستقل طرح شوند به اين صورت خواهد بود كه چرا وجودات واقعي كه اينها از لوازم اعتباري و انتزاعي لا ينفك آنها هستند آفريده شدند ؟ و اين مطلبي است كه در بخش بعد طرح مي شود و پاسخ آن داده مي شود . ضمنا به اين نكته نيز اشاره كنيم كه اينكه گفتيم اول بودن و دوم بودن و غيره ، امور اعتباري و انتزاعي مي باشند
و وجود واقعي ندارند و بدين جهت جعل و خلق و ايجاد به آنها تعلق نمي گيرد و فرض خلق و ايجاد درباره آنها نمي شود ، با يك مطلب ديگر اشتباه نشود و آن ، مسأله " تقديم و تأخير " است ، يعني اينكه انسان يا فاعل مختار و ذي شعور ديگر ، از ميان دو كار يا دو چيز ، يكي را بر ديگري مقدم بدارد و آن را اول قرار دهد . اين ، مطلب ديگري است
و بعد درباره آن بحث خواهيم كرد . توجه به مثال بالا مطلب را روشن مي كند . به هر حال اسناد امور اعتباري به علت ، مجازي و بالعرض است . از اين جهت حكما گفته اند شرور ، بالذات مورد تعلق آفرينش قرار نمي گيرند ، بالذات معلول و
مجعول نيستند . مخلوق بودن و معلول بودن آنها بالعرض است ، همچنانكه قبلا گفتيم درست مثل اين است كه مي گوييم : " خورشيد ، سبب ايجاد سايه است " . البته اگر خورشيد نباشد ، سايه هم نيست ، ولي سبب شدن خورشيد از براي سايه با سبب شدن آن براي نور متفاوت است .

خورشيد نور را واقعا و حقيقتا افاضه مي كند ولي سايه را حقيقتا ايجاد نمي كند . سايه چيزي نيست كه ايجاد شود . سايه از محدوديت نور پيدا شده است ، بلكه عين محدوديت نور است . در مورد شرور ، اعم از شرور نوع اول و شرور نوع دوم نيز مطلب از همين قرار است .

شرور ، اموري اعتباري و عدمي هستند . كوري در انسان كور ، يك واقعيت مستقلي نيست تا گفته شود كه آدم كور را يك مبدأ آفريده است و كوري او را يك مبدأ ديگر . كوري نيستي است و هر شري نيستي است . نيستي ، مبدأي و آفريننده اي ندارد .

شرور از نظر اصل عدل :

بدين ترتيب شبهه " ثنويه " و پندار دوگانه بودن هستي و دو ريشه داشتن آن از ميان مي رود ، زيرا ثابت گرديد كه هستي ، دو نوع نيست تا دو مبدأ لازم داشته باشد . اما همچنانكه قبلا يادآوري كرديم مسأله عدمي بودن شرور به تنهايي براي حل مشكل " عدل الهي " كافي نيست ، قدم اول و مرحله اول است .

نتيجه اي كه بالفعل از اين بحث گرفته مي شود فقط اين است كه هستي دو نوع نيست : يك نوع هستيهايي كه از آن جهت كه هستي هستند خيرند و يك نوع هستيهايي كه از آن جهت كه هستي هستند شرند ، بلكه هستي از آن جهت كه هستي است خير است و نيستي از آن جهت كه نيستي است شر است ، هستيها از آن جهت شرند كه توأم با نيستيهايند و يا منشأ نيستيها مي گردند . پس در خود هستي ، دوگانگي حكمفرما نيست تا فكر دو ريشه داشتن هستي در ما پيدا شود . نيستي هم از آن جهت كه نيستي است مبدأ و منشأ و كانون جداگانه اي را ايجاب نمي كند . ولي از ديدگاه عدل الهي ، مسأله شرور شكل ديگري دارد . از اين نظرگاه ، سخن در دوگونگي اشياء نيست ، سخن در اين است كه خواه اشياء دوگونه باشند يا يك گونه ، چرا نقص و كاستي و فنا و نيستي در نظام هستي راه يافته است ؟ چرا يكي كور و ديگري كر و سومي ناقص الخلقة است ؟ عدمي بودن كوري و كري و ساير نقصانات براي حل اشكال كافي نيست زيرا سؤال باقي است كه چرا جاي اين عدم را وجود نگرفته است ؟ آيا اين ، نوعي منع فيض نيست ؟ و آيا منع فيض نوعي ظلم نيست ؟ در
جهان ، خلاهايي وجود دارد كه همانها ناراحتيهاي اين جهان است . عدل الهي ايجاب مي كند كه اين خلاها پر شود . يك سلسله امور وجودي نيز هستند كه همچنانكه قبلا بدانها اشاره شد زاييده نيستيهايي از قبيل جهل و عجز و فقرند و به نوبه خود همانها سبب يك سلسله نقصها و كاستيها و فناها و نيستيها مي شوند .

