واکنش هاي علي در برابر گزينش بوبکر - ترجمه الغدیر جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 13

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

واکنش هاي علي در برابر گزينش بوبکر

و پس از آن آه پدر هر دو فرزند زاده پيامبر- فرمانرواى گروندگان- گفت: من بنده خدا و برادر برانگيخته خدايم، و براى اين كار سزاوارتر شمايم دست فرمانبرى به شما نمى دهم كه شما به فرمانبردارى از من سزاوارتريد و عمر گفت: ترا رها نمى كنيم تا دست فرمانبرى دهى، و على مى گويد: عمر شيرى را بدوش كه يك نيمه اش هم بهره ى خودت گردد!

و پس از آن كه او- درود بر وى- گفت: اى گروه كوچندگان با پيامبر خدا را خدا را كه فرمانروائى محمد در ميان تازيان را ازخانه اش و از ژرفاى سرايش به سوى خانه هاتان به در نبريد و خاندان او را از پايگاه وى در ميان مردم و از آنچه بايسته آن بود دور نسازيد اى گروه كوچندگان با پيامبر به خدا سوگند ما سزاوارترين مردمانيم به آن، زيرا ما خاندان اوئيم و براى اين كار شايسته تر از شمائيم و تا كى؟ تا هنگامى كه در ميان ما خواننده نامه خداوند و دانا به آئين هاى او هست كه از كار توده آگاهى داشته پيوسته آن را در پيش ديده دارد و كارهاى ناپسند را
از آنان به دور مى كند و آنچه را شايسته آنند بابرابرى ميانشان بخش مى نمايد، به خدا سوگند چنين كسى در ميان ما است از هوس ها پيروى نكنيد و از راه خدا گمراه نشويد كه بيش از اين از درستى دور گرديد
و پس از آن كه او- درود بر وى-گفت: چون- پيامبر برگزيده- به راه خويش رفت پس از او مسلمانان در كار با يكديگر به كشمكش برخاستند، به خدا سوگند اين انديشه به دلم نيز راه نيافته و از مغزم هم نمى گذشت كه تازيان اين كار را پس از محمد از خاندان او بگردانند و پس از او آن رااز من باز دارند، هيچ چيز مرا به شگفت نياورد و رنجيده نساخت مگر شتافتن مردم به سوى بوبكر و دويدنشان براى اين كه كه دست فرمانبرى به او دهند من دست خويش نگاه داشتم و ديدم از كسانى كه پس ازاو به سرپرستى برخاستند من به نشستن در پايگاه محمد شايسته ترين مردمم
و پس از آن كه على- خدا روى او را گرامى دارد- شبانه بيرون شده فاطمه دختر برانگيخته خدا- درود و آفرين خدا بر وى و خاندانس- را سوار ستور كرده به انجمن هاى انصار "= ياوران پيامبر" مى برد و از آنان يارى مى خواست و ايشان مى گفتند: اى دختر فرستاده خدا كار گذشته و ما به اين مرد دست فرمانبرى داده ايم، اگر عموزاده و شوهر تو بر ابوبكر پيشدستى مى كرد و جلوتر از او به سراغ ما مى آمد، با كسى ديگر دست نمى داديم و على ع مى گويد: آيا من بر انگيخته خدا "ص" را به خاك نسپرده در خانه اش رها كنم و براى كشمكش بر سر فرمانروائى بيرون شوم؟ و فاطمه گفت: على به جز آنچه سزاوار او بود نكردو آنان كارى كردند كه بازخواست و شمار آن با خدا است
و پس از آنكه او- درود بروى- گفت: هان به خدا سوگند ابوبكر جامه فرمانروائى را در بر كرد با آنكه مى دانست در آسياى كشور، من همچون ستونه آهنينى هستم كه همه جا را مى گرداند، رگبارى بس تند از دانش و نيكوئى از سوى من سرازير است و بال هيچ پرنده اى، آن را در رسيدن به پايگاه بلندم يارى ندهد، پس من آن جامه را رها كردم و پيراهنى ديگر در پوشيده چشم از فرمانرانى بستم و در كار خود انديشيدم كه آيا با دست تنها برخيزم و بر او تاختن برم يا بر تاريكى كور كننده اى شكيبائى نمايم كه بزرگسالان را فرسوده و خردسالان را پير و پژمرده مى سازد و گروندگان به كيش راستين درزمينه ى آن چندان رنج مى برند تا به ديدار پروردگارشان شتابند، ديدم شكيبائى به آئين خرد نزديك تر است، پس شكيبائى كردم آن هم به گونه اى كه خار در چشمم بود و استخوان در گلويم چرا كه ميراث خويش را مى نگريستم به تاراج مى رود، تا نخستين كس از آنان به راه خود رفت و گوى فرمانروائى پس از خويش را به سوى پسر خطاب افكند
- اين هنگام على، سروده اعشى را بزبان راند:

" چه جدائى ها است ميان روز من كه با رنج سوارى بر پشت شتر مى گذرد با روز حيان برادر جابر كه با آسودگى سپرى مى شود. "
شگفتا با آن كه خود در هنگام زندگى، از مردم مى خواست پيمان شان را در فرمانبرى از وى نديده بگيرند براى پس از مرگش نيز پاى همان بند و بست ها را به سود يكى در ميان كشيد تا اين دو تاراجگر، فرمانروائى را، همچون دو پستان شتر ميان خود بخش كردند، آرى كار را به كسى بس درشت خو واگذارد كه سخنى تند وناهموار داشت و ديدارى رنج افزا، بسيار مى لغزيد و به پوزش خواهى مى پرداخت، همراهان او چونان كسى بودند كه بر شتر سركش سوار شود كه اگر مهار را سخت نگهدارد بينى شتر پاره مى شود و اگر رها كند در پرتگاه سرنگون مى گردد پس به حيات خداوندى سوگند كه مردم در روزگار او گرفتار بيراهه
روى و چند رنگى و نارامى شدند و من نيز بر آن روزگار دراز- و سختى درد سرها- شكيبائى نمودم تا او هم به راه خود رفت و گرينش فرمانروا را به گروهى سپرد كه به گمان او من نيز يكى از ايشانم. خدا را كه چه شورائى كجا در برترى من- بر همان نخستين كس- چون و چرائى بود تا در كنار اين گونه همگنان جاى بگيرم؟ ولى باز هم در فراز و نشيب هائى كه رفتند همراهى شان كردم تا يكى از كينه اى كه به من داشت رو به ديگر سوى گردانيد و دومى هم به برادرزن خود گرايش يافت و انگيزه هاى ناپسند ديگر، كه سوم كس از اين دسته بر خاسته ميان خورد و نگاه و جاى بيرون دادنش خود پسندانه به خراميد پرداخت و فرزندان نياكانش نيز با او به پا خاسته دارائى خدا را چنان مى خورند كه شتران گياه بهارى را، تا رشته هايش پنبه شد و آنچه كرد زمينه مرگ او را چيد و پر خورى اش وى را سرنگون گردانيد...

تا پايان داستان

/ 222