عدل الهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عدل الهی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بلا از براي دوستان خدا لطفي است كه سيماي قهر دارد ، آنچنانكه نعمتها و عافيتها براي گمراهان و كساني كه مورد بي مهري پروردگار قرار مي گيرند ممكن است عذابهايي باشند اما به صورت نعمت ، و قهرهايي به قيافه لطف .

اثر تربيتي بلايا :

سختي و گرفتاري ، هم تربيت كننده فرد و هم بيدار كننده ملتهاست . سختي ، بيدار سازنده و هوشيار كننده انسانهاي خفته و تحريك كننده عزمها و اراده هاست . شدائد همچون صيقلي كه به آهن و فولاد مي دهند ، هر چه بيشتر با روان آدمي تماس گيرد او را مصمم تر و فعال تر و برنده تر مي كند ، زيرا خاصيت حيات اين است كه در برابر سختي مقاومت كند و بطور خودآگاه و يا ناخودآگاه آماده مقابله با آن گردد . سختي همچون كيميا ، خاصيت قلب ماهيت كردن دارد ، جان و روان آدمي را عوض مي كند . اكسير حيات دو چيز است : عشق ، و آن ديگر بلاء . اين دو ، نبوغ مي آفرينند و از مواد افسرده و بي فروغ ، گوهرهايي تابناك و درخشان به وجود مي آورند .




  • همه عمر تلخي كشيده است سعدي
    كه نامش برآمد به شيرين زباني



  • كه نامش برآمد به شيرين زباني
    كه نامش برآمد به شيرين زباني



ملتهايي كه در دامان سختيها و شدائد بسر مي برند نيرومند و با اراده مي گردند . مردم راحت طلب ناز پرورده ، محكوم و بدبختند .




  • اندر طبيعت است كه بايد شود ذليل
    هر ملتي به راحتي و عيش خو كنند



  • هر ملتي به راحتي و عيش خو كنند
    هر ملتي به راحتي و عيش خو كنند



مولوي در داستان زندان يوسف ، چه زيبا و عالي سروده است :




  • آمد از آفاق ، ياري مهربان
    كاشنا بودند وقت كودكي
    ياد دادش جور اخوان و حسد
    عار نبود شير را از سلسله
    شير را بر گردن از زنجير بود
    گفت چون بودي تو در زندان و چاه
    در محاق ار ماه تو گردد دو تا
    ني در آخر بدر گردد بر سماء ؟



  • يوسف صديق را شد ميهمان
    بر وساده آشنايي متكي
    گفت آن زنجير بود و ما اسد
    ما نداريم از قضاي حق گله
    بر همه زنجير سازان مير بود
    گفت همچون در محاق و كاست ماه
    ني در آخر بدر گردد بر سماء ؟
    ني در آخر بدر گردد بر سماء ؟






  • گرچه دردانه به هارون كوفتند
    گندمي را زير خاك انداختند
    بار ديگر كوفتندش ز آسيا
    باز نان را زير دندان كوفتند
    باز آن جان چونكه محو عشق گشت
    يعجب الزراع آمد بعد كشت



  • نور چشم و دل شد و رفع گزند
    پس زخاكش خوشه ها برساختند
    قيمتش افزون و نان شد جان فزا
    گشت عقل و جان و فهم سودمند
    يعجب الزراع آمد بعد كشت
    يعجب الزراع آمد بعد كشت



در جاي ديگر براي تفهيم اين حقيقت ، حالت حيواني را نقل مي كند كه هر چه او را چوب مي زنند فر به مي گردد :




  • هست حيواني كه نامش اسغر است
    تا كه چوبش مي زني به مي شود
    نفس مؤمن اسغري آمد يقين
    زين سبب بر انبيا رنج و شكست
    تا زجانها جانشان شد زفت تر
    كه نديدند آن بلا قومي دگر



  • كو به زخم چوب ، زفت و لمتر است
    او ز زخم چوب فربه مي شود
    كوبه زخم رنج زفت است و سمين
    از همه خلق جهان افزونتر است
    كه نديدند آن بلا قومي دگر
    كه نديدند آن بلا قومي دگر



سپس تأثير بلا را در پاكيزه كردن روح ، تشبيه مي كند به داروهايي كه هنگام دباغي براي پاكيزه كردن پوست بكار مي رود :




  • پوست از دارو بلاكش مي شود
    ورنه تلخ و تيز ماليدي در او
    آدمي را نيز چون آن پوست دان
    تلخ و تيز و مالش بسيار ده
    ور نمي تاني رضا ده اي عيار
    كه بلاي دوست تطهير شماست
    علم او بالاي تدبير شماست



