سیری در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در نهج البلاغه - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عقل شيعي

طرح مباحث الهيات بوسيله ائمه اهل بيت عليهم السلام و تجزيه و تحليل آن مسائل- كه نمونه آنها و در صدر آنها نهج البلاغه است- سبب شد كه عقل شيعي از قديم الايام به صورت عقل فلسفي در آيد و البته
اين يك بدعت و چيز تازه در اسلام نبود، راهي است كه خود قرآن پيش پاي مسلمانان نهاده است و ائمه اهل بيت عليهم السلام به تبع تعليمات قرآني و به عنوان تفسير قرآن آن حقائق را ابراز و اظهار نمودند. اگر توبيخي هست متوجه ديگران است كه اين راه را نرفتند و وسيله را از دست دادند.

تاريخ نشان مي دهد كه از صدر اسلام، شيعه بيش از ديگران به سوي اين مسائل گرايش داشته است، در ميان اهل تسنن گروه معتزله كه به شيعه نزديكتر بودند گرايشي بدين جهت داشتند، ولي چنانكه مي دانيم مزاج اجتماعي جماعت آنرا نپذيرفت، و تقريبا از قرن سوم به بعد منقرض شدند.

احمد امين مصري در جلد اول ظهرالاسلام اين مطلب را تصديق مي كند، او پس از بحثي درباره جنبش فلسفي در مصر بوسيله فاطميين كه شيعي بودند مي گويد:

و لذالك كانت الفلسفه بالتشيع الصق منها بالتسنن نري ذلك في العهد الفاطمي و العهد البويهي، و حتي في العصور الاخيره كانت فارس اكثر الاقطار عنايه بدراسه الفلسفه الاسلاميه و نشركتبها، و لما جاء جمال الدين الافغاني مصرفي عصرنا الحديث و كان فيه نزعه تشيع و قد تعلم الفلسفه الاسلاميه بهذه الاقطار الفارسيه كان هو الذي نشر هذه الحركه في مصر.

فلسفه به تشيع بيش از تسنن مي چسبد، و اين را در عهد فاطميون مصر و آل بويه ايران مي بينيم، حتي در عصرهاي

اخير نيز كشور ايران كه شيعه است از تمام كشورهاي اسلامي ديگر بيشتر به فلسفه عنايت داشت. سيد جمال الدين اسد آبادي كه تمايلات شيعي داشت و در ايران تحصيل فلسفه كرده بود همين كه به مصر آمد يك جنبش فلسفي در آنجا بوجود آورد.

ولي احمد امين در اينكه چرا شيعه بيش از غير شيعه تمايل فلسفي داشته است عمدا يا سهوا دچار اشتباه مي شود، او مي گويد: علت تمايل بيشتر شيعه به بحثهاي عقلي و فلسفي، باطنيگري و تمايل آنها به تاويل است، آنها براي توجيه باطنيگري خود ناچار بودند از فلسفه استمداد كنند، و بدين جهت مصر فاطمي و ايران بويهي، و همچنين ايران صفوي و قاجاري، بيشتر از ساير اقطار اسلامي تمايل فلسفي داشته است.

سخن احمد امين ياوه اي بيش نيست، اين تمايل را ائمه شيعه به وجود آوردند، آنها بودند كه در احتجاجات خود، در خطابه هاي خود، در احاديث و روايات خود، در دعاهاي خود، عالي ترين و دقيق ترين مسائل حكمت الهي را طرح كردند، نهج البلاغه يك نمونه از آن است، حتي از نظر احاديث نبوي، ما در روايات شيعه روايات بلندي مي يابيم كه در روايات غير شيعي از رسول اكرم روايت نشده است، عقل شيعي اختصاص به فلسفه ندارد، در كلام و فقه و اصول فقه نيز امتياز خاص دارد و ريشه همه يك چيز است.

برخي ديگر اين تفاوت را مربوط به ملت شيعه دانسته اند و گفته اند: چون شيعيان ايراني بودند و ايرانيان شيعه بودند و مردم
ايران مردمي متفكر و نازك انديش بودند با فكر و عقل نيرومند خود معارف شيعي را بالاتر بردند و به آن رنگ اسلامي دادند.

