عدل الهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عدل الهی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نبوده اند و حيات و زندگي هنوز براي آنها جالب بوده است ، لهذا دست به خودكشي نزده اند . امثال هدايت اگر از دنيا شكايت مي كنند و دنيا را زشت مي بينند غير از اين راهي ندارند ، ناز پروردگي آنها چنين ايجاب مي كند .

آنها نمي توانند طعم مطبوع مواهب الهي را احساس كنند . اگر صادق هدايت را در دهي مي بردند ، پشت گاو و خيش مي انداختند و طعم گرسنگي و برهنگي را به او مي چشاندند و عند اللزوم شلاق محكم به پشتش مي نواختند و همينكه سخت گرسنه مي شد قرص ناني در جلوي او مي گذاشتند ، آنوقت خوب معني حيات را مي فهميد و آب و نان و ساير شرايط مادي و معنوي حيات در نظرش پرارج و با ارزش مي گرديد . سعدي در باب اول " گلستان " داستاني آورده ، مي گويد : آقايي با غلامش به كشتي نشست .

غلام كه دريا نديده بود وحشت كرد و بيقراري مي نمود ، بطوري كه اضطراب او ساكنين كشتي را ناراحت ساخت حكيمي در آنجا بود ، گفت چاره اين را من مي دانم ، دستور داد غلام را به دريا افكندند . غلام كه خود را در ميان امواج خروشان و بيرحم دريا مواجه با مرگ مي ديد سخت تلاش مي كرد كه خود را به كشتي رساند و از غرق شدن نجات دهد . پس از مقداري تلاش بيفايده ، همينكه نزديك شد غرق شود ، حكيم دستور داد كه نجاتش دهند .

غلام پس از اين ماجرا آرام گرفت و ديگر دم نزد . رمز آن را جويا شدند ، حكيم گفت : لازم بود در دريا بيفتد تا قدر كشتي را بداند . آري ، شرط استفاده كردن از لذتها آشنا شدن با رنجها است . تا كسي پايين دره نباشد عظمت كوه را درك نمي كند .

اينكه خودكشي در طبقات مرفه زيادتر است يكي از اين است كه معمولا بي ايماني در طبقه مرفه بيشتر است ، و ديگر از اين است كه طبقه مرفه ، لذت حيات و ارزش زندگي را درك نمي كنند ، زيبايي عالم را احساس نمي كنند ، معني حيات و زندگي را نمي فهمند .

لذت و رفاه بيش از اندازه ، انسان را بي حس كرده و به صورت يك موجود كرخ و ابله در مي آورد . چنين انساني بر سر موضوعات كوچكي خودكشي مي كند . " فلسفه پوچي " در دنياي غرب ، از يك طرف حاصل از دست دادن ايمان است ، و از طرف ديگر محصول رفاه بيش از اندازه .

غرب ، بر سر سفره شرق نشسته است و خون شرق را مي مكد ، چرا دم از پوچي و نيهيليسم نزند ؟ كساني كه خودكشي را به حساب حساسيت مي گذارند بايد بدانند كه اين " حساسيت " چه نوع حساسيتي است ؟ حساسيت آنها حساسيت ذوق و ادراك نيست ،به اين معني نيست كه فهم لطيف تري دارند و چيزهايي را درك مي كنند كه ديگران درك نمي كنند ، حساسيت آنها به اين معني است كه در مقابل زيباييهاي جهان ، بي احساس و كرخ و در مقابل سختيها زود رنج و كم مقاومت اند . چنين آدمهايي بايد هم خودكشي كنند و چه بهتر كه خودكشي كنند ، ننگ بشرند و بهتر كه اجتماع بشر از لوث وجودشان پاك گردد .

زماني با شخصي آشنايي دوري داشتم و مي پنداشتم از خوشبخت ترين انسانها است . هر گونه وسيله مادي زندگي به نسبت براي وي فراهم بود . پول و ثروت ، پست و مقام ، شهرت ، همه را داشت . سخن از فرزند داشتن به ميان آمد ، گفت : من نمي خو استم و نمي خواهم كه فرزند داشته باشم .

پرسيدم : چرا ؟ گفت : من كه خودم در اين دنيا آمدم كافي است ، چرا اسباب رنج يك موجود ديگر را فراهم كنم ؟ رنجهايي را كه من كشيده ام او هم بكشد ؟ ابتدا تعجب كردم ، اما بعد كه اندكي بيشتر با روح او آشنا شدم ، فهميدم كه اين بيچاره راست مي گويد ، وي در اينهمه ناز و نعمت جز رنج نمي بيند .

