عدل الهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عدل الهی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • ورنه تأديب و عتابت كردمي
    ليك مي خواهي كه در افعال ما
    تا از آن واقف كني مر عام را
    پس بفرمودش خدا اي ذو لباب
    موسيا تخمي بكار اندر زمين
    چونكه موسي كشت و كشتش شد تمام
    داس بگرفت و مر آنها را بريد
    كه چرا كشتي كني و پروري
    گفت يارب ز آن كنم ويران و پست
    دانه لايق نيست در انبار كاه
    نيست حكمت اين دو را آميختن
    گفت اين دانش ز كه آموختي ؟
    گفت تمييزم تو دادي اي خدا
    در خلايق روحهاي پاك هست
    اين صدفها نيست در يك مرتبه
    واجب است اظهار اين نيك و تباه
    همچنان كاظهار گندمها ز كاه



  • بهر اين پرسش تو را آزردمي
    باز جويي حكمت و سر قضا
    پخته گرداني بدين هر خام را
    چون بپرسيدي بيا بشنو جواب
    تا تو خود هم وادهي انصاف اين
    خوشه هايش يافت خوبي و نظام
    پس ندا از غيب در گوشش رسيد
    چون كمالي يافت آن را مي بري ؟
    كه در اينجا دانه هست و كاه هست
    كاه در انبار گندم ، هم تباه
    فرق ، واجب مي كند در بيختن
    نور اين شمع از كجا افروختي ؟
    گفت پس تمييز چون نبود مرا ؟
    روحهاي تيره گلناك هست
    در يكي در است و در ديگر شبه
    همچنان كاظهار گندمها ز كاه
    همچنان كاظهار گندمها ز كاه



مرگ ، گسترش حيات است :

در بحث از پديده موت ، به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه پديده هاي " موت " و " حيات " نظام متعاقبي را در جهان هستي بوجود مي آورند ، همواره مرگ يك گروه ، زمينه حيات را براي گروهي ديگر فراهم مي سازد .

لاشه جانوراني كه مي ميرند بي مصرف نمي ماند ، از آنها گياهها يا جانداران تازه نفس و پرطراوت ديگري ساخته مي شود . صدفي مي شكند و گوهر تابناكي تحويل مي دهد ، بار ديگر از همان جرم و ماده ، صدفي نو تشكيل مي گردد و گوهر گرانبهاي ديگري در دل آن پرورش مي يابد .

صدف شكستن و گوهر تحويل دادن ، بينهايت مرتبه تكرار مي گردد و بدينوسيله فيض حيات در امتداد بي پايان زمان گسترش مي يابد . اگر مردمي كه در هزار سال قبل مي زيستند نمي مردند نوبت زندگي به انسانهاي امروز نمي رسيد ، همچنانكه مردم امروز اگر جا تهي نكنند ، امكان وجود براي آيندگان نخواهد بود . اگر گلهاي سال گذشته از رويه زمين برچيده نشده بودند گلهاي با طراوت و جوان سال جديد ، ميداني
براي خودنمايي نمي يافتند . ماده براي پذيرش حيات ، از لحاظ مكان ، ظرفيت محدودي دارد ولي از لحاظ زمان ظرفيتش نامتناهي است . اين جالب است كه جرم عالم هر اندازه از نظر فضا وسيع باشد ، وسعتي هم از لحاظ زمان دارد
و هستي در اين بعد نيز گسترش بي نظير دارد . خيام كه خود از ايراد گيران از مرگ است ( البته منسوب به او است ) نكته اي را يادآور مي شود كه ضمنا جواب به اعتراضهاي خود اوست . مي گويد :




  • از رنج كشيدن ، آدمي حر گردد
    گر مال نماند سر بماناد بجاي
    پيمانه چو شد تهي ، دگر پر گردد



  • قطره چو كشد حبس صدف ، در گردد
    پيمانه چو شد تهي ، دگر پر گردد
    پيمانه چو شد تهي ، دگر پر گردد



از تهي شدن پيمانه نبايد انديشه كرد ، كه بار ديگر ساقي پيمانه را پر مي كند . هم او مي گويد :




  • برخيز و مخور غم جهان گذران
    در طبع جهان اگر وفايي بودي
    نوبت به تو خود نيامدي از دگران



  • بنشين و دمي به شادماني گذران
    نوبت به تو خود نيامدي از دگران
    نوبت به تو خود نيامدي از دگران



شاعر ، اين جهت را به حساب بيوفايي دنيا مي گذارد ، آري ، اگر تنها همين شخصي كه اكنون نوبت اوست مقياس باشد بايد بيوفايي ناميده شود ، اما اگر حساب ديگران را هم كه بايد بيايند و دوره خود را طي كنند بكنيم نام عوض مي شود و بجاي بيوفايي بايد بگوييم انصاف و عدالت و رعايت نوبت .

