زهد و معنويت
زهد و عشق و پرستش
سرچشمه ديگر زهد و ترك لذت گرايي، برخورداري از مواهب روحي و معنوي است. ما فعلا در صدد اثبات جنبه معنوي جهان و جنبه معنوي انسان نيستيم؛ اين خود داستاني ديگر است. بديهي است كه بنابر جهان بيني مادي ترك لذت گرائي و ماده پرستي و پول پرستي براي يك سلسله كمالات معنوي، بي معني است. ما فعلا با اين مكتب و اينگونه طرز تفكر كاري نداريم. روي سخن با كساني است كه بويي از معنويت به مشامشان رسيده است. اگر كسي بويي از معنويت برده باشد مي داند كه تا انسان از قيد هواپرستي آزاد نگردد، و تا طفل جان از پستان طبيعت گرفته نشود، و تا مسائل مادي از صورت هدف خارج نشود و به صورت وسيله در نيايد، سرزمين دل براي رشد و نمو احساسات پاك و انديشه هاى تابناك و عواطف ملكوتى آماده نمى گردد. اين است كه مى گويند: زهد شرط اصلى معرفت افاضى است و پيوندى محكم و ناگسستنى با آن دارد. حق پرستى به معنى واقعى كلمه، يعنى شور محبت و خدمت
حق را داشتن و با ياد او مأنوس بودن و از پرستش او لذت بردن و در حال توجه و حضور و ذكر دائم بودن، با خودپرستى و لذت گرايى و در اسارت زرق و برق ماديات بودن به هيچ وجه سازگار نيست. نه تنها خداپرستى مستلزم نوعى زهد است، هر عشق و پرستشى "خواه در مورد وطن يا مسلك و مرام" مستلزم نوعى زهد و بى اعتنايى نسبت به شؤون مادى است.
عشقها و پرستشها، برخلاف علمها و فلسفه ها، چون سر و كارشان با دل و احساسات است رقيب نمى پذيرند. هيچ مانعى ندارد كه يك نفر عالم يا فيلسوف بنده ى درم و دينار باشد و به موقع خود فكر و انديشه را در مسائل فلسفى و منطقى و طبيعى و رياضى به كار اندازد، ولى امكان ندارد قلب چنين فردي كانون يك عشق، آنهم عشق به يك معني از قبيل نوع انسان و يا مرام و مسلك بوده باشد، تا چه رسد به اينكه بخواهد كانون عشق الهي باشد و از عشق الهي برافروخته گردد و محل سطوع اشراقات و الهامات خدايي گردد. پس خانه دل را از تعلقات مادي خالي و فارغ نگهداشتن و بتهاي سيم و زر را از كعبه دل فرود آوردن و شكستن، شرط حصول كمالات معنوي و رشد شخصيت واقعي انساني است.
همانطور كه بارها گفته ايم، هرگز نبايد آزادي از بندگي سيم و زر و بي اعتنائي به آنچه قابل تبديل به اين فلز است، با رهبانيت و ترك مسؤوليتها و شانه خالي كردن از زير تعهدات اشتباه بشود، بلكه مسؤوليت و تعهد تنها در پرتو چنين زهدهائي است كه حقيقت خويش را باز مي يابند و ديگر لفظ تو خالي و ادعاي بي پشتوانه
نمي باشند. همچنانكه در شخص علي عليه السلام اين دو، يعني زهد و احساس مسؤوليت يك جا جمع بود. علي اول زاهد جهان بود و در عين حال حساسترين قلبها را نسبت به مسؤوليتهاي اجتماعي در سينه داشت. او از طرفي مي گفت:
ما لعلي و لنعيم يفني و لذة لا تبقي. [ نهج البلاغه، خطبه 215. ]
علي را با نعمت و لذت ناپايدار چه كار؟
از طرف ديگر، براي يك بي عدالتي كوچك و احيانا به خاطر يك محروم، شب خوابش نمي برد. او حاضر نبود شكم سير بخوابد، مبادا در اقصي بلاد كشور فردي گرسنه پيدا شود:
و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له في القرص و لا عهد له بالشبع. [ نهج البلاغه، نامه 45 . ]
ميان آن زهد و اين حساسيت رابطه مستقيم بود. علي چون زاهد و بي اعتنا و بي طمع بود و از طرف ديگر قلبش از عشق الهي مالامال بود و جهان را از كوچكترين ذره گرفته تا بزرگترين ستاره يك واحد ماموريت و مسؤوليت مي ديد، اين چنين نسبت به حقوق و حدود اجتماعي حساس بود. او اگر فردي لذتگرا و منفعت پرست مي بود
محال بود اين چنين شخصيت مسؤول و متعهدي پيدا كند.
در روايات اسلامي به اين فلسفه زهد تصريح شده است و در نهج البلاغه بالخصوص بر آن تكيه شده است. در حديث از امام صادق عليه السلام رسيده است كه:
... و كل قلب فيه شك او شرك فهو ساقط و انما اراد وا الزهد لتفرغ قلوبهم للاخرة. [ كافى ج 2/ ص 16 و 129. ]
هر دلي كه در آن شك يا شرك وجود داشته باشد از درجه اعتبار ساقط است. از اين جهت زهد را برگزيدند كه دلهايشان براي آخرت از هر آرزوي ديگر خالي و فارغ باشد.
چنانكه مي بينيم، در اين حديث هر نوع هواپرستي و لذت پرستي شرك و بر ضد خدا پرستي خوانده شده است. مولوي زهد عارفانه را اينچنين توصيف مي كند:
زهد اندر كاشتن كوشيدن است
معرفت آن كشت را روييدن است
جان شرع و جان تقوا عارف است
جان شرع و جان تقوا عارف است
جان شرع و جان تقوا عارف است
بوعلي در نمط نهم اشارات كه به مقامات العارفين اختصاص يافته است، زهد را به زهد عارف و زهد غير عارف تقسيم مي كند.
مي گويد:
زاهداني كه از فلسفه زهد آگاهي ندارند، به خيال خود معاملهاي انجام مي دهند؛ كالاي آخرت را با كالاي دنيا معاوضه مي كنند، از تمتعات دنيا دست مي شويند كه در عوض از تمتعات اخروي بهره مند گردند، به عبارت ديگر در اين جهان برداشت نمي كنند تا در جهان ديگر برداشت نمايند. ولي زاهد آگاه و آشنا به فلسفه زهد از آنجهت زهد مي ورزد كه نمي خواهد ضمير خويش را به غير ذات حق مشغول بدارد. چنين شخصي شخصيت خويش را گرامي مي دارد و جز خدا چيز ديگر را كوچكتر از آن مي داند كه خود را بدان مشغول سازد و در بند اسارتش درآيد.
عبارت بوعلي اينست:
الزهد عند غير العارف معاملة ما كان يشتري بمتاع الدنيا الاخرة و الزهد عند العارف تنزه ما عما يشغل سره عن الحق و تكبر علي كل شي ء غير الحق.
و هم او در فصلي ديگر از كتاب اشارات، آنجا كه درباره تمرين عارف بحث مي كند، مي گويد:
اين تمرين به خاطر سه هدف است: يكي رفع مانع يعني برداشتن غير خدا از سر راه، دوم رام و مطيع ساختن نفس اماره نسبت به نفس مطمئنه، سوم تلطيف باطن.
آنگاه براي هر يك از آن سه هدف، عامل يا عواملي ذكر مي كند.
مي گويد زهد حقيقي و واقعي كمك مي كند به هدف اول، يعني برداشتن غير حق از سر راه.