اصالتها مي شود ، بايد بدانيم كه اين جبهه گيريهاي عقلي و فكري و كلامي و فقهي ، نمايانگر يك جبهه گيري زير پرده است كه گروه وابسته به طبقات محروم و محكوم ، در مقابل طبقات مرفه و برخوردار كرده است . انديشه تابع شكم است .محال است كه يك برخوردار مرفه ، از اصل عدل دفاع كند ، همچنانكه محال است كه يك محروم زجر كشيده منكر اصالت عدل بشود . از نظر ما ، اينگونه توجيه تاريخ ، يكسونگري است . شك ندارد كه نياز مادي ، يك عامل بسيار مهم و اساسي در گرايشهاي انسان است و احيانا جاي پايي از علل اقتصادي نيز در جبهه گيريهاي فكري و اجتماعي و سياسي اسلامي مي توان يافت . اما نمي توان همه جاذبه هايي كه انسان را احاطه كرده و تحت نفوذ قرار مي دهد
و همه عوامل اصلي و اساسي اي را كه در بافت تاريخ انسان مؤثر است در نيازهاي اقتصادي خلاصه كرد ، و شايد هنوز زود است كه در باره مجموع عوامل اساسي حاكم بر زندگي فردي و اجتماعي انسان اظهار نظر قاطع بشود .قدر مسلم اين است كه نيازهاي مادي را به عنوان نياز اصلي منحصر نتوان مورد قبول قرار داد . من نمي دانم چگونه با اين قالبها و معيارها مي توان توجيه كرد كه مثلا چرا مأمون و معتصم و واثق بشدت طرفدار مكتب اعتزال مي شوند و اصل عدل را مي پذيرند
و در مقابل ، متوكل كه وابسته به همان طبقه و همان گروه و همان خون بود ، گرايشي در جهت مخالف پيدا مي كند و با طرفداران عدل همان را مي كند كه اسلافش با مخالفان عدل كردند . يا مثلا چگونه مي توان فكر صاحب بن عباد را كه يكي از برخوردارترين و متنعم ترين مردم جهان بود در حمايت شديد از اصل عدل توجيه كرد ، در صورتي كه اكثريت قريب به اتفاق علماي محروم زمان او منكر اين اصل بودند و عقيده اشعري داشتند .صاحب بن عباد وزير برخورداري است و از اين نظر كمتر نظير دارد . او اولا بر خلاف اكثر وزرا كه سري سالم به گور نمي برند و عاقبت مغضوب بالاتر از خود مي گردند ، تا آخر عمر وزير باقي ماند
و تشييع جنازه تاريخي كم نظيري چه از نظر كميت و چه از نظر كيفيت از او شد . ابن خلكان مي گويد : " هيچكس مانند صاحب بن عباد خوشبختي و خوش شانسي زمان حيات و بعد از ممات را توأم با يكديگر جمع نكرد " . صاحب بن عباد كه هم وزير بود و هم عالم ، زندگي را مانند هم طبقه هاي خودش از وزرا در كمال كامراني گذرانيد و بر عكس آنها كه منفور از دنيا مي روند و با رفتنشان نامشان هم مي رود ، خوشنام و محبوب باقي ماند ، و مردنش مانند هم طبقه هاي ديگرش يعني علما صورت گرفت كه غالبا عمري را به گمنامي و محروميت بسر مي برند و شهرت و محبوبيت و احترامشان از وقت مردن آغاز مي شود . صاحب بن عباد ، علاوه بر اينكه تا آخر عمر در پست وزارت باقي ماند ، و علاوه بر اينكه خوشنامي علما را نيز براي خود تحصيل كرد ، از يك مزيت فوق العاده ديگر نيز برخوردار بود ، و آن اينكه مي گويند تنها وزير تاريخ است كه پدر و جدش نيز وزير بوده اند و سه نسل متوالي ، وزارت را از يكديگر به ارث بردند . نام خودش اسماعيل ، و نام پدرش عباد ، و نام نيايش عباس است . شعرا در باره اش گفتند :
ورث الوزارش كابر عن كابر
يروي عن العباس عباد وزا
رته و اسماعيل عن عباد
موصولة الاسناد بالاسناد
رته و اسماعيل عن عباد
رته و اسماعيل عن عباد
لو شق عن قلبي يري وسطه