برتراند راسل در جلد دوم كتاب تاريخ فلسفه غرب بر اين اساس اظهار نظر مي كند. راسل همچنانكه مقتضاي طبيعت و يا عادت او است بي ادبانه اين مطلب را ادا مي نمايد. البته او در ادعاي خود معذور است زيرا او فلسفه اسلامي را اساسا نمي شناسد، و كوچكترين آگاهي از آن ندارد تا چه رسد كه بخواهد مبدأ و منشأ آنرا تشخيص دهد.

ما به طرفداران اين طرز فكر مي گوئيم: اولا نه همه شيعيان ايراني بودند، و نه همه ايرانيان شيعه بودند، آيا محمد بن يعقوب كليني و محمد بن علي بن حسين بن بابويه قمي و محمد بن ابيطالب مازنداراني ايراني بودند اما محمد بن اسماعيل بخاري و ابوداود سجستاني و مسلم بن حجاج نيشابوري ايراني نبودند؟ آيا سيد رضي كه جمع آوري كننده نهج البلاغه است ايراني بود؟ آيا فاطميين مصر ايراني بودند؟...

چرا با نفوذ فاطميين در مصر فكر فلسفي احيا مي شود و با سقوط آنها آن فكر مي ميرد، و سپس بوسيله يك سيد شيعه ايراني مجددا احيا مي شود؟!

حقيقت اينست كه سلسله جنبان اين طرز تفكر و اين نوع تمايل، فقط و فقط ائمه اهل بيت عليهم السلام بودند، همه محققان اهل تسنن اعتراف دارند كه علي عليه السلام حكيم اصحاب بود و عقل او با مقايسه با عقول ديگران نوع ديگر بود، از ابوعلي سينا نقل شده كه مي گويد:
كان علي عليه السلام بين اصحاب محمد صلي الله عليه و آله كالمعقول بين المحسوس.

يعني: علي در ميان ياران رسول خدا مانند كلي در ميان جزئيات محسوسه بود و يا مانند عقول قاهره نسبت به اجسام ماديه بود.

بديهي است كه طرز تفكر پيروان چنين امامي با مقايسه با ديگران تفاوت فاحش پيدا مي كند.

احمد امين و برخي ديگر دچار توهمي ديگر شده اند. آنان در انتساب اين نوع كلمات به علي عليه السلام ترديد كرده اند، و مي گويند عرب قبل از فلسفه يونان با اين نوع بحثها و تجزيه و تحليلها و موشكافي ها آشنا نبود، اين سخنان را بعدها آشنايان با فلسفه يونان ساخته اند و به امام علي بن ابيطالب بسته اند!

ما هم مي گوئيم عرب با چنين كلمات و سخناني آشنا نبود، نه تنها عرب آشنا نبود غير عرب هم آشنا نبود، يونان و فلسفه يونان هم آشنا نبود، آقاي احمد امين اول علي را در سطح اعرابي از قبيل ابوجهل و ابوسفيان از لحاظ انديشه پائين مي آورد و آنگاه صغري و كبري ترتيب مي دهد! مگر عرب جاهلي با معاني و مفاهيمي كه قرآن آورد آشنا بود؟! مگر علي تربيت شده و تعليم يافته مخصوص پيامبر نبود؟! مگر پيامبر علي عليه السلام را به عنوان اعلم اصحاب خود معرفي نكرد؟! چه ضرورتي دارد كه ما به خاطر حفظ شان برخي از صحابه كه در يك سطح عادي بوده اند شان و مقام ديگري را كه از عاليترين مقام عرفاني و افاضه باطني از بركت اسلام بهره مند بوده است انكار كنيم؟!
آقاي احمد امين مي گويد قبل از فلسفه يونان مردم عرب با اين معاني و مفاهيمي كه در نهج البلاغه آمده است آشنا نبودند.

جواب اينست كه با معاني و مفاهيمي كه در نهج البلاغه آمده است بعد از فلسفه يونان هم آشنا نشدند! نه تنها عرب آشنا نشد، مسلمانان غير عرب هم آشنا نشدند! زيرا فلسفه يونان هم آشنا نبود، اينها از مختصات فلسفه اسلامي است، يعني از مختصات اسلام است و فلاسفه اسلام تدريجا با الهام از مبادي اسلامي آنها را وارد فلسفه خود كردند.

/ 73