تاثير و نفوذ
آنان كه پاي منبر او مي نشستند سخت تحت تاثير قرار مي گرفتند، مواعظ وي دلها را مي لرزانيد و اشكها را جاري مي ساخت، هنوز هم كدام دل است كه خطبه هاي موعظه اي علي عليه السلام را بخواند و يا گوش كند و بلرزه در نيايد، سيد رضي پس از نقل خطبه معروف الغراء [ خطبه 82. ] مي گويد: وقتي كه علي عليه السلام اين خطابه را القا كرد بدنها لرزيد، اشكها جاري شد، دلها به تپش افتاد! همام بن شريح از ياران وي است، دلي از عشق خدا سرشار و روحي از آتش معني شعله ور داشت، با اصرار و ابرام، از علي عليه السلام مي خواهد سيماي كاملي از پارسايان ترسيم كند علي از طرفي نمي خواهد جواب ياس بدهد و از طرفي مي ترسد همام تاب شنيدن نداشته باشد لذا با چند جمله مختصر سخن را كوتاه مي كند، اما همام راضي نمي شود بلكه آتش شوقش تيزتر مي گردد، بيشتر اصرار مي كند و او را سوگند مي دهد. علي شروع به سخن كرد، در حدود 105 صفت [ به حسب آنچه من شخصا شمرده ام، اگر در عدد اشتباه نكرده باشم. ] در اين ترسيم گنجانيده و هنوز ادامه داشت اما هر چه سخن علي ادامه مي يافت و اوج مي گرفت ضربان قلب همام بيشتر مي شد و روح متلاطمش متلاطمتر مي گشت و مانند مرغ محبوسي مي خواست قفس تن را بشكند، ناگهان فرياد هولناكي جمع شنوندگان را متوجه خود كرد، فرياد كننده كسي جز همام نبود، وقتي كه بر بالينش رسيدند قالب تهي كرده و جان به جان آفرين تسليم كرده بود.
علي فرمود: من از همين مي ترسيدم، عجب ! مواعظ بليغ با
دلهاي مستعد چنين مي كند؟!
اين بود عكس العمل معاصران علي در برابر سخنانش.
اعترافات
علي عليه السلام يگانه كسي است بعد از رسول خدا كه مردم به حفظ و ضبط سخنانش اهتمام داشتند. ابن ابي الحديد از عبدالحميد كاتب كه در فن نويسندگي ضرب المثل است. [ وي كاتب مروان بن محمد آخرين خليفه اموي است، ايراني الاصل و استاد ابن مقفع دانشمند و نويسنده معروف است، درباره اش گفته اند: نويسندگي با عبدالحميد، آغاز شد و با ابن العميد پايان يافت. ابن العميد وزير آل بويه بود. ] و در اوايل قرن دوم هجري مي زيسته است نقل مي كند كه گفت هفتاد خطبه از خطبه هاي علي عليه السلام را حفظ كردم و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد.
علي الجندي نيز نقل مي كند كه از عبدالحميد پرسيدند: چه چيز تو را به اين پايه از بلاغت رساند؟ گفت: حفظ كلام الاصلع [ اصلع: يعني كسي كه موي جلو سرش ريخته است عبدالحميد با اينكه عملا فضيلت و كمال مولي را اعتراف مي كند، به حكم وابستگي اموي، نام آن حضرت را با تعبير طنز آميزي مي آورد. ] ازبر كردن سخنان علي.
عبدالرحيم بن نباته ضرب المثل خطباي عرب است در دوره اسلامي، وي اعتراف مي كند كه سرمايه فكري و ذوقي خود را از علي عليه السلام گرفته است. وي به نقل ابن ابي الحديد در مقدمه شرح نهج البلاغه مي گويد:
صد فصل از سخنان علي را حفظ كردم و به خاطر سپردم
و همانها براي من گنجي پايان ناپذير بود.
جاحظ، اديب سخندان و سخن شناس معروف كه از نوابغ ادب است و در اوايل قرن سوم هجري مي زيسته است و كتاب البيان و التبيين وي يكي از اركان چهارگانه ادب بشمار آمده است [ سه ركن ديگر عبارت است از: ادب الكاتب ابن قتيبه، الكامل مبرد، النوادر ابي علي قالي مقدمه البيان و التبيين نقل از مقدمه ابن خلدون. ] مكرر در كتاب خويش ستايش و اعجاب فوق العاده خود را نسبت به سخنان علي عليه السلام اظهار مي دارد.
از گفته هاي وي بر مي آيد كه در همانوقت سخنان فراواني از علي عليه السلام در ميان مردم پخش بوده است.
در جلد اول البيان و التبيين [ صفحه 202. ] راي و عقيده كساني را نقل مي كند كه صحت و سكوت را ستايش، و سخن زياد را، نكوهش كرده اند، جاحظ مي گويد:
سخن زياد كه نكوهش شده است سخن بيهوده است، نه سخن مفيد و سودمند وگرنه علي بن ابي طالب و عبدالله بن عباس نيز سخن فراوان داشته اند.
جاحظ در همان جلد اول [ صفحه 83. ] اين جمله معروف را از علي عليه السلام نقل مي كند: قيمه كل امرء ما يحسنه. [ ارزش هر كسي همان است كه مي داند.نهج البلاغه، حكمت 81. ] آنگاه بيش از نيم صفحه اين جمله را
ستايش مي كند و مي گويد:
در همه كتاب ما، اگر جز اين يك جمله نبود كافي، بلكه كفايت بود، بهترين سخن آن است كه كم آن، تو را از بسيارش، بي نياز كند، و معني در لفظ پنهان نشده باشد بلكه ظاهر و نمودار باشد.
