دنياپرستى در احاديث اسلامى
نكوهش از دنياپرستى در روايات اسلامى مخصوصا در سخنان پيامبر اكرم(ص) و خطبه هاى نهج البلاغه به صورت بسيار وسيعى ديده مى شود، از جمله:
1- در حديثى از رسول خدا(ص) در پاسخ اين سؤال كه چرا «دنيا»، «دنيا» ناميده شده؟(توجه داشته باشيد كه دنيا از ماده دنى به معنى پايين و پست است) فرمود: لان الدنيا دنية خلقت من دون الآخرة...; به خاطر اين است كه دنيا پست است و پيش از آخرت آفريده شده ». (13)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: «اكبر الكبائر حب الدنيا; بزرگترين گناهان، دنياپرستى است »! (14)
3- همين معنى از اميرمؤمنان على(ع) نيز آمده است كه فرمود: «حب الدنيا راس الفتن و اصل المحن; دنياپرستى سرآغاز فتنه ها و ريشه همه محنتها و رنج هاست »! (15)
4- در حديث ديگرى از همان امام(ع) مى خوانيم: «ان الدنيا لمفسدة الدين و مسلبة اليقين; دنياپرستى دين انسان را بر باد مى دهد و ايمان و يقين او را مى گيرد». (16)
5- در حديث ديگرى از امام صادق(ع) آمده است كه فرمود: «ان اول ما عصى الله به ست: حب الدنيا و حب الرئاسة و حب الطعام و حب النساء و حب النوم و حب الراحة; نخستين چيزى كه با آن عصيان و نافرمانى خدا شد شش چيز بود: دنياپرستى، حب رياست، علاقه به غذا(شكم پرستى)، محبت(افراطى) زنان، پرخوابى و علاقه به راحتى و تن پرورى ». (17) غالب اين امور ششگانه يا تمام آنها در داستان عصيان و سركشى شيطان و ترك اولاى آدم و گناه قابيل ديده مى شود لذا به عنوان اولين ها ذكر شده است.
6- در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام على بن الحسين(ع) پرسيدند: «اى الاعمال افضل عند الله عز و جل; كدام عمل در نز خداوند متعال افضل است » فرمود: «ما من عمل بعد معرفة الله جل و عز و معرفة رسوله افضل من بغض الدنيا و ان لذلك لشعبا كثيرة و للمعاصى شعبا; هيچ عملى بعد از شناخت پروردگار متعال و شناخت پيامبر او(ص) برتر از دشمنى با دنيا(و ترك دنياپرستى) نيست و اين شاخه هاى فراوانى دارد و همان گونه كه گناهان ديگر شاخه هاى بسيار دارد».
سپس امام(ع) به سركشى و عصيان شيطان كه از «تكبر» سرچشمه گرفت و «حرص » كه سبب گناه و ترك اولاى آدم و حوا شد، و «حسد» كه سرچشمه عصيان قابيل گشت تا آنجا كه دست خود را به خون برادرش آلوده ساخت اشاره فرموده، مى افزايد: «فتشعب من ذلك حب النساء و حب الدنيا و حب الرئاسة و حب الراحة و حب الكلام و حب العلو و الثروة، فصرن سبع خصال، فاجتمعن كلهن فى «حب الدنيا»! فقال الانبياء و العلماء بعد معرفة ذلك، حب الدنيا راس كل خطيئة; از اينجا شاخه هاى علاقه به زن، و محبت دنيا و محبت به رياست و علاقه به راحتى و تن پرورى و محبت سخن گفتن(پرگويى) و محبت برترى جويى و مال و ثروت پيدا شد، و اين هفت صفت همه در «حب دنيا» خلاصه مى شود و اينجاست كه پيامبران و علما بعد از آگاهى بر اين موضوع گفتند: محبت دنيا سرچشمه همه گناهان است »! سپس براى اينكه تفاوت ميان دنياى ممدوح و مذموم را روشن سازد امام در پايان مى فرمايد: «و الدنيا دنيائان: دنيا بلاغ و دنيا ملعونة; و دنيا دو گونه است: دنيايى كه به حد كفاف است(و انسان را به آخرت و معنويت) مى رساند و دنياى نفرين شده(كه انسان را از خدا دور مى كند)»! (18)
7- در حديث ديگرى از امام على بن ابيطالب(ع) مى خوانيم، فرمود: «ارفض الدنيا فان حب الدنيا يعمى و يصم و يبكم و يذل الرقاب; دنياپرستى را ترك كن چرا كه حب دنيا چشم را كور و گوش را كر و زبان را لال مى كند و گردنها را به ذلت مى كشاند»! (19) طبيعى است كه وقتى عشق به چيزى در وجود انسان چيره مى شود، او را از روشن ترين واقعيت ها غافل مى كند، چشم دارد اما گويى نابيناست، گوش دارد اما گويى ناشنواست، زبان دارد ولى جز به آنچه به آن دل بسته است گردش نمى كند و براى رسيدن به اين محبوب خود يعنى دنيا تن به هر ذلتى مى دهد.
8- باز در حديثى كه در مورد آثار منفى دنياپرستى از اميرمؤمنان على(ع) نقل شده و در واقع فلسفه اين حكم الهى در آن تبيين گرديده، مى خوانيم: «حب الدنيا يفسد العقل، و يصم القلب عن سماع الحكمة و يوجب اليم العقاب; دنياپرستى خرد را فاسد مى كند و گوش قلب را از شنيدن سخنان حكمت آميز ناشنوا مى سازد و سبب عذاب دردناك(در دنيا و آخرت) مى شود». (20)
9- در حديث ديگرى در بيان آثار زيانبار دنياپرستى از پيامبر اكرم(ص) چنين آمده است: «ان الدنيا مشغلة للقلوب و الابدان; دنياپرستى هم فكر انسان را به خود مشغول مى دارد و هم بدنها را(نه آرامش فكر مى گذارد و نه آسودگى جسم)»! (21)
10- اين سخن را با حديث پرمعنى ديگرى از رسول خدا(ص) پايان مى دهيم، فرمود: «انه ما سكن حب الدنيا قلب عبد الا التاط بثلاث: شغل لاينفد عناوئه، و فقر لايدرك غناه، و امل لاينال منتهاه; دنياپرستى در هيچ دلى ساكن نمى شود مگر اينكه او را به سه چيز آلوده مى كند، گرفتارى مستمرى را كه هرگز خستگى آن پايان نمى گيرد و احساس فقر و بينوايى كه هرگز به غنا نمى رسد و آرزوى درازى كه هيچگاه پايان نمى گيرد»! (22)