  • چون اديم طائفي خوش مي شود
    گنده گشتي ناخوش و نا پاك بو
    از رطوبتها شده زشت و گران
    تا شود پاك و لطيف و بافره
    كه خدا رنجت دهد بي اختيار
    علم او بالاي تدبير شماست
    علم او بالاي تدبير شماست



علي بن الجهم از شعراي عهد متوكل عباسي است ، شاعري توانا است ، اين شاعر به زندان افتاد و در فوائد زندان و پرورش دهندگي آن و افتخار آميز بودن آن براي احرار و آزادگان ، و بالاخره درباره اينكه زندان رفتن نشانه چه فضيلتي و بوجود آورنده چه فضائلي است اشعاري بسيار عالي دارد و مسعودي در " مروج الذهب " نقل كرده است و ما براي اهل ادب نقل مي كنيم :




  • قالوا حبست فقلت ليس بضائر
    او ما رأيت الليث يألف غيلة
    و النار في احجارها مخبوءش
    و الحبس ما لم تغشه لدنية
    شنعاء نعم المنزل المستورد



  • حبسي و اي مهند لا يغمد ؟
    كبرا و اوباش السباع تردد ؟
    لا تصطلي ما لم تثرها الازند
    شنعاء نعم المنزل المستورد
    شنعاء نعم المنزل المستورد



" گفتند به من كه زنداني شدي ؟ ! گفتم كدام شمشير تيز است كه به زندان غلاف نمي رود ؟ آيا نمي بيني كه شير از روي بزرگي و بي اعتنائي گوشه اي را مي گيرد و درندگان پست همه جا پرسه مي زنند ؟

آتش در دل سنگ پنهان است و نمي جهد ، مگر آنگاه كه با آهن تصادم كند . زندان ، مادام كه به خاطر جرم و جنايت نباشد ، بسيار جاي خوبي است " .

رضاء به قضاء :

با توجه به فوايد ارزنده بلاهاست كه صفت رضا به قضاي الهي و خشنودي به آنچه خدا پيش مي آورد ايجاد مي گردد . سعدي مي گويد :





  • كوتاه ديدگان همه راحت طلب كنند
    بگذار هرچه داري و بگذر كه هيچ نيست
    اين پنجروز عمر كه مرگ از قفاي اوست



  • عارف ، بلا ، كه راحت او در بلاي اوست
    اين پنجروز عمر كه مرگ از قفاي اوست
    اين پنجروز عمر كه مرگ از قفاي اوست






  • هر آدمي كه كشته شمشير عشق شد
    گو غم مخور كه ملك ابد خونبهاي اوست



  • گو غم مخور كه ملك ابد خونبهاي اوست
    گو غم مخور كه ملك ابد خونبهاي اوست



از دست دوست هر چه ستايي شكر بود سعدي رضاي خود مطلب چون رضاي اوست در برخي از دعاهاي ماثوره آمده است : اللهم اني اسئلك صبر الشاكرين لك . " خدايا از تو مي خواهم كه صبر سپاسگزاران را به من عنايت كني " . صبر سپاسگزاران ، صبر تلخ نيست ، آن صبر ، همچون شهد ، شيرين است .

آنان كه مي دانند بلاها تربيت كننده روان آدمي است ، نه تنها در برابر آنها خشنودي دارند و با آغوش باز به استقبال آنها مي روند ، بلكه احيانا خود را در چنگ بلا مي اندازند و براي خود حادثه مي آفرينند ، آنان دريا و گرداب ايجاد مي كنند تا در آن شنا كنند و
خود را ورزيده سازند . مولوي به دنبال اشعاري كه نقل كرديم ، مي گويد :




  • چون صفا بيند ، بلا شيرين شود
    برد بيند خويش را در عين مات
    پس بگويد اقتلوني يا ثقات



  • خوش شود دارو چو صحت بين شود
    پس بگويد اقتلوني يا ثقات
    پس بگويد اقتلوني يا ثقات



سعدي مي گويد :




  • گوهر قيمتي از كام نهنگان آرند
    آنكه او را غم جان است به دريا نرود



  • آنكه او را غم جان است به دريا نرود
    آنكه او را غم جان است به دريا نرود



بلا و نعمت ، نسبي است :

از اين نكته نبايد غفلت ورزيد كه مصائب ، وقتي نعمت هستند كه انسان از آنها بهره برداري كند و با صبر و استقامت و مواجهه با دشواريهايي كه مصائب توليد مي كنند روح خود را كمال بخشد . اما اگر انسان در برابر سختيها فرار را انتخاب كند و ناله و شكوه سر دهد ، در اين صورت بلا از براي او واقعا بلاست .