معمولا كساني را كه مي پنداريم همه رنجها را از خود دور كرده اند بيش از همه رنج مي برند . آري ، مصائب و بلاها نعمتهاي بزرگي هستند كه بايد در برابر آنها سپاسگزار خدا بود ، نعمتهايي هستند كه در صورت قهر تجلي كرده اند ، همچنانكه گاهي قهرهايي به صورت لطف ، ظهور مي كنند .

از اين قهرها به نوبه خود بايد سپاسگزار بود . اما به هر حال بايد متوجه بود كه نعمت بودن نعمت ، و نقمت بودن نقمت ، بستگي دارد به طرز واكنش و عكس العمل ما در برابر آن . ما مي توانيم همه نقمتها را تبديل به نعمت كنيم تا چه رسد به آنچه در لباس نعمت نيز ظهور مي كند ، و هم مي توانيم همه نعمتها را تبديل به بلا و مصيبت كنيم ، تا چه رسد به آنچه در لباس بلا و مصيبت براي ما مي رسد .

مجموعه اضداد :

از بحثهايي كه در اين بخش داشتيم به اين نتيجه دست يافتيم كه فرمول اصلي آفرينش جهان ، فرمول تضاد است و دنيا جز مجموعه اي از اضداد نيست . هستي و نيستي ، حيات و موت ، بقا و فنا ، سلامتي و بيماري ، پيري و جواني ، و بالاخره خوشبختي و بدبختي در اين جهان توأمند . به قول سعدي :

" گنج و مار و گل و خار و غم و شادي بهمند " .

مولوي مي گويد :




  • رنج ، گنج آمد كه رحمتها در او است
    اي برادر موضع تاريك و سرد
    چشمه حيوان و جام مستي است
    آن بهاران مضمر است اندر خزان
    همره غم باش و با وحشت بساز
    مي طلب در مرگ خود عمر دراز



  • مغز تازه شد چو بخراشيد پوست
    صبر كردن بر غم و سستي و درد
    كان بلنديها همه در پستي است
    در بهار است آن خزان مگريز از آن
    مي طلب در مرگ خود عمر دراز
    مي طلب در مرگ خود عمر دراز



تغيير پذيري ماده جهان و پديد آمدن تكامل ، ناشي از تضاد است . اگر تضاد نمي بود هرگز تنوع و تكامل رخ نمي داد و عالم هر لحظه نقشي تازه بازي نمي كرد و نقوشي جديد بر صفحه گيتي آشكار نمي شد . اگر بخواهيم به مسأله ، رنگ فلسفي بدهيم بايد بگوييم : قابليت ماده از براي پذيرش صورتهاي گوناگون ، و تضاد صور با يكديگر ، هم عامل تخريب است
و هم عامل ساختن ، هم عامل از بين بردن است و هم عامل ايجاد كردن ، تخريب گذشته و ساختن آينده ، بردن صورتها و نقشهاي كهنه و آوردن نقشهاي تازه . هم انهدام و ويراني معلول تضاد است و هم تنوع و تكامل ، زيرا اگر چيزي منهدم نمي شد ، تشكل تازه اجزاء با يكديگر و تركيب و تكامل مفهوم نداشت . تا اجزاء و عناصر با يكديگر نجنگند و در يكديگر اثر نكنند ، مزاج متوسط و تركيب جديد پيدا نمي شود . پس صحيح است كه بگوييم : " تضاد ، منشأ خيرات و قائمه جهان است
و نظام عالم بر آن استوار است " .

ما در بخش اول اين كتاب آنجا كه درباره ماهيت عدل بحث مي كرديم كه چيست ، سخن پر مغز صدرالمتألهين را از جلد دوم " اسفار " نقل كرديم كه چگونه دو اقتضاء در ماده ها و صورتها وجود دارد و همان اقتضاهاي متضاد ايجاب مي كند كه نقشها دائما تغيير كنند و عوض شوند
اكنون سخن ديگري از مشار اليه نقل مي كنيم : صدرالمتألهين در جاي ديگر مي گويد ( 1 ) : لولا التضاد ما صح دوام الفيض عن المبدأ الجواد . " اگر تضاد نمي بود ادامه فيض از خداي بخشنده صورت نمي گرفت " . جهان طبيعت ، مملو از قطعها و وصلها ، بريدنها و پيوند زدن ها ، قيچي كردن ها و دوختنهاست و اين لازمه ساختمان مخصوص اين عالم است . ماده جهان همچون

1. اسفار ، ج 3 ص . 117

/ 136