1 طرح بحث - عدل الهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عدل الهی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فراواني كه در مورد قرآن داشتند نسبت به آن بي تفاوت بمانند . اين است كه ما معتقديم دليلي ندارد كه در پي علتي ديگر برويم و فكر خود را خسته نماييم كه چرا از آغاز نهضتهاي فكري و عملي مسلمين ، همه جا كلمه " عدل " به چشم مي خورد ؟ علت اصلي حساسيت مسلمين نسبت به اين مسأله ، و علت راه يافتن اين اصل در كلام و در فقه و در حوزه هاي اجتماعي اسلامي ، بلا شك قرآن بود . اما علت جبهه گيريهاي مختلف در اين مسأله كه برخي آن را عريان و بدون لفافه پذيرفتند و برخي با يك سلسله توجيهات و تأويلات آن را از اثر انداختند چيزهاي ديگر است كه برخي رواني است ، و برخي اجتماعي و برخي سياسي . اين است نظر ما درباره سر منشأ اصلي طرح اين مسأله در جامعه اسلامي . افرادي ديگر ، ممكن است كه به گونه اي ديگر و از زاويه ديگر اين مسأله را تعليل و تحليل كنند . چنانكه مي دانيم پيروان برخي مكتبها بطور كلي جريانات اجتماعي را به گونه اي ديگر تعليل و تحليل مي كنند .

پيروان اين مكتبها يك سلسله قالبهاي ساخته و از پيش پرداخته اي دارند و به هر ضرب و زور هست مي خواهند همه حوادث را در آن قالبها بشناسانند . در اين گونه مكتبها مسأله تضادهاي طبقاتي و موضعگيريهاي اجتماعي بر اساس برخورداريها و محروميتها ، نقش اصلي و اساسي را در همه حركتها و جنبشها ايفا مي كنند . از نظر پيروان آن مكتبها همه تجليات روحي و فكري و ذوقي و عاطفي بشر ، انعكاسي از نيازهاي مادي و روابط اقتصادي است ، همه شؤون ، روبنا است و چيزي كه زير بنا است اقتصاد و شؤون اقتصادي است ، خصوصيات فكري و ذوقي و عاطفي و هنري هر كس را در موضعگيري خاص طبقاتي او بايد جستجو كرد . اگر سعدي گفته است : " مايه عيش آدمي شكم است " از نظر اين گروه ، نه تنها مايه عيش ، بلكه مايه فكر و احساس و عاطفه و ذوق ، و بالاخره آنچه مقدس ناميده مي شود نيز شكم است ، همه راهها به شكم منتهي مي شود . از نظر پيروان اين مكتبها اگر مي بينيم كه در جامعه اي بيش از همه چيز سخن عدل به ميان مي آيد ، ريشه آن را در نابرابريهاي اقتصادي و اجتماعي بايد جستجو كنيم نه در جاي ديگر ، و اگر دو گروه مشخص مي بينيم كه در لباس فقه يا كلام در برابر يكديگر جبهه گيري مي كنند : گروهي طرفدار جدي اصالت عدل به عنوان يك جهان بيني و يا يك معيار براي قانون مي گردد و گروهي ديگر بر عكس ، منكر همه اين
اصالتها مي شود ، بايد بدانيم كه اين جبهه گيريهاي عقلي و فكري و كلامي و فقهي ، نمايانگر يك جبهه گيري زير پرده است كه گروه وابسته به طبقات محروم و محكوم ، در مقابل طبقات مرفه و برخوردار كرده است . انديشه تابع شكم است .

محال است كه يك برخوردار مرفه ، از اصل عدل دفاع كند ، همچنانكه محال است كه يك محروم زجر كشيده منكر اصالت عدل بشود . از نظر ما ، اينگونه توجيه تاريخ ، يكسونگري است . شك ندارد كه نياز مادي ، يك عامل بسيار مهم و اساسي در گرايشهاي انسان است و احيانا جاي پايي از علل اقتصادي نيز در جبهه گيريهاي فكري و اجتماعي و سياسي اسلامي مي توان يافت . اما نمي توان همه جاذبه هايي كه انسان را احاطه كرده و تحت نفوذ قرار مي دهد
و همه عوامل اصلي و اساسي اي را كه در بافت تاريخ انسان مؤثر است در نيازهاي اقتصادي خلاصه كرد ، و شايد هنوز زود است كه در باره مجموع عوامل اساسي حاكم بر زندگي فردي و اجتماعي انسان اظهار نظر قاطع بشود .

