همان گونه كه در آغاز بحث گفتيم در عنوان «غرور» معنى فريب نهفته شده است، ولى گاه انسان خودش را فريب مى دهد و مغرور مى شود و گاه شيطان و يا انسانهاى شيطان صفت را. در هشتمين آيه سخن از منافقان مغرور در اين دنياست كه چگونه در برابر مؤمنان راستين و فقير نمايش ثروت مى دادند و آنها را تحقير مى كردند، مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند(غافل از اينكه) خزاين آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى دانند»! (هم الذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات و الارض و لكن المنافقين لايفقهون) (11) سپس غرور و نخوت را به اوج رسانده مى گويند: «اگر ما(از ميدان جنگ) به مدينه بازگرديم عزيزان، ذليلان را بيرون خواهند كرد در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دانند»، (يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لايعلمون) (12) اگر منافقان، «مغرور» نبودند اين گونه ثروت و قدرت خود را به رخ مؤمنان نمى كشيدند و به آنها با ديده حقارت نمى نگريستند و در وادى خطرناك كفر و نفاق سرگردان نمى شدند.
در نهمين آيه سخن از طبيعت انسان - يا به تعبير ديگر طبيعت انسانهاى تربيت نايافته و كم ظرفيت است - كه به هنگام نعمت و قدرت مغرور مى شوند و سركش، مى فرمايد: «اما انسان هنگامى كه خداوند او را به عنوان امتحان اكرام مى كند و نعمت مى بخشد(مغرور مى شود و) مى گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است »! (فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن) (13) اگر اين سخن از سر شكرگزارى و سپاس پروردگار بود به يقين مايه تواضع و كمك به يتيمان و مسكينان مى شد، ولى همان گونه كه لحن آيات بعد از آن نشان مى دهد اين سخن از روى غرور و نخوت است و به همين دليل نه تنها اثر مطلوب و سازنده اى بر آن مترتب نمى شود بلكه سرچشمه سركشى و طغيان مى گردد.