در يازدهمين آيه سخن از يك حكم كلى و عمومى است و نشان مى دهد كه در تمام طول تاريخ تعصب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه كفر و توحيدستيزى ايفا مى كرده است، مى فرمايد: «اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم، مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم و به آثار و روش آنها اقتدا مى كنيم »! (و كذلك ما ارسلنا من قبلك من قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون) (16) اين تعبير نشان مى دهد كه هميشه مهمترين مانع در برابر ايمان به آيين پيامبران الهى همان تعصب و تقليد كوركورانه ناشى از جهل بوده است. و از اينجا خطر اين رذيله اخلاقى آشكارتر مى شود.
در دوازدهمين و آخرين آيه مى خوانيم كه اقوام جاهلى به خاطر تعصب و لجاج بزرگ ترين انبياى الهى و عقل كل را متهم به جنون مى كردند و آن را بهانه مخالفت خود با آيين آنها قرار مى دادند، مى فرمايد: «آنها پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم »؟ (و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون) (17) عجب اينكه آنها به قدرى در حجاب تاريك جهل و تعصب گرفتار بودند كه نمى فهميدند اين سخن يك گفتار ضد و نقيض است، «شاعر بودن » احتياج به تفكر و ذوق سليم و آگاهى كافى از دقايق سخن دارد(توجه داشته باشيد كه شاعر از ماده شعور گرفته شده است) و اين با مجنون بودن هرگز سازگار نيست. همچنين گاه آنها را متهم به «سحر» و «جنون » مى كردند در حالى كه سحر نيز احتياج به آگاهى قابل ملاحظه اى نسبت به بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشيارى خاصى را مى طلبد، و اين با جنون سازگار نيست، اين سخنان ضد و نقيض ناشى از جهل و تعصب بود.