چنان باش كه هميشه زنده اي و چنان باش كه فردا مي ميري
2- حديث معروفي است كه در كتب حديث و غير حديث نقل شده و جزء وصاياي حضرت امام مجتبي عليه السلام در مرض وفات نيز آمده است به اين مضمون: كن لدنياك كأنك تعيش ابدا و كن لاخرتك كانك تموت غدا. [ وسائل، جلد 2 صفحه 535، چاپ اميربهادر "حديث 2 از باب 82 از ابواب مقدمات تجارت". ]
براي دنيايت چنان باش كه گوئي جاويدان خواهي ماند و براي آخرت چنان باش كه گوئي فردا مي ميري.
اين حديث معركه آراء و عقائد ضد و نقيض شده است. برخي مي گويند مقصود اينست كه در كار دنيا سهل انگاري كن، شتاب به خرج نده، هر وقت كاري مربوط به زندگي دنيا پيش آمد بگو دير نمي شود وقت باقي است ولي نسبت به كار آخرت هميشه چنين فكر كن كه بيش از يك روز فرصت نداري، هر وقت كار مربوط به آخرت پيش آمد بگو وقت بسيار تنگ است و دير مي شود.
بعضي ديگر به حكم اينكه ديده اند باوري نيست كه اسلام دستور سهل انگاري بدهد، روش و سيرت اولياء دين هرگز چنين نبوده است گفته اند مقصود اينست كه در كار دنيا همواره فكر كن كه جاويدان خواهي ماند، پس به هيچوجه كوچك مشمار و كارها را به صورت موقت و به بهانه اينكه عمر اعتبار ندارد سرسري انجام نده، بلكه آن چنان اساسي و با آينده نگري انجام بده كه گوئي تا آخر دنيا زنده هستي زيرا فرضا خودت زنده نماني، ديگران از محصول كار تو بهره خواهند برد، اما كار آخرت به دست خدا است، هميشه فكر كن كه فردا مي ميري و فرصتي برايت نمانده است.
چنانكه ملاحظه مي كنيم، طبق يكي از اين دو تفسير در كار دنيا بايد لاقيد و لاابالي و بي مسؤوليت بود و طبق تفسير ديگر در كار آخرت بايد چنين بود. بديهي است كه هيچكدام از اين دو تفسير نمي تواند مورد قبول باشد.
به نظر ما اين حديث يكي از لطيفترين احاديث است در زمينه دعوت به عمل و ترك لاقيدي و پشت سر اندازي، چه در كارهاي به اصطلاح دنيائي و چه در كارهاي آخرتي.
اگر انسان در خانه اي زندگي مي كند و مي داند كه دير يا زود از اين خانه به خانه ديگر خواهد رفت و براي هميشه در آنجا مستقر خواهد شد اما نمي داند كه چه روزي و بلكه چه ماهي و چه سالي منتقل خواهد شد، اين شخص يك حالت ترديد، هم نسبت به كارهاي مربوط به اين خانه كه در آن هست و هم نسبت به كارهاي مربوط به خانه اي كه بعدها به آنجا منتقل خواهد شد پيدا مي كند. اگر بداند فردا از اين خانه خواهد رفت هرگز دست به اصلاح اين خانه نخواهد زد؛ كوشش مي كند فقط كارهاي مربوط به خانه اي كه فردا به آنجا منتقل خواهد شد اصلاح كند، و اگر بداند چند سال ديگر بايد در اين خانه بماند برعكس عمل خواهد كرد، خواهد گفت آنچه لازم است فعلا اين است كه خانه فعلي را سر و صورتي بدهيم، كار آن خانه فعلا دير نمي شود، فرصت زياد است.
در حالي كه شخص در ترديد به سر مي برد و نمي داند كه به زودي منتقل خواهد شد و يا سالهاي ديگر در اين خانه خواهد ماند، شخص عاقلي پيدا مي شود و مي گويد نسبت به كارهاي مربوط به اين خانه كه فعلا ساكن آن هستي چنين فرض كن كه براي هميشه در اينجا باقي خواهي بود، عليهذا اگر احتياج به تعمير و اصلاح هست انجام بده، ولي نسبت به كارهاي مربوط به خانه دوم چنين فرض كن كه فردا منتقل خواهي شد، پس هر چه زودتر نواقص و ناتماميهاي آنجا را
تكميل كن.
نتيجه چنين دستوري اينست كه انسان در هر دو قسمت كوشا و جدي مي شود.