آنگاه مي گويد:
و كان الله عزوجل قد البسه من الجلاله و غشاه من نورالحكمه علي حسب نيه صاحبه و تقوا قائله.
گويا خداوند جامه اي از جلالت و پرده اي از نور حكمت متناسب با نيت پاك و تقواي گوينده اش، بر اين جمله كوتاه پوشانيده است...
جاحظ در همين كتاب، آنجا كه مي خواهد درباره سخنوري صعصعة بن صوحان [ وي از اكابر اصحاب اميرالمؤمنين است و از خطباي معروف است، هنگامي كه مولي پس از عثمان خليفه شد خطاب به آن حضرت گفت: زينت الخلافه و مازانتك و رفعتها و ما رفعتك و هي اليك و احوج منك اليها يعني تو با قبول خلافت، به آن زينت بخشيدي و جلال دادي اما خلافت، تو را زينت نبخشيد و جلال نداد، تو به خلافت رفعت دادي و مقامش را بالا بردي ولي خلافت به تو رفعت نداد و مقام تو را بالا نبرد، خلافت به تو نيازمندتر است از تو به خلافت. صعصعه جزء افراد معدودي است كه در شب وفات اميرالمومنين در تشييع جنازه آن حضرت و مراسم تدفين او، در دل تاريك شب، شركت كرد. صعصعه پس از پايان تدفين، كنار قبر علي عليه السلام ايستاد، يك دست روي قلب متهيج و پرطپش خود گذاشت و با دستي ديگر مشتي از خاك برداشت و بر سر خود ريخت و خطابه اي پر شور و پر هيجان در مجمع خاندان و ياران خاص علي عليه السلام ايراد كرد. مرحوم مجلسي در جلد نهم بحار باب شهادت اميرالمومنين عليه السلام آن خطابه عالي را نقل كرده است. ] بحث كند مي گويد:
از هر دليلي بالاتر بر سخنوري او اينست كه علي گاهي مي نشست و از او مي خواست سخنراني كند.
سيد رضي جمله معروفي در ستايش و توصيف سخنان مولي عليه السلام دارد: مي گويد:
كان اميرالمومنين عليه السلام مشرع الفصاحه و موردها و عنه اخذت قوانينها و علي امثلته حذا كل قائل خطيب و بكلامه استعان كل واعظ بليغ و مع ذلك فقد سبق و قصروا، و تقدم و تاخروا، لان كلامه عليه السلام، الكلام الذي عليه مسحه من العلم الالهي و فيه عبقه من الكلام النبوي.
اميرالمؤمنين آبشخور فصاحت و ريشه و زادگاه بلاغت است. اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانين آن از او اقتباس شد. هر گوينده سخنور از او دنباله روي كرد و هر واعظ سخنداني از سخن او مدد گرفت، در عين حال به او نرسيدند و از او عقب ماندند. بدان جهت كه بر كلام او نشانه اي از دانش خدايي و بوئي از سخن نبوي موجود است.
ابن ابي الحديد از علماء معتزلي قرن هفتم هجري است، او اديبي ماهر و شاعري چيره دست است و چنانكه مي دانيم سخت شيفته كلام مولي است و مكرر در خلال كتاب خود شيفتگي خويش را ابراز مي دارد. در مقدمه كتاب خويش مي گويد:
به حق، سخن علي را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده اند، مردم همه دو فن خطابه و نويسندگي را از او فرا گرفته اند... همين كافي است كه يك دهم بلكه يك بيستم آنچه مردم از سخنان علي گرد آورده و نگهداري كرده اند از سخنان هيچكدام از صحابه رسول اكرم با آنكه فصحايي در ميان آنها بوده است، نقل نكرده اند، و باز كافي است كه مردي مانند جاحظ در البيان و التبيين و ساير كتب خويش ستايشگر او است.
ابن ابي الحديد در جلد چهارم كتاب خود در شرح نامه امام به عبدالله بن عباس پس از فتح مصر به دست سپاهيان معاويه و شهادت محمد بن ابي بكر كه امام، خبر اين فاجعه را براي عبدالله به بصره مي نويسد، [ نامه با اين جمله آغاز مي شود: اما بعد فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابي بكر- رحمه الله- قد استشهد نهج البلاغه، نامه 35 از بخش نامه ها. ] مي گويد:
فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد داده و مهار خود را باو سپرده است، نظم عجيب الفاظ را
تماشا كن، يكي پس از ديگري مي آيند و در اختيار او قرار مي گيرند مانند چشمه اي كه خود به خود و بدون زحمت از زمين بجوشد، سبحان الله جواني از عرب در شهري مانند مكه بزرگ مي شود، با هيچ حكيمي برخورد نكرده است اما سخنانش در حكمت نظري بالادست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است، با اهل حكمت عملي معاشرت نكرده است اما از سقراط بالاتر رفته است، ميان شجاعان و دلاوران تربيت نشده است زيرا مردم مكه تاجر پيشه بودند و اهل جنگ نبودند، اما شجاعترين بشري، از كار در آمد كه بر روي زمين راه رفته است. از خليل بن احمد پرسيدند: علي عليه السلام شجاعتر است يا عنبسه و بسطام؟ گفت عنبسه و بسطام را با افراد بشر بايد مقايسه كرد، علي مافوق افراد بشر است. اين مرد فصيحتر از سحبان بن وائل و قس بن ساعده از كار در آمد و حال آنكه قريش كه قبيله او بودند افصح عرب نبودند، افصح عرب جرهم است هر چند زيركي زيادي ندارند....