اخلاق در قرآن کریم جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق در قرآن کریم - جلد 2

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حتى ابليس نتوانست برترى خاك را از آتش درك كند خاكى كه منبع تمام بركات و پيدايش حيات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتى منبع ذخيره آب و ذخيره مواد آتش زاست لذا با خيره سرى گفت: «خلقتنى من نار و خلقته من طين; (من چگونه او را سجده كنم در حالى كه) مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك »!

اضافه بر اين بسيارى از افراد هستند كه گرفتار لغزش و خطا مى شوند ولى هنگامى كه به اشتباه خود پى بردند باز مى گردند و توبه و اصلاح مى كنند ولى تكبر و استكبار از امورى است كه حتى اجازه بازگشت بعد از بيدارى را نيز به انسان نمى دهد به همين دليل شيطان هنگامى كه متوجه خطاى خود شد توبه نكرد زيرا كبر و غرور به او اجازه نداد سر تسليم و تعظيم در برابر پديده بزرگ آفرينش(انسان) فرود آورد بلكه بر لجاجت خود افزود و سوگند ياد كرد كه همه انسانها را - جز عباد مخلصين خداوند - گمراه سازد و به اين نيز بسنده نكرد از خدا عمر جاويدان خواست تا اين برنامه زشت و انحرافى را تا پايان جهان ادامه دهد! به اين ترتيب كبر و خودخواهى و خود برتر بينى مايه لجاجت حسد كفر ناسپاسى در برابر حق و ويرانگرى و فساد خلق خدا شد.

و به اين ترتيب شيطان - همان گونه كه مولاى متقيان امير مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه مى فرمايد - پايه استكبار و تعصب را در زمين گذاشت و با عظمت خداوند به مبارزه برخاست! «فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية و نازع الله رداء الجبرية وادرع لباس التعزز و خلع قناع التذلل; اين دشمن خدا پيشواى متعصبان و سرسلسله مستكبران جهان است كه اساس تعصب را پى ريزى كرد و با خداوند در مقام جبر و تيتش به ستيز و نزاع پرداخت و لباس استكبار را بر تن پوشيد و پوشش تواضع و فروتنى را فروگذارد». (6)

و درست به همين دليل خدا او را ذليل و خوار و پست كرد همان گونه كه امير مؤمنان على(ع) در ادامه همان خطبه مى فرمايد: «الا ترون كيف صغره الله بتكبره و وضعه بترفعه فجعله فى الدنيا مدحورا و اعد له فى الآخرة سعيرا؟!; آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش تحقير كرد و بر اثر بلند پروازى بى دليلش وى را پست و خوار نمود از همين رو او را در دنيا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهيا نمود». (7)

كوتاه سخن اينكه: هر قدر بيشتر در داستان ابليس و پيامدهاى تكبر او انديشه مى كنيم به نكات مهمترى در باره خطرات تكبر و استكبار دست مى يابيم. در سومين آيه به داستان نوح(ع) كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب شريعت بود مى رسيم اين داستان نيز نشان مى دهد كه سرچشمه كفر و لجاجت و بت پرستان زمان او مساله استكبار بود.

هنگامى كه شكايت آنها را به درگاه خدا مى برد عرض مى كند: (بارلها!) من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهايشان را به خود پيچيدند و در مخالفت لجاجت ورزيدند و به شدت استكبار نمودند. (وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا) (8)

باز در اينجا مى بينيم كه استكبار و خود برتر بينى سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حق گرديد. بلاى استكبار در ميان آنها به حدى بود كه از شنيدن سخنان حق كه احتمالا مايه بيدارى آنها مى شد وحشت داشتند انگشت در گوشها مى گذاردند و لباس به سر مى كشيدند مبادا امواج صوتى نوح(ع) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بيدار كند! اين دشمنى و عداوت با سخن حق دليلى جز تكبر شديد نداشت.

همانها بودند كه به نوح(ع) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ايمان و تهيدست اطراف تو را گرفته اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسانهاى بى سر و پا ياد كردند و گفتند: تا اينها در اطراف تو هستند ما به تو نزديك نمى شويم! آرى تكبر و خودخواهى بلاى عجيبى است همه فضايل را مى سوزاند و خاكستر مى كند.

در واقع صفت رذيله استكبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر همان تكبر و خود برتر بينى بود تا آنجا كه از ترس تاثير سخنان نوح(ع) انگشت در گوششان مى كردند و جامه بر سر مى افكندند مبادا حرف حق را بشنوند. جالب اينكه اين عمل دليل بر آن بود كه آنها به حقانيت دعوت نوح(ع) و تاثير سخنان وى ايمان داشتند وگرنه دليلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپيچند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه پيچيدن لباس بر خود براى اين بود كه نه آنها نوح(ع) را ببينند و نه نوح آنها را مبادا ديدن آن پيامبر موجب تمايل به او گردد و مشاهده آنها به وسيله نوح موجب شناسايى آنها براى تكرار دعوت گردد.

بالاخره حالت «عجب » و «خود بزرگ بينى » موجب شد كه هشدارهاى نوح(ع) را تا آخرين لحظات كه فرصتى براى نجات داشتند ناديده بينگارند و حتى كمترين احتمال صدق را براى گوينده اين هشدارها قائل نشدند لذا هنگامى كه نوح(ع) كشتى مى ساخت گروه گروه كه از كنار او مى گذشتند او را به باد تمسخر مى گرفتند ولى نوح(ع) باز به آنها هشدار داد و گفت: «...ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون; اگر (شما امروز) ما را مسخره مى كنيد ما همين گونه در آينده شما را مسخره خواهيم كرد(ولى در آن روز كه در ميان امواج طوفان سراسيمه به هر سو مى رويد و فرياد مى كشيد و التماس مى كنيد و هيچ پناهگاهى نداريد!» (9)

اصولا يكى از نشانه هاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدى را كه در مسير خواسته ها و منافع آنان نيست به بازى و شوخى مى گيرند و هميشه مسخره كردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشكيل مى دهد و بسيار ديده ايم كه در مجالس پر گناه خود به دنبال فرد با ايمان تهيدستى مى گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه خود سازند و بدين وسيله تفريح كنند!

/ 265