بيماريها و طوفانها و حريقها و زلزله ها از اين قبيل است . عدل الهي ايجاب مي كند كه اين امور نيز نباشند تا آثار آنها كه همان نقصها و كاستيها است نيز نباشد . مطلب را كه از اين نظر نگاه كنيم لازم است
دو مطلب را مورد بررسي قرار دهيم : يكي اينكه آيا انفكاك اين نقصها و كاستيها از امور اين جهان ، امري ممكن است يا ممتنع ؟ يعني آيا جهان منهاي اين كاستيها ممكن است و يا اينكه اينها از لوازم لا ينفك اين عالم اند و نبودن اينها مساوي است با نبودن جهان ؟ ديگر اينكه آيا آنچه نقص و كاستي ناميده مي شود شر محض است و خيري در

5 فوائد شرور

بحثي كه در ضمن بخش قبل داشتيم ، يك بحث فلسفي و يك تحليل عقلي در باره شرور بود ولي در اين بخش ، مسأله را با ديدي ديگر مورد بررسي قرار مي دهيم . معمولا كساني كه درباره شرور جهان به چشم خرده گيري مي نگرند ، حساب نمي كنند كه اگر جهان ، خالي از اين شرور گردد به چه صورت در خواهد آمد . آنان فقط بطور بسيط و مجمل مي گويند كاش جهان پر از لذت و كاميابي بود و كاش هر كسي به آرزوهاي خود مي رسيد و هيچ رنج و ناكاميي وجود نمي داشت . منسوب به خيام است :




  • گر بر فلكم دست بدي چون يزدان
    از نو فلكي چنان همي ساختمي
    كازاده به كام دل رسيدي آسان



  • برداشتمي من اين فلك را زميان
    كازاده به كام دل رسيدي آسان
    كازاده به كام دل رسيدي آسان



اكنون ببينيم ساختن جهاني بهتر از جهان فعلي كه شاعر آرزوي آن را داشته است چگونه ممكن است ؟ وقتي مي خواهيم براي بنا نهادن " جهان " دست بكار شويم ، " فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم " حتما بايد از انديشه هاي محدود و فكرهاي كودكانه اي كه لايق زندگي محدود يك فرد انسان است
صرف نظر كنيم و به طرحي وسيع و بزرگ بينديشيم . گمان نمي كنم اين مهندسي ، كار آساني باشد و شايد نتوانيم تصميم بگيريم .

در هر حال بهتر اين است كه نخست ، وضع موجود را بررسي كنيم و آن را نيكتر بشناسيم ، آنگاه به دنبال " طرحي بهتر " فكر خود را خسته كنيم . شايد هم در يك بررسي جدي همين وضع كنوني را بپسنديم .

براي مطالعه جهان حاضر لازم است پديده هاي بلا و مصيبت را از دو نظر مورد بحث قرار دهيم :

1. شرور در نظام كل جهان چه موقعيتي دارند ؟

2. ارزش شرور از نظر خود آنها چيست ؟

در قسمت اول ، بحث اين است
كه آيا در نظام كل جهان ، شرور ، قابل حذف اند ؟ و به عبارت ديگر آيا جهان ، منهاي شرور ممكن است ؟ يا آنكه بر خلاف آنچه كه در نظر بدوي تصور مي شود ، حذف آنها از جهان ، يعني جهان منهاي شرور ، غيرممكن است و نبودن مصائب مساوي است
با نابودي جهان ، و به عبارت ديگر ، شرور جهان از خيرات آن ، تفكيك ناپذيرند . در قسمت دوم ، بحث اين است كه آيا مصائب فقط زيانمندند ؟ و به اصطلاح داراي ارزش منفي هستند ؟ يا فوائد و آثار مثبت هم دارند و بلكه آثار منفي آنها در جنب آثار مفيد و مثبتشان صفر است

