آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى كند. مشهور است كه «وليد» به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى گفت: «انا الوحيد بن الوحيد ليس لى فى العرب نظير و لا لابى نظير!; من منحصر به فردم! پدر من نيز منحصر به فرد بود! در ميان عرب همانندى ندارم پدر من نيز همانند نداشت!».
اين در حالى است كه «وليد» نسبت به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مى شد و عظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او در باره قرآن كه محرمانه به طايفه بنى مخزوم گفت شاهد اين مدعاست: «ان له لحلاوة و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق و انه ليعلو و لايعلى عليه; گفتار او(قرآن) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژه اى دارد شاخه هايش پرميوه و ريشه هايش قوى و نيرومند است سخنى است كه از هر سخنى بالاتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!» (15)
اين تعبير نشان مى دهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود ولى كبر و غرورش اجازه نمى داد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و در برابر آن تسليم گردد! در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و يا جمله مستقل معترضه اى از آيات قرآن مجيد باشد مى خوانيم: «(اسرافكاران وسوسه گر) كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمى خيزند بى آنكه حجتى براى آنها آمده باشد»! (الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم) (16)
سپس مى افزايد: «اين كار(يعنى جدال بى اساس در مقابل حق) خشم عظيمى(براى آنها نزد خدا و كسا4نى كه ايمان آورده اند بر مى انگيزد» (كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا) و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده مى فرمايد: «اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى نهد» ( كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار)
«يطبع » از ماده «طبع » در اين گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به كارى است كه در گذشته و حال انجام مى شود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرفى در آن نشود آن را محكم مى بندند و گره مى زنند و روى آن گره را ماده چسبنده اى گذاشته و بر آن مهر مى نهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرفى كند مجبور است مهر را بشكند در نتيجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبير به «لاك و مهر» يا «سيم و سرب » مى كنند.
بنابراين مهر نهادن بر دلهاى متكبران جبار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنى ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مى اندازد كه به هيچوجه قادر به درك حقيقتى نيستند تنها خودشان را مى بينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را فكر آنها به صورت ظرف دربسته اى در مى آيد كه نه محتواى فاسد را مى توان از آن بيرون كرد و نه محتواى صححيح را وارد آن ساخت اين نتيجه «تكبر» و «جباريت » است كه در واقع صفت دوم نيز از صفت اول متولد مى شود; زيرا «جبار» در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشم و عضب مخالفان خود را مى زند و مى كشد و نابود مى كند و پيرو فرمان عقل نيست و به تعبير ديگر كسى است كه به خاطر خودمحورى و خود بزرگ بينى ديگران را مجبور به پيروى از خود مى كند(بنابراين جباريت ثمره شوم تكبر است).
البته اين واژه(جبار) گاهى بر خداوند اطلاق مى شود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنى شخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگى ها و كاستى هاست. در دهمين آيه به يك اصل كلى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معينى نيست و آن اينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مى برند: «به آنها گفته مى شود از درهاى جهنم وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد» سپس مى افزايد: «چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران!» (قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين) (17)
شبيه همين معنى در آيات متعدد ديگرى نيز آمده است از جمله در آيه 60 سوره زمر مى خوانيم: «اليس فى جهنم مثوى للمتكبرين; آيا در جهنم جايگاه خاصى براى متكبران نيست؟!» اين نكته قابل توجه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان تكيه بر تكبر آنها شده است و اين نشان مى دهد تا چه حد اين صفت رذيله در سقوط و بدبختى انسان مؤثر است تا آنجا كه انسان را به دوزخ مى كشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژه اى كه عذابى سخت تر و دردناكتر دارد براى او مهيا مى سازد.
اين نكته نيز شايان دقت است كه «مثوى » از ماده «ثوى » به معنى قرارگاه و محل استقرار و يا اقامت توام با استمرار است اشاره به اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند. در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلى سخن از متكبران به ميان آمده مى فرمايد: «به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ورزيدند از ايمان به آيات خود روى گردان مى سازيم به گونه اى كه هر آيه و نشانه اى را(از حق) ببينند به آن ايمان نمى آورند اگر راه هدايت را ببينند آن را انتخاب نمى كنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند
آن را راه خود برمى گزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل ماندند» (ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين) (18)
تعبيرات تكان دهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبران به آن گرفتار مى شوند خبر مى دهد خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مى كند كه در برابر حق نفوذ ناپذير شوند به گونه اى كه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمى آورند اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى روند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فورا آن را به عنوان طريق و مسلك خود مى پذيرند.
تعبير به «بغير الحق » در واقع قيد توضيحى است چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا را مى سزد كه وجودش بى نهايت در بى نهايت است اما براى انسان كه ذره ناچيز و بى مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگ بينى غلط و ناحق است.