قدر مسلم اين است كه نيازهاي مادي را به عنوان نياز اصلي منحصر نتوان مورد قبول قرار داد . من نمي دانم چگونه با اين قالبها و معيارها مي توان توجيه كرد كه مثلا چرا مأمون و معتصم و واثق بشدت طرفدار مكتب اعتزال مي شوند و اصل عدل را مي پذيرند
و در مقابل ، متوكل كه وابسته به همان طبقه و همان گروه و همان خون بود ، گرايشي در جهت مخالف پيدا مي كند و با طرفداران عدل همان را مي كند كه اسلافش با مخالفان عدل كردند . يا مثلا چگونه مي توان فكر صاحب بن عباد را كه يكي از برخوردارترين و متنعم ترين مردم جهان بود در حمايت شديد از اصل عدل توجيه كرد ، در صورتي كه اكثريت قريب به اتفاق علماي محروم زمان او منكر اين اصل بودند و عقيده اشعري داشتند .

صاحب بن عباد وزير برخورداري است و از اين نظر كمتر نظير دارد . او اولا بر خلاف اكثر وزرا كه سري سالم به گور نمي برند و عاقبت مغضوب بالاتر از خود مي گردند ، تا آخر عمر وزير باقي ماند
و تشييع جنازه تاريخي كم نظيري چه از نظر كميت و چه از نظر كيفيت از او شد . ابن خلكان مي گويد : " هيچكس مانند صاحب بن عباد خوشبختي و خوش شانسي زمان حيات و بعد از ممات را توأم با يكديگر جمع نكرد " .

صاحب بن عباد كه هم وزير بود و هم عالم ، زندگي را مانند هم طبقه هاي خودش از وزرا در كمال كامراني گذرانيد و بر عكس آنها كه منفور از دنيا مي روند و با رفتنشان نامشان هم مي رود ، خوشنام و محبوب باقي ماند ، و مردنش مانند هم طبقه هاي ديگرش يعني علما صورت گرفت كه غالبا عمري را به گمنامي و محروميت بسر مي برند و شهرت و محبوبيت و احترامشان از وقت مردن آغاز مي شود . صاحب بن عباد ، علاوه بر اينكه تا آخر عمر در پست وزارت باقي ماند ، و علاوه بر اينكه خوشنامي علما را نيز براي خود تحصيل كرد ، از يك مزيت فوق العاده ديگر نيز برخوردار بود ، و آن اينكه مي گويند تنها وزير تاريخ است كه پدر و جدش نيز وزير بوده اند و سه نسل متوالي ، وزارت را از يكديگر به ارث بردند . نام خودش اسماعيل ، و نام پدرش عباد ، و نام نيايش عباس است . شعرا در باره اش گفتند :




  • ورث الوزارش كابر عن كابر
    يروي عن العباس عباد وزا
    رته و اسماعيل عن عباد



  • موصولة الاسناد بالاسناد
    رته و اسماعيل عن عباد
    رته و اسماعيل عن عباد



صاحب بن عباد با همه اين برخورداريها و تنعمها از طرفداران جدي اصل عدل است و به آن افتخار مي كند . مي گويد :




  • لو شق عن قلبي يري وسطه
    العدل و التوحيد في جانب
    وحب اهل البيت في جانب



  • سطران قد خطا بلا كاتب
    وحب اهل البيت في جانب
    وحب اهل البيت في جانب



يعني اگر قلب من شكافته شود ، در ميان آن ، دو سطر ديده مي شود كه بدون نويسنده نگارش يافته است : عدل و توحيد در يك طرف ، و محبت اهل البيت در طرف ديگر . در عدل فقهي نيز عينا نظير اينها را مي بينيم .

في المثل ابويوسف قاضي القضاش هاروني طرفدار جدي اصل عدل مي شود و احمد بن حنبل حبس كشيده تازيانه خورده بشدت روش عدل را محكوم مي كند . به نظر ما توجيه جهتگيريهاي فكري و اعتقادي بشر با اين معيارها و مقياسها بصورت معيارهاي انحصاري ، ساده لوحانه است .

غرض اصلي ما از طرح اين بحث در اين مقدمه ، يكي اين است كه نقش قرآن را در برانگيختن افكار و انديشه ها نشان دهيم ديگر اينكه اهميت و اصالت آن را از نظر قرآن كريم روشن سازيم .

