تفسير و جمع بندى
نخستين جرقه هاى غرور همان طورى كه اشاره شد در آغاز آفرينش انسان و در چهره شيطان ديده شد و همان گونه كه در اولين آيه مورد بحث آمده هنگامى كه خداوند به او خطاب كرد «چه چيز تو را مانع شد از اينكه بر آدم سجده كنى هنگامى كه به تو فرمان دادم »، (قال ما منعك الا تسجد اذ امرتك...) (2) «شيطان(با لحنى غرور آميز) گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفريده اى او را از گل »، (قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين) (3) آرى حجاب غرور و خودبينى چنان بر چشم بصيرت او افتاد كه به او اجازه نداد راه سعادت خود را كه فرمان صريح خداست ببيند و در پرتگاه عصيان سقوط كرد و براى هميشه مطرود و ملعون شد، بنابراين مى توان گفت: همان گونه كه پيشواى مستكبران جهان ابليس است پيشواى مغروران عالم نيز اوست و اين دو، يعنى «غرور» و «استكبار»، لازم و ملزوم يكديگرند!
ابليس بر اثر غرور و استكبار نتوانست برترى خاك را بر آتش و برترى توبه را بر لجاجت و اصرار بر گناه دريابد، گام در بيراهه گذارد و همچنان در بيراهه سرگردان است. در آيه بعد به داستان نوح يعنى نخستين پيامبر اولوا العزم مى رسيم كه به خوبى نشان مى دهد يكى از عوامل مهم سرپيچى قوم او در برابر ارشادهاى دلسوزانه اش همان صفت رذيله «غرور» بود، مى فرمايد: «اشراف كافر قومش(در برابر دعوت او) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى فرومايه و اراذلى ساده لوح نمى يابيم! و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى كنيم بلكه شما را جمعى دروغگو گمان مى كنيم »، (فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين) (4)
و در چند آيه بعد نخوت و غرور خود را بيشتر ظاهر مى كنند با صراحت مى گويند: «اى نوح! با ما جر و بحث كردى و زياد سخن گفتى(بس است!) اگر راست مى گويى آنچه را(از عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بياور»! (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين) (5) معمولا انسانها از ضررهاى احتمالى به حكم عقل پرهيز دارند، ولى اين قوم مغرور با اينكه آثار حقانيت را در معجزات نوح مى ديدند و احتمال مجازات الهى بسيار قوى بود، نه تنها اعتنايى نداشتند بلكه نوح را تشويق به درخواست عذاب الهى مى كردند! آرى همان غرورى كه حجاب شيطان شد حجاب قوم نوح گرديد و سرانجام در چنبر عذاب الهى گرفتار شدند و ريشه آنها قطع شد. اين است سرنوشت مغروران در تمام طول تاريخ.
در سومين آيه سخن از قوم شعيب است كه به دنبال قوم نوح گرفتار غرور و خودبينى شدند و سرنوشتى همانند آنها پيدا كردند، مى فرمايد: «آنها به شعيب گفتند: «بسيارى را از آنچه مى گويى ما اصلا نمى فهميم! ما تو را در ميان خود ضعيف مى بينيم و اگر به خاطر احترام قبيله كوچكت نبود سنگسارت مى كرديم! و تو در برابر ما قدرتى ندارى »! (قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و انا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما انت علينا بعزيز) (6) آنها در واقع در برابر دلايل منطقى و سخنان سنجيده و معجزات الهى حضرت شعيب پاسخى نداشتند، ولى غرور و نخوتشان اجازه نمى داد تسليم حق شوند و سرانجام صيحه و صاعقه آسمانى در يك چشم بر هم زدن خانه و كاشانه و خود آنها را به آتش كشيد و در هم كوبيد و چيزى جز پيكرهاى نيم سوخته آنها باقى نماند! در چهارمين آيه كه ناظر به داستان فرعون است چهره زشت ديگرى از اين صفت رذيله نيز ديده مى شود و نشان مى دهد كه غرور و نخوت چنان مغز او را پر كرده بود كه نه تنها اعتنايى به دلايل روشن موسى نكرد بلكه با سخنانى كودكانه سرپيچى خود را توجيه نمود، مى فرمايد: «فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت آيا حكومت مصر از آن من نيست؟