حقيقت اين است كه نعمتهاي دنيا نيز مانند مصائب ، ممكن است مايه رقاء و سعادت باشد ، و ممكن است مايه بدبختي و بيچارگي گردد . نه فقر ، بدبختي مطلق است و نه ثروت خوشبختي مطلق . چه بسا فقرهايي كه موجب تربيت و تكميل انسانها گرديده ، و چه بسا ثروتهايي كه مايه بدبختي و نكبت قرار گرفته است .

امنيت و نا امني نيز چنين است . برخي از افراد يا ملتها در هنگام امنيت و رفاه ، به عياشي و تن پروري مي افتند و بالنتيجه در پرتگاه خواري و ذلت سقوط مي كنند و بسياري ديگر از ملتها از شلاق بدبختي و گرسنگي به جنبش در مي آيند و به آقايي و عزت مي رسند .

سلامت و بيماري ، عزت و ذلت ، و ساير مواهب و مصائب طبيعي نيز مشمول همين قانون است . نعمتها و همچنين شدائد و بلايا ، هم موهبت است ، زيرا از هر يك از آنها مي توان بهره برداري هاي عالي كرد ، و نيز ممكن است بلا و بدبختي شمرده شوند ، زيرا ممكن است هر يك از آنها مايه بيچارگي و تنزل گردند .

هم از راه فقر مي توان به سعادت رسيد و هم از راه ثروت ، و از هر دو راه نيز ممكن است آدمي به بدبختي برسد . عليهذا نعمت بودن نعمت ، بستگي دارد به نوع عكس العمل انسان در برابر آن نعمت ، كه شاكر باشد يا كفور ، و همچنين نقمت بودن نقمت ، بستگي دارد به نوع عكس العمل انسان در برابر آن كه صابر و خويشتندار باشد يا سست عنصر و
بي اراده . از اينرو ، يك چيز نسبت به دو شخص ، وضع مختلفي مي يابد ، يعني يك چيز براي يك نفر نعمت است ، و همان چيز براي شخص ديگر نقمت . اين است كه مي گوييم : " نعمت و بلا هر دو نسبي است " . چيزي را بايد بلا ناميد كه عقوبت معنوي الهي باشد ، يعني آثار بد عمل انسان . اين امور از آن جهت بلا و مصيبت واقعي اند كه اولا معلول اراده و اختيار خود انسان هستند ، و ثانيا مقدمه هيچ خير و هيچ كمالي نيستند . مثلا قساوت قلب و سنگدلي براي انسان بلا است ، چنانكه در روايت آمده است : ما ضرب الله عبدا بعقوبة اشد من قسوش القلب ( 1 ) . " خدا هيچ بنده اي را به هيچ عقوبتي معاقب نكرده است
كه بالاتر از سنگدلي باشد " . در قصص انبياء آمده كه مردي به شعيب پيغمبر ( ع ) گفت كه چرا من اينهمه گناه مي كنم و خداوند مرا عقوبت نمي كند ؟ جواب آمد كه تو گرفتار بدترين عقوبتها هستي و نمي داني . مولوي اين داستان را چنين بيان مي كند :




  • آن يكي مي گفت در عهد شعيب
    چند ديد از من گناه و جرمها
    حقتعالي گفت در گوش شعيب
    كه بگفتي چند كردم من گناه
    عكس مي گويي و مقلوب اي سفيه
    چند چندت گيرم و تو بي خبر
    زنگ تو بر توست اي ديگ سياه
    بر دلت زنگار بر زنگارها
    جمع شد تا كور شد ز اسرارها



  • كه خدا از من بسي ديده است عيب
    وز كرم يزدان نمي گيرد مرا
    در جواب او فصيح از راه غيب
    وز كرم نگرفت در جرمم اله
    اي رها كرده ره و بگرفته تيه
    در سلاسل مانده اي پا تا به سر
    كرد سيماي درونت را تباه
    جمع شد تا كور شد ز اسرارها
    جمع شد تا كور شد ز اسرارها



يعني تو بر عكس فكر مي كني ، اگر خداوند تو را به عقوبتي ظاهري ، كه خود احساس مي كردي كه عقوبت است ، مي گرفت و تو قابليت چنين نوع مجازاتي را مي داشتي ، آنوقت ممكن بود عقوبت تو عقوبت نباشد بلكه لطف و رحمت باشد ، زيرا احيانا موجب تنبه و بيداري تو مي شود . اما عقوبتي كه اكنون گرفتار آن هستي كه

1. ارشاد القلوب ديلمي .

/ 136