اينجا ممكن است كسي بگويد قدرت خداوند ، غيرمتناهي است ، چه مانعي دارد كه هم اينها كه هستند براي هميشه باقي بمانند و هم براي آيندگان فكر جا و زمين و مواد غذايي بشود ؟ ! اينها نمي دانند كه آنچه امكان وجود دارد از طرف پروردگار افاضه شده و مي شود ، آنچه موجود نيست همان است كه امكان وجود ندارد . فرض جاي ديگر و محيط مساعد ديگر به فرض امكان ، زمينه وجود انسانهاي ديگري را در همانجا فراهم مي كند ، و باز در آنجا و اينجا اشكال سر جاي خود باقي است كه بقاء افراد و دوام آنها راه وجود و ورود را بر آيندگان مي بندد .

اين نكته ، مكمل پاسخي است كه تحت عنوان " مرگ ، نسبي است " ياد كرديم . حاصل جمع اين دو نكته اين است كه ماده جهان با سير طبيعي و حركت جوهري خويش ، گوهرهاي تابناك روحهاي مجرد را پديد مي آورد ، روح مجرد ، ماده را رها
مي كند و به زندگي عالي تر و نيرومندتري ادامه مي دهد و ماده مجددا گوهر ديگري در دامن خويش مي پروراند . در اين نظام ، جز تكامل و توسعه حيات چيزي نيست و اين توسعه در نقل و انتقالها انجام مي گيرد . ايراد گيري بر مرگ و تشبيه آن به شكستن كوزه هاي كوزه گر و آرزوي اينكه مبدأ هستي و كارگردان نظام آفرينش درس خود را از كوزه گر بياموزد ، آنچنان كودكانه است كه لايق بحث نيست . اين گونه انديشه ها احيانا تفنن شاعرانه و نوعي خيالبافي ظريف هنرمندانه است كه ارزش هنري دارد و بس . به احتمال قوي گوينده اشعار منسوب به خيام چنين منظوري داشته است و يا از طرز فكر محدود ماترياليستي ناشي شده است ، ولي در فلسفه كسي كه مي گويد " آنطور كه به خواب مي رويد مي ميريد و آنطور كه از خواب برمي خيزيد زنده مي شويد " ( 1 ) همه اشكالها حل است . چنين كسي نه تنها از مرگ نمي ترسد بلكه همچون علي ( ع ) مشتاق آن است
و آن را رستگاري مي شمرد ( 2 ) . ميرداماد ، آن فيلسوف بزرگ الهي مي گويد : " از تلخي مرگ مترس ، كه تلخي آن در ترسيدن از آن است " . سهروردي ، فيلسوف الهي اشراقي اسلامي مي گويد : " ما حكيم را حكيم نمي دانيم
مگر وقتي كه بتواند با اراده خود ، خلع بدن نمايد " . كه خلع بدن براي او كار ساده و عادي گردد و ملكه او شده باشد . نظير اين بيان از ميرداماد حكيم محقق و پايه گذار حوزه اصفهان نقل شده است . اين است منطق كساني كه گوهر گرانبهايي را كه در دل جسم بوجود مي آيد مي شناسند .

اما كسي كه در تنگناي انديشه هاي نارسا و محدود ماترياليستي گرفتار است البته از مرگ نگران است ، زيرا از نظر او مرگ ، نيستي است . او رنج مي برد كه چرا اين تن ( كه به گمان او تمام هويت و شخصيت از همين تن است ) منهدم مي گردد ، لهذا انديشه مرگ ، باعث بدبيني او به جهان مي گردد .

چنين كسي بايد در تفسيري كه نسبت به جهان مي كند تجديد نظر كند و بايد بداند كه خرده گيري او مربوط به تصور غلطي است كه از جهان دارد .

1. كما تنامون تموتون ، و كما تستيقظون تبعثون - حديث نبوي .

2. وقتي علي ( ع ) ضربت خورد فرمود : فزت و رب الكعبه " به خداي كعبه رستگار شدم " .

/ 136