اصل تفكيك :

از آنچه در بحث " تبعيض " و در بحث " شر ، امري نسبي است " گفته شد تا حد زيادي روشن گشت كه شرور ، غير قابل تفكيك از خيرات اند ، زيرا شروري كه از نوع فقدانات و اعدامند ، به عبارت ديگر خلاهايي از قبيل جهل و عجز و فقر كه در نظام آفرينش وجود دارد ، تا آنجا كه به نظام تكوين ارتباط دارد ، از قبيل عدم قابليت ظرفيتها و نقصان امكانات است ، يعني در نظام تكوين براي هر موجودي هر درجه از نقص هست ، به علت نقصان قابليت قابل است نه به علت امساك فيض تا ظلم يا تبعيض تلقي شود .

آنچه از اين امور به عدم قابليت ظرفها و نقصان امكانات مربوط نيست همانهاست كه در حوزه اختيار و مسؤوليت و اراده بشر است و بشر به حكم اينكه موجودي مختار و آزاد و مسؤول ساختن خويش و جامعه خويش است بايد آنها را بسازد
و خلاها را پر كند و اين است يكي از جهات خليفة اللهي انسان . اينكه انسان اينچنين آفريده شده و چنين مسؤوليتي دارد جزئي از طرح نظام احسن است ، و اما شروري كه وجودي هستند و در وجود في نفسه خود خيرند و در وجود لغيره شر ،بخشي از موجودات جهان نيست و نابود شود ، از نظر ساير اجزاء جهان ، امري ممكن است ؟ يا اجزاء جهان همه با يكديگر به نوعي وابسته و پيوسته اند ؟ در جلد پنجم " اصول فلسفه و روش رئاليسم " درباره اين مطلب بحث كرده ايم .

اينجا همين قدر مي گوييم كه از قديم ترين دوران تاريخ فلسفه ، اين مطلب مورد توجه بوده است . ارسطو طرفدار وحدت اندامواري عالم است . در جهان اسلام همواره اين اصل تأييد شده است . ميرفندرسكي ، حكيم و عارف معروف عهد صفوي با زبان شعر چنين مي گويد :




  • حق ، جان جهان است و جهان همچو بدن
    افلاك و عناصر و مواليد ، اعضاء
    توحيد همين است و دگرها همه فن



  • اصناف ملائك چو قواي اين تن
    توحيد همين است و دگرها همه فن
    توحيد همين است و دگرها همه فن



هگل ، فيلسوف مشهور آلمان ، در فلسفه خود اين اصل را مورد توجه قرار داده است . ماترياليسم ديالكتيك ماركس و انگلس كه سخت متأثر از فلسفه و منطق هگل است ، اين اصل را به نام اصل " تأثير متقابل " پذيرفته است .

ما فعلا نمي توانيم به تفصيل وارد اين بحث شويم . البته همه كساني كه از رابطه انداموارگي و همبستگي و پيوستگي اجزاء جهان سخن گفته اند در يك سطح سخن نگفته اند . آنچه منظور ما از اين اصل است ، اين است كه جهان ، يك واحد تجزيه ناپذير است ، يعني رابطه اجزاء جهان به اين شكل نيست كه بتوان فرض كرد كه قسمتهايي از آن قابل حذف و قسمتهايي قابل ابقاء باشد . حذف بعضي ، مستلزم بلكه عين حذف همه اجزاء است ، همچنانكه ابقاء بعضي ، عين ابقاء همه است . عليهذا نه تنها عدمها از وجودها ، و وجودهاي اضافي و نسبي از وجودهاي حقيقي تفكيك ناپذيرند ، خود وجودهاي حقيقي نيز از يكديگر تفكيك ناپذيرند . پس شرور ، علاوه بر دو جهت فوق الذكر و صرف نظر از آن دو جهت نيز از خيرات
تفكيك ناپذيرند . به قول حافظ ، " چراغ مصطفوي " و " شرار بولهبي " با يكديگر توأمند : در اين چمن ، گل بي خار كس نچيد ، آري چراغ مصطفوي با شرار بولهبي است و هم او به اصل تجزيه ناپذيري اجزاء جهان اشاره مي كند آنجا كه مي گويد :