البته اين كتاب ، مدعي نيست كه بحث عدل را همه جانبه و قرآن پسند طرح كرده است ، آنچه احتمالا مي تواند ادعا كند اين است كه اين بحث را از نظر عدل تكويني و الهي كه يكي از مسائل مطروحه در قرآن در زمينه عدل است تا حدي بصورت تازه و با ديد تازه اي طرح كرده است . 29 خرداد 1352 شمسي 17 جمادي الاولي 1393 قمري مرتضي مطهري

1 طرح بحث

عدل بشري و عدل الهي

ما افراد بشر ، فردي از نوع خود را كه نسبت به ديگران قصد سوئي ندارد ، به حقوق آنها تجاوز نمي كند ، هيچگونه تبعيضي ميان افراد قائل نمي گردد ، در آنچه مربوط به حوزه حكومت و اراده اوست با نهايت بيطرفي به همه به يك چشم نگاه مي كند ، در مناقشات و اختلافات افراد ديگر ، طرفدار مظلوم و دشمن ظالم است ، چنين كسي را داراي نوعي از كمال مي دانيم و روش او را قابل " تحسين " مي شماريم و خود او را " عادل " مي دانيم . در مقابل ، فردي را كه نسبت به حقوق ديگران تجاوز مي كند ، در حوزه قدرت و اراده خود ميان افراد تبعيض قائل مي شود ، طرفدار ستمگران و خصم ضعيفان و ناتوانان است ، و يا لااقل در مناقشات و كشمكشهاي ستمگران و ستمكشان " بي تفاوت " است ، چنين كسي را داراي نوعي نقص به نام " ظلم " و ستمگري مي دانيم و خود او را " ظالم " مي خوانيم و روش او را لايق " تقبيح " مي شماريم .

خداي متعال چطور ؟ آيا اولا به همان معني كه در باره بشر ، عدالت ، كمال است ، و ظلم ، نقص است ، درباره ذات الهي نيز عدالت ، كمال است و ظلم ، نقص است ؟ يا عدالت و ظلم به مفهوم رايج خود ، مفاهيمي اخلاقي و مخصوص اجتماع بشري است
و به اصطلاح ، از مفاهيم قراردادي است و از شؤون " حكمت عملي " شمرده مي شود نه " حكمت نظري " ، پس ، از حدود حيات بشري و حوزه اعمال اختياري وي پافراتر
و اگر پدر در آنها تصرف كند ، در مال خود و ملك خود تصرف كرده است ؟ خداوند متعال ، مالك الملك علي الاطلاق است ، شريكي در ملك ندارد ، به
حقيقت و بدون شائبه مجاز در باره اش بايد گفت : له الملك و له الحمد ( 1 ) و اليه يرجع الامر كله ( 2 ) .

عليهذا هر گونه تصرف خداوند در جهان ، تصرف در چيزي است كه از آن خود او است . هيچكس در برابر او حقي و مالكيتي و اولويتي ندارد ، پس ظلم درباره خداوند منتفي است ، نه از آن جهت كه چون قبيح است خداوند نمي كند ، و نه از آن جهت كه حسن و قبح در مورد خداوند معني ندارد ، بلكه از آن جهت كه فرضا قبح ظلم ، ذاتي ظلم باشد و حسن و قبح هاي ذاتي همچنانكه بر اعمال بشر حاكم است
بر فعل خداوند هم حاكم باشد ، عملا در مورد خداوند مصداق پيدا نمي كند زيرا هيچكس نسبت به هيچ چيز خود ، در مقابل خداوند مالكيتي ندارد تا عملا ظلم محقق شود . گويند سيف الدوله حمداني ، از ملوك آل حمدان ، كه از ادب بهره اي داشت و محفلش مجمع ادبا بود ، روزي در محفل ادبا ، كه ابوفراس ، شاعر موشكاف شيعي عرب نيز حضور داشت گفت : بيتي سروده ام كه گمان ندارم احدي بتواند دوم آن را بياورد جز ابوفراس :




  • لك جسمي تعله
    فدمي لا تطله



  • فدمي لا تطله
    فدمي لا تطله



" جسم از آن تو است و تو پي در پي زجرش مي دهي اما خونم را يكباره نمي ريزي " . ابوفراس بالبديهه گفت :




  • قال ان كنت مالكا
    فلي الامر كله



  • فلي الامر كله
    فلي الامر كله



" محبوب گفت : اگر من مالك تو هستم ، تمام اختيار به من تعلق دارد ، چون و چرا در برابر مالك مطلق ، بي معني است " . بدون شك اگر عدل و ظلم را به مفهوم رايج بگيريم كه مفهومي اخلاقي است و مبتني بر حسن و قبح عقلي ، و افعال خداوند را نيز بر محور همين حسن و قبح ها توجيه كنيم
و بخواهيم افعال حق را از نظر " رعايت حقوق غير " بسنجيم ، بايد بگوئيم كه خداوند به اين مفهوم رايج ، نه عادل است و نه ظالم ، زيرا غيري كه از او به چيزي اولويت داشته باشد فرض نمي شود تا رعايت اولويتهاي او ، عدل ، و عدم رعايت آن اولويتها ظلم محسوب مي گردد . ثالثا اگر از مفهوم رايج عدل و ظلم صرف نظر كنيم و آن را مفهومي اعتباري و


1. تغابن / . 1 .

2. هود / . 123

/ 136