ناميدن «ذو الكفل »به اين نام و قرار گرفتن در زمره صابران بزرگى كه پيش از او به نبوت رسيده اند،به اين علت بوده است كه او در ميان بنى اسرائيل مى زيست،خداوند به يكى از انبياء كه حكومت بنى اسرائيل را در دست داشت،وحى فرستاد كه مى خواهم قبض روحت كنم،بايد حكومت خود را به ديگرى واگذارى،هر كس كه در برابر توتعهد كند،تا هر شب به عبادت خدا برخيزد،و همه روز روزه گيرد،و در ميان مردم داورى كند،بى آن كه خشمگين گردد. جوانى گفت:من متكفل همه اينها مى شوم.اين سخن را گفت و تا پايان عمرش به هرسه عهدش(با تمام مشكلاتى كه داشت)وفا كرد،خداوند او را به مقام نبوت مبعوث نموده و ذو الكفل ناميدش. (8) آرى،اين سه بزرگوار،همه از اسطوره هاى صبر و شكيبايى بودند كه قرآن كريم به عنوان سرمشقى براى مسلمين جهان،به زندگى آنها اشاره مى كند.
در چهارمين آيه،سخن از گفتگوى حضرت موسى عليه السلام و خضر عليه السلام است،در اين داستان پر از نكات آموزنده و انسان ساز،آمده است:حضرت موسى عليه السلام براى فراگرفتن علوم تازه اى نزد حضرت خضر عليه السلام آمد و از او تقاضا كرد تا از علومى كه خدا دراختيارش گذارده،چيزى به ايشان بياموزد،زيرا اين علوم،غير از«علم شريعت »بود كه حضرت موسى عليه السلام بر آن آگاهى كامل داشت.اين علوم مربوط به اسرار تكوينى حوادث مختلف جهان بود،ولى به هر حال حضرت خضر عليه السلام كه از بى صبرى حضرت موسى عليه السلام در برابر اين آموزش نگران بود،به او چنين گفت:«تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى و چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى، قال انك لن تستطيع معى صبراو كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا » (9)