  • در كارخانه عشق از كفر ناگزير است
    آتش كه را بسوزد گر بولهب نباشد



  • آتش كه را بسوزد گر بولهب نباشد
    آتش كه را بسوزد گر بولهب نباشد



نظام كل :

تا اينجا سخن از ارتباط و پيوستگي اشياء در وجود و هستي ، و تجزيه ناپذيري جهان بود . صرف نظر از اين جهت ، مطلب ديگري را بايد در نظر گرفت ، و آن اينكه اشياء از نظر خوبي و بدي اگر تنها و منفرد و مستقل از اشياء ديگر در نظر گرفته شوند يك حكم دارند و اگر جزء يك نظام و به عنوان عضوي از اندام در نظر گرفته شوند حكم ديگري پيدا مي كنند
كه احيانا ضد حكم اولي است . بديهي است كه همانطور كه اشياء منفرد واقعي اگر به صورت نظام فرض شوند ، وجود واقعي شان انفرادي است و وجود عضوي و اندامي و ارگانيك شان اعتباري است ، اگر اشيائي كه واقعا و تكوينا جزء و عضو يك نظامند ، به صورت منفرد در نظر گرفته شوند ، وجود واقعي شان وجود عضوي و اندامي و ارگانيك است و وجود انفرادي شان ، وجود اعتباري . اكنون مي گوييم : اگر بطور منفرد از ما بپرسند كه آيا خط راست بهتر است يا خط كج ؟ ممكن است بگوييم خط راست بهتر از خط كج است .

ولي اگر خط مورد سؤال ، جزئي از يك مجموعه باشد ، بايد در قضاوت خود ، توازن مجموعه را در نظر بگيريم . در يك مجموعه بطور مطلق نه خط مستقيم پسنديده است و نه خط منحني ، چنانكه در چهره ، خوب است " ابرو " منحني باشد و بيني كشيده و مستقيم ، خوب است دندان سفيد باشد و مردمك چشم مشكي يا زاغ . درست گفته آنكه گفته است :

" ابروي كج ار راست بدي كج بودي " .

در يك مجموعه ، هر جزء ، موقعيت خاصي دارد كه بر حسب آن ، كيفيت خاصي برازنده اوست :

" از شير حمله خوش بود و از غزال رم " .

در يك تابلوي نقاشي حتما بايد سايه روشن هاي گوناگون و رنگ آميزي هاي
مختلف وجود داشته باشد . در اينجا يكرنگ بودن و يكسان بودن صحيح نيست . اگر بنا شود تمام صفحه تابلو يكجور و يكنواخت باشد ديگر تابلويي وجود نخواهد داشت . وقتي كه جهان را جمعا مورد نظر قرار دهيم ناچاريم بپذيريم كه در نظام كل و در توازن عمومي ، وجود پستيها و بلنديها ، فرازها و نشيبها ، همواريها و ناهمواريها ، تاريكيها و روشناييها ، رنجها و لذتها ، موفقيتها و ناكاميها همه و همه لازم است .




  • جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
    كه هر چيزش بجاي خويش نيكو است



  • كه هر چيزش بجاي خويش نيكو است
    كه هر چيزش بجاي خويش نيكو است



اساسا اگر اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد ، از كثرت و تنوع خبري نخواهد بود و موجودات گوناگون وجود نخواهد داشت ، ديگر مجموعه و نظام مفهومي ندارد ( نه مجموعه زيبا و نه مجموعه زشت ) . اگر بنا بود در جهان ، تفاوت و اختلاف نباشد ، لازم بود از يك ماده ساده و بسيطي همچون كربن مثلا ، سراسر هستي تشكيل شده باشد . شكوه و زيبايي جهان در تنوع پهناور و اختلافهاي رنگارنگ آن است . قرآن كريم ، وجود اختلافها را از آيات و نشانه هاي قدرت حكيم و حاكم لا يزال مي شمرد ، اختلاف الوان ، اختلاف زبانها ، اختلاف شب و روز ، اختلاف انسانها و غيره .