العدل و التوحيد في جانب
وحب اهل البيت في جانب
سطران قد خطا بلا كاتب
وحب اهل البيت في جانب
وحب اهل البيت في جانب
1 طرح بحث
عدل بشري و عدل الهي
ما افراد بشر ، فردي از نوع خود را كه نسبت به ديگران قصد سوئي ندارد ، به حقوق آنها تجاوز نمي كند ، هيچگونه تبعيضي ميان افراد قائل نمي گردد ، در آنچه مربوط به حوزه حكومت و اراده اوست با نهايت بيطرفي به همه به يك چشم نگاه مي كند ، در مناقشات و اختلافات افراد ديگر ، طرفدار مظلوم و دشمن ظالم است ، چنين كسي را داراي نوعي از كمال مي دانيم و روش او را قابل " تحسين " مي شماريم و خود او را " عادل " مي دانيم . در مقابل ، فردي را كه نسبت به حقوق ديگران تجاوز مي كند ، در حوزه قدرت و اراده خود ميان افراد تبعيض قائل مي شود ، طرفدار ستمگران و خصم ضعيفان و ناتوانان است ، و يا لااقل در مناقشات و كشمكشهاي ستمگران و ستمكشان " بي تفاوت " است ، چنين كسي را داراي نوعي نقص به نام " ظلم " و ستمگري مي دانيم و خود او را " ظالم " مي خوانيم و روش او را لايق " تقبيح " مي شماريم .خداي متعال چطور ؟ آيا اولا به همان معني كه در باره بشر ، عدالت ، كمال است ، و ظلم ، نقص است ، درباره ذات الهي نيز عدالت ، كمال است و ظلم ، نقص است ؟ يا عدالت و ظلم به مفهوم رايج خود ، مفاهيمي اخلاقي و مخصوص اجتماع بشري استو به اصطلاح ، از مفاهيم قراردادي است و از شؤون " حكمت عملي " شمرده مي شود نه " حكمت نظري " ، پس ، از حدود حيات بشري و حوزه اعمال اختياري وي پافراتر
و اگر پدر در آنها تصرف كند ، در مال خود و ملك خود تصرف كرده است ؟ خداوند متعال ، مالك الملك علي الاطلاق است ، شريكي در ملك ندارد ، به
حقيقت و بدون شائبه مجاز در باره اش بايد گفت : له الملك و له الحمد ( 1 ) و اليه يرجع الامر كله ( 2 ) . عليهذا هر گونه تصرف خداوند در جهان ، تصرف در چيزي است كه از آن خود او است . هيچكس در برابر او حقي و مالكيتي و اولويتي ندارد ، پس ظلم درباره خداوند منتفي است ، نه از آن جهت كه چون قبيح است خداوند نمي كند ، و نه از آن جهت كه حسن و قبح در مورد خداوند معني ندارد ، بلكه از آن جهت كه فرضا قبح ظلم ، ذاتي ظلم باشد و حسن و قبح هاي ذاتي همچنانكه بر اعمال بشر حاكم است
بر فعل خداوند هم حاكم باشد ، عملا در مورد خداوند مصداق پيدا نمي كند زيرا هيچكس نسبت به هيچ چيز خود ، در مقابل خداوند مالكيتي ندارد تا عملا ظلم محقق شود . گويند سيف الدوله حمداني ، از ملوك آل حمدان ، كه از ادب بهره اي داشت و محفلش مجمع ادبا بود ، روزي در محفل ادبا ، كه ابوفراس ، شاعر موشكاف شيعي عرب نيز حضور داشت گفت : بيتي سروده ام كه گمان ندارم احدي بتواند دوم آن را بياورد جز ابوفراس :
لك جسمي تعله
فدمي لا تطله
فدمي لا تطله
فدمي لا تطله
قال ان كنت مالكا
فلي الامر كله
فلي الامر كله
فلي الامر كله
و بخواهيم افعال حق را از نظر " رعايت حقوق غير " بسنجيم ، بايد بگوئيم كه خداوند به اين مفهوم رايج ، نه عادل است و نه ظالم ، زيرا غيري كه از او به چيزي اولويت داشته باشد فرض نمي شود تا رعايت اولويتهاي او ، عدل ، و عدم رعايت آن اولويتها ظلم محسوب مي گردد . ثالثا اگر از مفهوم رايج عدل و ظلم صرف نظر كنيم و آن را مفهومي اعتباري و
1. تغابن / . 1 . 2. هود / . 123