فرض كنيد مي خواهد دست به كار تحصيل علم و يا تأليف كتاب و يا تأسيس مؤسسه اي بزند كه سالها وقت و فرصت مي خواهد. اگر بداند عمرش كفاف نمي دهد و كارش ناتمام مي ماند شروع نمي كند. اينجا است كه مي گويند چنان بينديش كه عمرت دراز است. ولي همين شخص از نظر توبه و جبران گذشته ها، از نظر اداى حقوق الهي و حقوق مردمي، و بالأخره از نظر كارهائي كه وقت و فرصت كم هم كافي است، امروز نشد فردا، فردا اگر نشد پس فردا هم مي شود انجام داد، چيزي كه هست ممكن است انسان امروز را به فردا و فردا را به پس فردا بيفكند اما فردائي يا پس فردائي نيايد، در اينگونه كارها بر عكس نوع اول، لازمه اين فرض كه عمر باقي است و وقت زياد است اينست كه لزومي ندارد شتاب به خرج داده شود. پس نتيجه چنين فرضي تأخير و تسويف و اهمال است. در اينجا بايد فرض كرد كه وقت و فرصتي نيست. پس معلوم شد در برخي موارد لازمه فرض اينكه وقت و فرصت زياد است تشويق به عمل و اقدام، و لازمه فرض اينكه وقت كم است دست به كار نشدن است. و در برخي موارد ديگر درست كار بر عكس است، يعني لازمه فرض اينكه فرصت و وقت زياد است اهمال و دست به كار نشدن است و لازمه فرض اينكه فرصت و وقتي نيست دست به كار شدن است. پس موارد فرق مي كند و در هر مورد يك گونه بايد فرض كرد كه به عمل و اقدام
منتهي گردد.
به اصطلاح علماى اصول، لسان دليل لسان تنزيل است، لهذا هيچ مانعي ندارد كه دو تنزيل از دو جهت بر ضد يكديگر بوده باشند. حاصل معني حديث اين مي شود كه از نظر برخي كارها بگو اصل بقاى حيات و ادامه عمر است و از نظر برخي كارها بگو اصل عدم بقاى عمر و كوتاهي آنست.
اين معاني كه ذكر كردم صرفا يك توجيه بلادليل نيست؛ چندين روايت ديگر وجود دارد كه كاملا مفهوم اين حديث را به همين نحو كه گفته شد روشن مي كند. علت اينكه اين حديث مورد اختلاف واقع شده است، عدم توجه به آن احاديث است.
در سفينة البحار، ماده رفق، از رسول اكرم نقل مي كند "خطاب به جابر":
ان هذا الدين لمتين فاوغل فيه برفق... فاحرث حرث من يظن انه لا يموت و اعمل عمل من يخاف انه يموت غدا.
يعني اين دين توأم با متانت است، برخود سخت نگير بلكه مدارا كن... كشت كن مانند كسي كه گمان مي برد نمي ميرد و عمل كن مانند كسي كه مي ترسد فردا بميرد.
در جلد 15 بحار، بخش اخلاق، باب 29، از كافي، از رسول اكرم خطاب به علي عليه السلام نقل مي كند:
ان هذا الدين متين... فاعمل عمل من يرجو ان يموت هرما و احذر حذر من يتخوف انه يموت غدا.
اسلام ديني است با متانت... در عمل مانند كسي عمل كن كه اميد دارد به پيري برسد و آنگاه بميرد، و در احتياط مانند كسي باش كه بيم آن دارد فردا بميرد.
يعني آنگاه كه دست به كار مفيدي مي زني كه وقت و فرصت زياد و عمر دراز مي خواهد، فكر كن كه عمرت دراز خواهد بود و اما آنگاه كه كاري را به بهانه اينكه وقت زياد است مي خواهي تأخير بيندازي، فكر كن كه فردا مي ميري؛ فرصت را از دست نده و تأخير نينداز.
در نهج الفصاحه از رسول اكرم نقل مي كند:
اصلحوا دنياكم و كونوا لاخرتكم كانكم تموتون غدا.
دنياي خويش را سامان دهيد و براي آخرت خويش آنچنان باشيد كه گويا فردا مي ميريد.
ايضا نقل مي كند:
اعمل عمل امرئ يظن انه لن يموت ابدا و احذر حذر امرئ يخشي ان يموت غدا.
مانند آنكس عمل كن كه گمان مي برد هرگز نمي ميرد و مانند آنكس بترس كه مي ترسد فردا بميرد.
در حديث ديگر از رسول اكرم آمده است:
اعظم الناس هما المومن، يهتم بامر دنياه و امر آخرته.
از همه مردم گرفتارتر مؤمن است، كه بايد هم به كار دنياي خويش بپردازد و هم به كار آخرت.
در سفينة البحار، ماده نفس، از تحف العقول، از امام كاظم عليه السلام نقل مي كند كه ايشان به صورت يك روايت مسلم در ميان اهل البيت نقل كرده اند كه:
ليس منا من ترك دنياه لدينه او ترك دينه لدنياه.
آنكه دنياي خويش را به بهانه دين و يا دين خويش را به خاطر دينا رها كند، از ما نيست.
از مجموع آنچه گفتيم معلوم شد كه چنان تعبيري با چنين مفهومي كه ما استنباط كرديم، در لسان اولياى دين رايج و شايع بوده است.