زشتي ، نمايانگر زيبايي است :

زشتيها نه تنها از اين نظر ضروري مي باشند كه جزئي از مجموعه جهانند و نظام كل به وجود آنها بستگي دارد ، بلكه از نظر نمايان ساختن و جلوه دادن به زيباييها نيز وجود آنها لازم است . اگر ما بين زشتي و زيبايي ، مقارنه و مقابله برقرار نمي شد ، نه زيبا ، زيبا بود و نه زشت ، زشت ، يعني اگر در جهان ، زشتي نبود زيبايي هم نبود ، اگر همه مردم دنيا زيبا بودند ، هيچكس زيبا نبود ، همچنانكه اگر همه مردم زشت بودند هيچ كس زشت نبود . اگر همه مردم همچون يوسف صديق بودند ، زيبايي از بين مي رفت ، و اگر هم همه مردم در قيافه " جاحظ " بودند زشتي در جهان نبود ، همچنانكه اگر همه مردم قدرتهاي قهرماني داشتند ، ديگر قهرماني وجود نداشت . اين ابراز احساسات و تحسينهايي كه قهرمانان دريافت مي كنند به خاطر اين است كه عده آنها محدود است . در حقيقت احساسها و ادراكهايي كه بشر از زيباييها دارد ، در شرايطي امكان وجود دارند كه در برابر زيبايي ، زشتي هم وجود داشته باشد . اينكه مردم به سوي زيباها كشانيده مي شوند و مجذوب آنها مي گردند ، به عبارت ديگر اينكه تحرك و كششي به سوي زيبايي پيدا مي شود به خاطر اين است كه زشتها را مي بينند و از آنان
رو گردان مي شوند ، همچنانكه اگر كوهستانها و سرزمينهاي مرتفع نبود سرزمين دشت نبود و آب از بالا به پايين سرازير نمي شد . در حقيقت ، جاذبه زيبارويان از دافعه زشت رويان نيرو مي گيرد . جادوگري و افسونگري زيبايي از صدقه سر بيفروغي زشتي است . زشتها بزرگ ترين حق را بر گردن زيباها دارند . اگر زشتها نبودند زيباها جلوه و رونق نداشتند . اينان معنا و مفهوم خود را از آنان گرفته اند .

اگر همه يكسان بودند نه تحركي بود و نه كششي و نه جنبشي و نه عشقي و نه غزلي و نه دردي و نه آهي و نه سوزي و نه گدازي و نه گرمي و حرارتي . اين يك پندار خام است كه گفته مي شود اگر در جهان همه چيز يكسان بود ، جهان بهتر بود .

گمان مي كنند كه مقتضاي عدل و حكمت اين است كه همه اشياء همسطح باشند ، و حال آنكه فقط در همسطح بودن است كه همه خوبيها و زيباييها و همه جوش و خروش ها و همه تحركها و جنبشها و نقل و انتقال ها و سير و تكامل ها نابود مي گردد .

اگر كوه و دره ، همسطح بودند ديگر نه كوهي وجود داشت و نه دره اي . اگر نشيب نبود فرازي هم نبود . اگر معاويه نمي بود ، علي بن ابي طالب با آنهمه شكوه و حسن وجود نمي داشت . " در كارخانه عشق از كفر ناگزير است " . البته نبايد تصور كرد كه صانع حكيم براي آنكه نظام موجود نظام احسن بشود ، موجوداتي كه براي همه آنها علي السويه ممكن بوده است كه زيبا يا زشت باشند ، و او براي آنكه نظرش به كل و مجموع بوده است ، يكي را كه ممكن بود زيبا باشد زشت قرار داد و ديگري را كه ممكن بود زشت باشد زيبا قرار داد و با قيد قرعه و يا يك اراده گزاف مابانه هر يك از آنها را براي پست خود انتخاب كرد . قبلا گفتيم كه نظام جهان ، چه از نظر طولي و چه از نظر عرضي ، يك نظام ضروري است .

خداوند متعال به هر موجودي همان وجود و همان اندازه از كمال و زيبايي را مي دهد كه مي تواند بپذيرد ، نقصانات از ناحيه ذات خود آنها است نه از ناحيه فيض باري تعالي . معني اينكه زشتي مثلا فلان فايده را دارد اين نيست
كه فلان شخص كه ممكن بود زيبا باشد مخصوصا زشت آفريده شد تا ارزش زيبايي فلان شخص ديگر روشن شود تا گفته شود كه چرا كار برعكس نشد ؟ بلكه معنيش اين است كه در عين اينكه هر موجودي حداكثر كمال و جمالي كه برايش ممكن بود دريافت كرده است ، آثار نيكي هم بر اين اختلاف مترتب است ، از قبيل ارزش يافتن زيبايي ، پيدايش جذبه و تحرك و غيره . تشبيهي كه اكنون ذكر مي كنيم شايد مطلب را روشن تر كند .

اجتماع يا فرد ؟

دانشمندان تحت عنوان " اصالت فرد يا اجتماع " بحثي دارند كه آيا فرد ، اصل است يا جامعه ؟ گاهي از جنبه فلسفي بحث مي شود و منظور اين است كه آيا فرد ، امر حقيقي است و جامعه امر اعتباري و انتزاعي ؟ يا بر عكس ، جامعه امر حقيقي است
و فرد ، امر اعتباري و انتزاعي ؟ البته در اينجا بالخصوص شق سوم هم قابل فرض است و آن اينكه هر دو اصيل و حقيقي باشند و به نظر ما اين شق ، تنها شق صحيح است ، و گاهي از جنبه حقوقي و " فلسفه قانون " بحث مي شود و منظور اين است
كه آيا هدف قانون بايد " سعادت فرد " باشد يا " قدرت اجتماع " ؟ طرفداران اصالت فرد مي گويند قانونگزار بايد تا جايي كه ممكن است آسايش و رفاه و تنعم و آزادي افراد را در نظر بگيرد ، خوشبختي فرد در درجه اول اهميت قرار دارد ، نبايد به بهانه مصالح جامعه ، خوشي و سعادت افراد را سلب كرد مگر در جايي كه خطر اضمحلال و متلاشي شدن اجتماع در ميان باشد ، تنها در چنين موردي است كه مصلحت اجتماع را بايد بر مصلحت فرد مقدم داشت ، زيرا اگر اجتماع متلاشي شود فرد هم قهرا از بين مي رود ، و در حقيقت اينجا نيز حال فرد و مصلحت او رعايت شده است . اما طرفداران اصالت اجتماع مي گويند : آنچه در درجه اول اهميت قرار دارد نيرومندي و سربلندي جامعه است ، قانونگزاران و سياستمداران بايد نيرومندي و سربلندي و عزت اجتماع را وجهه همت خويش سازند .

افتخارات فرد ، آسايش و خوشي فرد ، سعادت و نيكبختي فرد ، آزادي فرد و هر چه كه مربوط به فرد است بايد فداي جامعه گردد ، جامعه بايد سربلند گردد
ولو آن كه همه افراد آن در رنج و بدبختي بسر برند . براي مقايسه اين دو سيستم فكري ، بودجه دولتي كشور را در نظر مي گيريم . اگر زمامداران كشور ، اصالت فردي فكر كنند سعي خواهند كرد كه بودجه كشور خود را به برنامه هايي اختصاص دهند
كه عهده دار آسايش افراد ملت و بهبود اقتصاد عموم مردم كشور گردد ولو آنكه آهنگ پيشرفت جامعه كند گردد ، ولي اگر اصالت اجتماعي بينديشند ، به احتياجات افراد توجه نكرده ، سعي مي كنند برنامه هايي طرح كنند كه هر چه بيشتر زمينه پيشرفت اجتماع را درآينده و موجبات سربلندي اجتماع را در ميان ساير اجتماعها تأمين كند .

برنامه هاي پرواز در فضا كه كشورهاي مقتدر جهان دارند ناشي از اين طرز تفكر است . چنانكه مي دانيم اين برنامه ها بر برنامه هاي بهداشتي ، آموزش عمومي و تربيتي تقدم يافته است . براي طراحان اين برنامه ها مهم نيست كه
افرادي از كشورشان در گرسنگي و بيماري و جهل و بيخبري بسر برند ، آنچه مهم است سربلندي و افتخار كشورشان است . خرج اين برنامه ها به قدري سنگين و كمرشكن است كه پشت مردم اين كشورها را خم كرده است و با وجود اينكه آن دولتها بيش از پنجاه درصد ثروت دنيا را با لطائف الحيل مي ربايند باز دچار كسر بودجه هستند .

مسأله اين است كه اگر بودجه كلان ، در يك برنامه اقتصادي يا بهداشتي يا فرهنگي كه به نفع عموم طرح شده است مصرف گردد ممكن است رفاه و آسايش و آزادي زيادي براي افراد ملت بوجود آورد ، ولي اگر اين بودجه ، صرف همين برنامه ها گردد - در حالي كه همه افراد را له مي كند - موجب افتخار و سيادت آن اجتماع مي گردد .

طرفداران اصالت اجتماع مي گويند : در درجه اول بايد قدرت و افتخارات اجتماع را مورد اهميت قرار داد ، و طرفداران اصالت فرد مي گويند : در درجه اول بايد منافع و آسايشها و آزاديهاي افراد مورد توجه قرار گيرد . غرض از طرح اين موضوع ، توجه دادن به اين نكته است كه حساب جزء غير از حساب كل است . ممكن است چيزي كه براي جزء زيانمند و زشت است براي كل سودمند و زيبا باشد .

تفاوت ظرفيتها :

در مورد جامعه هاي بشري ، چنانكه گفتيم گاهي بين جزء و كل تزاحم پديد مي آيد ، يعني گاهي لازم مي آيد كه به خاطر رعايت صلاح اجتماع ، فردي از حقوق خودش محروم گردد . ولي در مورد نظامات طبيعي جهان چنين نيست .

در اينجا به هيچ جزئي به خاطر اينكه مجموعه جهان زيبا گردد ستم نشده است . از آنچه در بخش دوم تحت عنوان " راز تفاوتها " بيان كرديم روشن شد كه اختلافها و تفاوتهايي كه مجموعه جهان را به صورت يك تابلوي كامل و زيبا درآورده است اختلافهاي ذاتي است ، پستها و موقعيتهايي كه در آفرينش براي موجودات ، معين شده است
مانند پستهاي اجتماعي نيست كه قابل تبديل و تغيير باشد . اين پستها نظير خواص اشكال هندسي ، ذاتي موجودات است . وقتي مي گوييم خاصيت مثلث اين است كه مجموع زاويه هايش برابر با دو قائمه است و خاصيت مربع اين است كه مجموع زوايايش برابر با چهار قائمه است معنايش اين نيست كه
به آن ، خاصيت دو قائمه داشتن ، و به اين ، خاصيت چهار قائمه داشتن را اعطا كرده اند .

لهذا اين پرسش جا ندارد كه چرا به مثلث ستم كرده اند و خاصيت چهار قائمه را نداده اند . نه ، مثلث جز همان خاصيت معين را نمي تواند داشته باشد ، مثلث را كسي مثلث نكرده است ، يعني چنين نيست كه مثلث قبلا در وضع ديگري بوده و خواصي ديگر داشته است و كسي آمده او را تبديل به مثلث كرده است ، و يا مثلث و مربع و غيره در يك مرحله از مراحل هستي خود و در يك مرتبه از مراتب واقعيت خود فاقد همه خواص بوده اند و بعد يك قدرت قاهره اي آمده است و اين خواص را ميان آنها تقسيم كرده است
و دلش خواسته كه به مجموع زواياي مثلث خاصيت تساوي با دو قائمه را بدهد و به مجموع زواياي مربع خاصيت تساوي با چهار قائمه را ، تا اين پرسش پيش آيد كه چرا تبعيض شده است ؟ و مثلث به زبان حال ، اعتراض كند كه به من جفا شده و بايد به من هم خاصيتي مانند خاصيت مربع داده مي شد . تفاوت موجودات جهان نيز همينطور است .

اينكه جمادات ، رشد و درك ندارند و گياهان رشد دارند و درك ندارند و حيوان ، هم رشد دارد و هم درك دارد ، ذاتي مرتبه وجود جماد و نبات و حيوان است ، نه آنكه همه اول يكسان بوده اند ، و بعد آفريدگار به يكي خاصيت درك و رشد را داده است و به ديگري هيچكدام را نداده است و به سومي يكي را داده و يكي را نداده است .

بوعلي سينا جمله معروفي دارد كه مبين همين حقيقت است . وي گفته است : ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها . " خدا زردآلو را زردآلو نكرده است ، بلكه زردآلو را ايجاد كرده است " . زردآلو براي مثال ذكر شده است ، منظور ، همه موجودات است .

خدا اشياء را آفريده است و آنها ذاتا اختلاف دارند . خدا زردآلو را آفريده ، سيب را آفريده ، انار را آفريده و هكذا ، ولي چنين نبوده كه قبلا همه آنها يكنواخت بوده اند و خدا بين آنها اختلاف برقرار ساخته است . خدا زمان را آفريده است .

زمان خاصيت معيني دارد ، گذشته و حال و آينده در آن هست . خدا زمان را چگونه آفريد ؟ آيا اول زمان را مانند يك گلوله نخ به صورت يك مجموعه كه همه اجزاء آن با هم است آفريده و سپس آن را كش داده و باز كرده و به صورت فعلي درآورده است ؟ و نيز جسم را آفريد . آيا اول جسم را بدون كشش و امتداد و حجم آفريد و بعد به آن ، كشش و حجم داد ؟ يا آفريدن جسم مساوي است با
آفريدن كشش و امتداد و بعد و حجم و تقدم و تأخر ، ميان آفريدن جسم و آفريدن كشش و امتداد ، دوگانگي نيست . قرآن كريم در اينجا تعبير بسيار لطيفي دارد ، از زبان موسي بن عمران ( عليه السلام ) نقل مي كند كه وقتي فرعون از وي و برادرش هارون مي پرسد كه پروردگار شما كيست ؟ موسي ( ع ) جواب مي دهد : ربنا الذي اعطي كل شي ء خلقه ثم هدي ( 1 ) . " پروردگار ما آن كسي است كه به هر چيز ، آفرينش خاص آن چيز را داده است
و سپس آن را به سوي هدف رهبري كرده است " . نكته جالبي كه مورد نظر است از كلمه " خلقه " استفاده مي شود . از اضافه به ضمير ، چنين استنباط مي شود كه هر چيز ، خلقت خاصي دارد كه مال خود او است ، يعني هر چيز فقط گونه اي خاص از وجود را مي تواند بپذيرد و بس ، و خدا همان خلقت خاص را به آن مي دهد .

نبايد پنداشت كه اشياء ، طور ديگري بوده اند و خدا آنها را به اين صورت كه هستند در آورده است ، و يا لااقل امكان داشته كه طور ديگر و خلقتي به گونه اي ديگر ، بهتر يا بدتر از اينكه دارند داشته باشند و خداوند اين گونه بالخصوص را ، علي رغم آن امكانات ، برگزيده است . حقيقت اين است كه جهان تنها به همين جور كه هست امكان وجود داشته است
و هر جزء از اجزاء جهان نيز آفرينش معيني درباره آن امكان داشته است و خدا همان آفرينش را به آن داده است . قرآن ، اين مطلب را با يك تمثيل لطيف بسيار عالي بيان كرده است . قرآن به آب باران كه از بالا مي ريزد و تدريجا سيل تشكيل مي دهد
و آب در بستر نهرها و جويها و رودخانه هاي مختلف قرار مي گيرد مثل مي زند ، مي فرمايد : انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها ( 2 ) . " خدا از آسمان آبي فرود آورد و هر رودخانه اي به قدر ظرفيت خودش سيلان يافت " . يعني رحمت پروردگار ، هيچ موجود مستعدي را محروم نمي سازد ، ولي استعداد و

1. طه / . 50 .

2. رعد / . 17

/ 136